سریال به سرنوشتت لبخند بزن قسمت ۴ چهارم
در خانه قدرت، هاجر کنار در ورودی ایستاده و گریه می کند.ادا با نگرانی می خواهد بیرون برود و دنبال یارن بگردد.هاجر از او می خواهد که در خانه بماند و منتظر باشد.جان،نیل و بقیه اعضای خانه هم با نگرانی در سالن پذیرایی ایستاده اند.نوال پیش هاجر می آید و می گوید که بعدا با او به خاطر اینکه بدون اطلاع قبلی مهمان دعوت کرده صحبت می کند.در همین زمان آکین همراه یارن وارد می شود.ادا می دود و یارن را در آغوش می گیرد.آکین توضیح می دهد که ماشینش خراب شده بود و اتفاقی یارن را در جنگل پیدا کرده است.در همین زمان قدرت و دخترش داملا هم می رسند.
بانو با فیرات تماس می گیرد و می گوید که باید سریعتر الماسها را به دست مشتری ها برسانند و اگر نه هر دو میمیرند.فیرات می گوید که حواسش هست و زودتر کیف را از دست دخترها می گیرد.فیرات که در حیاط خانه قدرت ایستاده با عجله می خواهد برود که پدرش او را می بیند.کنان با فیرات دعوا می کند که چرا اسلحه از شرکت دزدیده و عمویش کم کم به او بی اعتماد می شود و آکین را رئیس هیئت مدیره می کند.فیرات به پدرش می گوید که اینقدر با او مثل بچه ها حرف نزند و او در آینده از قدرت هم ثروتمندتر می شود.فیرات با قهر می رود.
ادا و یارن در خانه هاجر با یکدیگر دعوا می کنند.یارن می گوید که قدرت عموی فیرات است و اگر برایشان اتفاقی بیافتد قدرت حرف برادرزاده اش را باور می کند و باید سریعتر به خانه الیف بروند.ادا می گوید که هیچ اتفاقی نمی افتد و آنها در این شهر غریب هستند و نمی توانند از خانه بیرون بروند.در همین زمان هاجر می آید و ادا و یارن بحثشان را بدون نتیجه تمام می کنند.
هنگام خواب،یارن از ادا می پرسد که داخل کیف را نگاه کرده بود؟ادا به دروغ می گوید نه و پیش خود می گوید که وقتی الماس ها را بفروشد هر دویشان نجات پیدا می کنند.
فردا صبح،جان با ادا تماس می گیرد و می گوید که در ورودی جنگل منتظرش است.ادا با عجله لباس می پوشد و می رود.آنها یکدیگر را می بینند و جان از ادا می خواهد که چیزی درباره رابطه شان به نیل نگوید.ادا اول جان را می ترساند،ولی بعد خیالش را راحت می کند که هیچ حرفی نمی زند.بعد از رفتن جان،ادا با خودش می گوید که بعدا حساب او را می رسد.
چند دقیقه بعد،دفنه با گوشی یارن تماس می گیرد و از او می خواهد که این آخر هفته او را پیش خودشان ببرند.یارن برای او توضیح می دهد که فعلا باید جایی برای خوابیدن و کار پیدا کنند.سیبل حرفهای آنها را می شنود و دلش به حالشان می سوزد.او پیش قدرت می رود و می گوید که آنها کمبود پرسنل دارند و اگر اجازه می دهد دو دختری که دیشب گم شده بودند و آشنای مادرش هستند آنجا مشغول به کار شوند.قدرت قبول می کند.
هاجر در آشپزخانه مشغول کار است که نوال پیش او می آید و می گوید که دیگر حق ندارد بدون اجازه او کسی را به خانه دعوت کند و باید فردا یارن و ادا از خانه بروند.
سیبل،ادا و یارن کنار یکدیگر مشغول کار هستند و درباره اهالی خانه صحبت می کنند.سیبل می گوید که فیرات در این خانه زندگی نمی کند و ادا و یارن نفس راحتی می کشند.سیبل برای آنها تعریف می کند که آکین پسر شریک قدرت بوده و در نه سالگی یتیم شده و نوال و قدرت او را مثل پسر خودشان بزرگ کرده اند.
