سریال آخرین تابستان قسمت ۱

پندار - ۱۸ اسفند ۱۴۰۰

دادستان سلیم به دیدن سلجوق تاشکین در زندان می رود. سلجوق به او می گوید قصد دارد که خلیل سانجاکتار که الان جای او را گرفته لو بدهد. سلیم جا می خورد چون از سلجوق چنین انتظاری نداشته و دلیلش را می پرسد، سلجوق می گوید که می خواهد پسرش را از دست خلیل و آدم هایش نجات بدهد چون برای این که جلوی او را بگیرند، حتما با آکگون تهدیدش خواهند کرد. سلیم هم به او قول میدهد.

پسر خلیل، به آکگون دستور میدهد که باید از او پیروی کند همانطور که الان پدرش زیردست پدر اوست.

"پسر خلیل، به آکگون دستور میدهد که باید از او پیروی کند همانطور که الان پدرش زیردست پدر اوست"آکگون به ظاهر قبول می کند اما وقتی خودکار را در دست می گیرد، آن را محکم توی دست پسر فرو می کند و بعد هم همراه احمد، یکی از یارانشان، فرار می کند!

آلتای، پسر سلیم به مادرش جانان با ذوق می گوید: «بابام واسه تولدم میاد مگه نه مامان؟ » جانان سکوت می کند و یامور، دخترش پوزخند میزند و می گوید: «بابا کی کنارمون بوده که این دفعه دومش باشه؟! »

دادستان، آکگون را می گیرد و به کلانتری می برد. آکگون از چیزی خبر ندارد و کلافه و عصبی شده. تا این که پدرش هم وارد اتاق بازجویی می شود و به آکگون می گوید که از این به بعد باید به حرف دادستان، حرف اوست! آکگون از این که پدرش او را به یک دولتی سپرده جا می خورد و حتی اعتمادی به سلیم ندارد.

داداستان به آکگون می گوید که باید فقط کنار او باشد وگرنه ممکن است او را بکشند. به همین خاطر آکگون را دور از چشم همه به هتلی می برد و چند نگهبان هم جلوی در می گذارد تا مراقبش باشند.



جانان به خواهر امل می گوید که قصد دارد این بار از سلیم خیلی جدی طلاق بگیرد چون دیگر تحمل این که هیچ وقت کنارشان نیست و کارش را ترجیح میدهد را ندارد. آلتای دوباره با ذوق سراغ پدرش را می گیرد و جانان برای چندمین بار با سلیم تماس می گیرد.

چند نفر با لباس مامور پلیس، پیش آکگون می روند و از او می خواهند همراهشان بیاید. آکگون کمی شک می کند چون دادستان همراهشان نیست اما وقتی آنها می گویند که از طرف دادستان آمده اند او هم چاره ای ندارد که همراهشان برود. همان موقع دادستان وارد هتل می شود و وقتی می بیند که نگهبان های قبلی سرجایشان نیستند، مشکوک می شود که چشمش به آکگون می افتد که همراه عده ای با لباس پلیس داخل ماشین می شود.

"تا این که پدرش هم وارد اتاق بازجویی می شود و به آکگون می گوید که از این به بعد باید به حرف دادستان، حرف اوست! آکگون از این که پدرش او را به یک دولتی سپرده جا می خورد و حتی اعتمادی به سلیم ندارد"همان موقع هم جانان با او تماس می گیرد و از سلیم می خواهد برای تولد پسرشان خودش را برساند. سلیم که در شرایط مناسبی نیست، از جانان می خواهد بعدا تماس بگیرد و گوشی را قطع می کند! آکگون هم لحظه ی آخر دادستان را می بیند و تازه می فهمد که آنها افراد پلیس نیستند. سلیم با عجله آنها را تعقیب می کند و سر فرصت جلوی ماشین را می گیرد و با تهدید آنها آکگون را از ماشین بیرون می آورد!

وقتی سلیم، آکگون را سوار ماشینش می کند و نمیداند که باید او را کجا ببرد، جانان دوباره به سلیم زنگ میزند و خیلی جدی می گوید که می خواهد از او طلاق بگیرد! سلیم عصبانی می شود و سعی می کند با جانان صحبت کند اما جانان حرفی با او ندارد. به همین خاطر سلیم تصمیم می گیرد حتی شده با وجود آکگون به خانه برود.

.

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۱۸ اسفند ۱۴۰۰
خبرگزاری میزان - ۲۳ اسفند ۱۳۹۹
رادیو زمانه - ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
باشگاه خبرنگاران - ۱۸ فروردین ۱۴۰۰