قسمت دویست و سی و دو گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت دویست و سی و دو 232Çukur Serial Part ۲۳۲

گودال ۸۹

وارتلو در مکانش که به تازگی به نام او شده نشسته و یاماچ به سراغ او می آید. ادریس هم از دور نظاره گر آنهاست. یاماچ روبروی او می نشیند و با عصبانیت می گوید: «تو چرا راحت واینمیستی؟ چرا به سنا مواد مخدر میدی؟ » وارتلو می گوید: «سنا اومد ازم خواست ولی من بهش هیچ جنسی ندادم. هرکسی که بهش داده برو از همون بپرس. » رمزی که حرف های آنها را شنیده کمی نگران می شود.

"   سریال گودال قسمت دویست و سی و دو 232Çukur Serial Part ۲۳۲ گودال ۸۹وارتلو در مکانش که به تازگی به نام او شده نشسته و یاماچ به سراغ او می آید"یاماچ بلند می شود تا برود و وارتلو می گوید: «وایسا. حالا که تا اینجا اومدی منم یه چیزی ازت بپرسم. گفتی سعادت رو با دستای خودم شوهر میدم. درسته؟ » یاماچ می گوید درسته و بعد هم می رود!

رمزی به امراه زنگ می زند و قضیه را تعریف می کند. امراه می گوید: «عالیه آفرین! » و رمزی با نگرانی می پرسد: «این یقه منو نگیره؟ » امراه جواب می دهد: «اگه همچین چیزی بشه اولین کسی که از آتش سوزی نجات پیدا می کنه تویی نگران نباش.

ولی از اونجایی که من این آدمارو میشناسم چیزی نمیشه. »

یاماچ به دیدن سنا می رود و به او که با نگرانی منتظر است تا ببیند چه پیش می آید می گوید: «همه چیزو به من بسپار. بذار تحقیق کنم و واقعیت کارو بفهمم بعد. » سنا از او می خواهد پیش پلیس بروند اما یاماچ می گوید: «بری چی بگی؟ که یه نفرو کشتی و از داداش پلیست هم مخفی کردی. جسدی نیست، کسیم ندیده.

"یاماچ روبروی او می نشیند و با عصبانیت می گوید: «تو چرا راحت واینمیستی؟ چرا به سنا مواد مخدر میدی؟ » وارتلو می گوید: «سنا اومد ازم خواست ولی من بهش هیچ جنسی ندادم"امراه هم میگه همچین چیزی نشده! » سنا جا می خورد و می گوید: «من میدونم چیکار کردم یاماچ! من نمیتونم مثل شما یکیو بزنم و بعد جوری به زندگیم ادامه بدم که انگار هیچی نشده. » یاماچ کمی به او خیره می ماند و بعد به او پیشنهاد می دهد با درن بیرون بروند تا هوایی عوض کند و به این چیزها هم فکر نکند.

احمد و چند نفر دیگر، پیش پاشا و عمو می روند و به آنها می گویند که چگونه خرج زندگیشان را بدهند وقتی اسلحه نیست که بفروشند؟ عمو پیشنهاد می دهد که هرکس هرچقدر نیاز داشت بگوید تا پول بدهند و بعدا به این مسئله فکر خواهند کرد.

سلیم به دیدن یاماچ می رود و می گوید: «میدونی بعد خواستگاری وقتی سعادت داخل ماشین بود، وارتلو ماشین رو گلوله بارون کرد. داشت دختره رو میکشت. » یاماچ عصبی می شود و همان موقع پاشا و عمو هم به دیدن او می آیند و قضیه را به او می گویند و اضافه می کنند که اگر مسئله را حل نکنند مشکل بزرگی پیش خواهد آمد.

همان موقع ادریس هم داخل اتاق می شود و این را می شنود و رو به عمو و پاشا می گوید: «میخواین همه چیو به یاماچ بگین؟ پس خودتون به چه دردی میخورین؟ » پاشا و عمو جا می خورند و پاشا می گوید: «این مسئله کوچیکی نیست. باید هممون درموردش حرف بزنیم. » ادریس می گوید: «جنسارو از دست دادین، انبارو به فنا دادین. ماشاالله وارتلو از روزی که اومده قشنگ داره کار میکنه! شماها باید راست بایستید! اگه بهتون یکی زد شما دوتا بهش بزنید! اگه نمیتونید بکشین کنار یکی پیدا میشه انجامش بده. دست راست یاماچ باشید براش بار نباشید! » بعد هم با عصبانیت از اتاق خارج می شود.

"درسته؟ » یاماچ می گوید درسته و بعد هم می رود!رمزی به امراه زنگ می زند و قضیه را تعریف می کند"

سعادت غمگین کنار لباس عروسی اش نشسته و نجرت از او به خاطر عصبانیت لحظه ایش عذرخواهی می کند و بعد هم می گوید که میدانسته سعادت به کوچوالی ها خیانت نمی کند. سعادت به سختی بغضش فرو می خورد.

صبح، وارتلو میز بزرگ صبحانه ای در محله به راه می اندازد و از همسایه ها می خواهد به آنها بیپوندند که از دور صدای ساز و دهل به گوشش می رسد و افراد محله همراه ادریس و یاماچ و سلیم و جمیل جلو می آیند و مشغول رقصیدن می شوند. موحی الدین هم ریش و موهای جمیل را کوتاه و مرتب می کند. سلیم هم با غم به جمیل خیره می شود. وارتلو هم با خشم زیادی به جمع آنها خیره می شود.

افراد وارتلو و احمد و افراد محله به هم حمله می کنند که یاماچ و وارتلو آنها را از هم جدا می کنند. وارتلو و یاماچ با هم کل کل می کنند و بعد در چشم هم خیره می شوند و یاماچ کتش را درمی آورد و به سمت او حمله می کند. وارتلو هم متقابلا به او حمله می کند و افراد دو طرف هم شروع به دعوا و کتک کاری با هم می کنند. بعد از دعوا ادریس رو به یاماچ و وارتلو با عصبانیت می گوید: «30 ساله تو محله من کسی دعوا نکرده. آدمای گودال با غریبه ها دعوا میکنن نه خودیا.

"امراه می گوید: «عالیه آفرین! » و رمزی با نگرانی می پرسد: «این یقه منو نگیره؟ » امراه جواب می دهد: «اگه همچین چیزی بشه اولین کسی که از آتش سوزی نجات پیدا می کنه تویی نگران نباش"» و به هردو سیلی می زند و بعد هم رو به وارتلو می گوید: «شب عروسی هست. اون عروسی باید بشه! تو این سن منو قاتل اولاد نکن! » وارتلو با خشم به او نگاه می کند و چیزی نمی گوید.

سنا و سعادت کناره هم نشسته اند و آکشین هم پیش آنها می آید و با ذوق به لباس عروسی سعادت خیره می شود. سنا پیشنهاد می دهد لباس را بپوشد و آکشین با خوشحالی قبول می کند. جلاسون که برای کاری به انجا آمده آکشین را می بیند و مات و مبهوت مانده و بعد هم با دستپاچگی و خجالت از اتاق خارج می شود.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت دویست و سی و سه ۲۳۳ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت دویست و سی و یک ۲۳۱ Next Episode - Çukur Serial Part ۲۳۳ Previous Episode - Çukur Serial Part ۲۳۱

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۲۳ فروردین ۱۴۰۱
ایسنا - ۲۳ مهر ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
آفتاب - ۲۳ مهر ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۲۵ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
آفتاب - ۲۶ مرداد ۱۳۹۹