یارن از شنیدن داستان زندگی آکین متاثر می شود.
هنگام صرف صبحانه،یارن و ادا میز را می چینند.نوال آنها را می بیند و می پرسد که آنجا چه می کنند؟سیبل می گوید که آنها از این به بعد آنجا کار می کنند.نوال عصبانی می شود و از قدرت می پرسد که چرا بدون اطلاع او خدمتکار استخدام کرده است؟قدرت می گوید که قبلا که به او اعتماد کرده همه شان را اخراج کرده بود و اینبار آشنای هاجر و مورد اعتماد هستند.بعد از رفتن قدرت،نوال به هاجر می گوید که اگر کوچکترین اشتباهی از دختر ها ببیند هم او و هم دخترها را اخراج می کند.
این را هم ببینید: سریال پزشک دهکده قسمت ۴ چهارم
آکین در شرکت مشغول به کار است که زنی پیش او می آید و با گریه می گوید که شوهرش یک عمر در این شرکت کار کرده و الان بازنشست شده است،وقتی که کارهای بازنشستگی او انجام می شده،فیرات به او برگه هایی داده تا امضا کند.شوهرش برگه ها را نخوانده و امضا کرده و الان فیرات به نام او شرکتی تاسیس کرده و از دیگران کلاهبرداری می کند و شوهر او را دستگیر کرده اند.او می گوید که به فیرات اطلاع داده و او گفته که رسیدگی می کند،اما شوهرش دیروز در زندان خودکشی کرده و به سختی جانش را نجات داده اند.آکین او را به بخش حقوقی می فرستد و می گوید که به کار او رسیدگی می کند.آکین فیرات را در سالن عمومی شرکت می بیند و می گوید که جریان شرکت جعلی را فهمیده است.فیرات می گوید که همه اش دروغ است و او سعی دارد عمویش را بدبین کند تا خودش صاحب شرکت شود.سپس به پدر آکین توهین می کند.آکین مشتی به صورت فیرات می زند و افرادی دورشان جمع می شوند و آنها را از هم جدا می کنند.
مدتی بعد فیرات پیش فردی می رود و تعدادی الماس تقلبی از او می خرد.سپس پیش بانو می رود و الماسهای تقلبی را به او می دهد و می گوید که دخترها نفمیده بودند که در کیف الماس است.بانو پول را به فیرات می دهد و پیش سلیم می رود و الماس را تحویل می دهد.فیرات از دوربین مداربسته به آنها نگاه می کند و می گوید که هیچ کس نمی تواند به آنها حرفی بزند،چون این فیلم ثابت می کند که جنس را تحویل داده اند.سپس با سلیم تماس می گیرد و قرار می گذارد تا جایی او را ببیند.
فیرات و سلیم کنار دره ای یکدیگر را می بینند.فیرات به سلیم می گوید که الماسها تقلبی است و از او می خواهد که با متین تماس بگیرد و بگوید که دزد به او حمله کرده و الماسها را دزدیده است.سلیم قبول نمی کند و می خواهد با متین تماس بگیرد.سپس به روی فیرات اسلحه می کشد.آنها با هم درگیر می شوند و اسلحه در دست فیرات به طور اتفاقی شلیک می شود و سلیم میمیرد.فیرات سلیم را سوار ماشین می کند و ماشین را ته دره می اندازد.
بیشتر ببینید:
سریال فرزند راز مادر است قسمت ۷ هفتم – دانلود
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
سریال تخته سیاه قسمت ۶ ششم – دانلود و پاورقی
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱ قبلی بعدی
شب هنگام شام،همه سر سفره نشسته اند و ادا و یارن در حال پذیرایی هستند.ناگهان فیرات می رسد و سر میز می نشیند.یارن و ادا با ترس به او نگاه می کنند.فیرات به آنها نگاه می کند و می گوید که به او سرویس بدهند.یارن جلوی او غذا می گذارد.فیرات در حالیکه به صورت آکین نگاه می کند،دست یارن را می گیرد و از او آب می خواهد.او سعی دارد که آکین را عصبانی کند.آکین می خواهد از سر میز بلند شود.عایشه می گوید که بماند و کسی باید برود فرد دیگریست.کنان که ناراحت شده منظور او را می پرسد.فیرات برای آنها تعریف می کند که آکین برای او نقشه کشیده که او را کلاهبردار جلوه بدهد و امروز جلوی همه کتکش زده است.سپس می گوید که در اصل دعوای آنها بر سر یک دختر است.همه گیج شده اند و از آنها سوال می پرسند ولی آکین هیچ پاسخی نمی دهد و می رود.
این را هم ببینید: سریال داستان جزیره قسمت ۱۴ چهاردهم
بعد از شام،کنان به اتاق برادرش می رود و از او می خواهد که جلوی آکین را بگیرد و او را رئیس هیئت مدیره نکند.قدرت از او می خواهد که درخواست واقعی اش را بگوید.کنان از او می خواهد که سهام هایی که قول داده بود را به اسمش کند.قدرت می گوید که هیچ وقت کار را نمی کند و او و فیرات فقط به شرکت صدمه زده اند و تا زمانی که بدهیشان را ندهند هیچ سهمی به نامشان نمی شود.کنان می رود و می گوید که او از این تصمیمش پشیمان می شود.قدرت عکس خودش و مادر یارن را از کشوی میزش بیرون می آورد و به آن نگاه می کند.سپس عکس را در کشو می گذارد و در آن را قفل کرده و کلید را پنهان می کند.نوال او را می بیند و بعدا وقتی که او در اتاق نیست وارد می شود و به عکس نگاه می کند.او زمانی را به یاد می آورد که مادر یارن را با ماشین زیر گرفته بود و می گوید که هنوز از دست روح او خلاص نشده است.
فیرات به خانه هاجر می رود و اتاق ادا و یارن را به دنبال الماسها می گردد،ولی نمی تواند الماسها را که در گلدان مخفی شده اند پیدا کند.در همین زمان ادا وارد خانه می شود.فیرات گلوی او را می گیرد و می گوید که اگر جای الماسها را نگوید او را می کشد،ولی هاجر می رسد و فیرات مجبور می شود که فرار کند.
یارن شب در حال غذا دادن به یک گربه بیرون از خانه است که آکین او را می بیند و گردنبند مادرش را به او می دهد.یارن خوشحال می شود و آکین را در آغوش می گیرد.عایشه پنهانی آنها را می بیند و در حالیکه گریه می کند داخل خانه می رود.
فردا صبح عایشه با چند تا از دوستانش جلسه دارد.آکین به همراه دخترخاله اش که عکاس است و در شرکت قدرت کار می کند حضور دارد.عایشه جلوی آنها به یارن دستور می دهد و سعی می کند که او را کوچک کند.آکین عصبی می شود.یکی از دوستان یاران می گوید که انگشترش را گم کرده است.آکین به یاد می آورد که ساعت جان را از دست یارن گرفته بود و با خود فکر می کند که یارن انگشتر را دزدیده است.او با عجله به دنبال یارن می رود و می گوید که با خود فکر کرده بود اگر فرصت دیگری به او داده شود خودش دا اصلاح می کند و از او می خواهد که انگشتر را پس بدهد.یارن می گوید که به او تهمت زده و انگشتر پیش او نیست.در همین زمان عایشه به دنبال آکین می آید و او را پیس مهمانان بر می گرداند.وقتی که آنها می گردند مهمان آنها می گوید که انگشترش در جیب کتش بوده و باید بیشتر دقت کند.آکین از حرفهایی که به یارن زده پشیمان می شود.
فیرات به بانو خبر می دهد که الماسها تقلبی بوده و مجبور شده که سلیم را بکشد.بانو در حالیکه گریه می کند می گوید که به دردسر افتاده اند و باید الماسها را از دخترها پس بگیرند و از کشور فرار کنند.فیرات قبول نمی کند و می گوید که باید سهام را از عمویش پس بگیرد.
مدتی بعد،ادا که همراه هاجر به خرید رفته است وارد یک جواهر فروشی می شود تا درباره قیمت الماسها بپرسد.بانو او را می بیند و با شک نگاهش می کند.
این را هم ببینید: سریال آپارتمان بیگناهان قسمت ۶۱ شصت و یک
ادا در حال رفتن به خانه است که بانو می رسد و می گوید که میتوانند الماسها را بدون اینکه فیرات متوجه شود بفروشند.او می گوید که امشب برای او لوکیشن می فرستد و اگر خواست یکی از الماسها را بیاورد و پولش را بگیرد،بقیه آنها را هم وقتی مشتری پیدا کرد می فروشند و پولش را نصف می کنند،چون الماسها شماره سریال ندارند و او نمی تواند آنها را بفروشد.ادا قبول نمی کند و می رود.
شب ادا سر قرار با بانو می رود.او در راه آکین را می بیند و می گوید که کسی که ساعت را دزدیده او بوده و یارن چون آدم خوبی است،می خواست آن را سرجایش بگذارد و نباید به او تهمت بزند.
ادا،بانو را کنار رودخانه می بیند و یکی از الماسها را به او می دهد و پنجاه هزار لیره می گیرد.سپس از او می خواهد که دردسر فیرات را هم از سر او کم کند.بانو می گوید که نگران نباشد و وقتی الماسها را فروختند با هم فرار می کنند.ادا که می رود،بانو سوار ماشین فیرات می شود.فیرات می گوید که کارش را خوب انجام داده و وقتی تمام الماسها را به بهانه فروش گرفتند ادا را می کشند.
آکین به آشپزخانه می رود و می خواهد با یارن صحبت کند.یارن به اصرار هاجر از آشپزخانه بیرون می رود،اما به آکین می گوید که حرفی ندارد که با او بزند.آکین به زور دست او را می گیرد و به اتاقی می برد و در را قفل می کند.عایشه آنها را می بیند و حیرت زده پشت در منتظر می ماند.داخل اتاق یارن معذرت خواهی آکین را قبول نمی کند و می گوید که اگر پدر و مادر داشت آکین به او شک نمی کرد و آکین او را تحقیر کرده است.یارن از اتاق بیرون می رود.عایشه به صورت یارن سیلی می زند.
نوال همراه گونول به افتتاحیه برند آرایشی اش می رود.گونول می شنود که دو نفر درباره دختری که قدرت قبلا عاشق اش بوده حرف می زنند.او که از موفقیت نوال ناراحت شده و حرص می خورد به آنها می گوید که یک نفر باید گذشته نوال را به او یادآوری کند.آن دو زن پیش نوال می روند و جلوی همه به او می گویند که خیلی وقت بود به این شهر نیامده بود و حتما برایش سخت است به شهری بیاید که شوهرش در آن عاشق دختر دیگری بوده است.نوال با ناراحتی می رود.او سوار ماشین می شود و از راننده می خواهد که او را به قبرستان ببرد.او سر قبر مادر یارن می رود و شکایت می کند که هنوز شوهرش عاشق اوست و زندگی اش را خراب کرده است.نگهبانی نزدیک می شود و از نوال می پرسد که از فامیلهای فرد متوفی است؟و می گوید از دیدن او تعجب کرده،چون این فرد کسی را ندارد و فقط دخترش به دیدن او می آید.نوال که می فهمد عشق سابق شوهرش دختری دارد،دستانش را مشت می کند و با عصبانیت به سنگ قبر خیره می شود.
دفنه در پرورشگاه تلاش می کند که با یارن و ادا تماس بگیرد ولی آنها که فرصتی برای جواب دادن به او ندارند تماس را رد می کنند.دفنه ناراحت در غذاخوری نشسته است که یکی از راننده ها برای خوردن چای می آید و در حین حرف زدن می گوید که باید بارهایش را به استانبول ببرد.دفنه که حرفهای او را می شنود با خوشحالی به اتاقش می رود و وسایلش را جمع می کند،سپس یواشکی سوار ون می شود و خود را بین جعبه ها پنهان می کند تا به طور پنهانی به استانبول برود.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران