چرایی اسطوره شدن قیام حسینی

چرایی اسطوره شدن قیام حسینی
ایسنا
ایسنا - ۱۴ شهریور ۱۳۹۹



ایسنا/اصفهان هنوز که هنوز است تعریف جامع و کاملی از اسطوره ارائه نشده تا ما بتوانیم مقدمۀ این متن را با آن آغاز کنیم. تنها چیزی که با اطمینان می‌توان از آن سخن گفت این است که اسطوره، بر عکس افسانه، ریشۀ قدسی دارد.  

محمود حریریان در کتاب تاریخ ایران باستان «اسطوره را داستان و سرگذشتی مینوی می داند که اصلی نامشخص دارد و شرحِ عمل، عقیده، نهاد یا پدیده‌ای طبیعی است؛ یعنی فراسویی که دست‌کم بخشی از آن، از سنت‌ها و روایت‌ها گرفته شده و با آیین‌ها و عقاید دینی پیوندی ناگسستنی دارد.» طبیعی است که زمان زیادی طول می کشد تا یک واقعه تاریخی به یک اسطوره بدل شود و در این فراز و نشیب نیز قاعدتا تغییر و تحولاتی در اصل واقعه رخ خواهد داد.
با مقایسه‌ای بین سایر اسطوره‌ها و آنچه که امروز ما از واقعه عاشورا می‌شنویم، می‌توان دریافت که کربلا نیز به یک اسطوره بدل شده و امام حسین (ع)، بزرگ قهرمان آن است.

بررسی جنبه‌های مثبت و منفی اسطوره شدن، موضوعی است که ایسنا در گفت‌وگوی خود با علیرضا فرهنگ، پژوهشگر حوزۀ مطالعات تطبیقی ادیان به آن پرداخته و شما در ادامه مشروح آن را از نظر می‌گذرانید.

متذکر می‌شویم که این مصاحبه در بستر تطابق‌های اسلام و مسیحیت صورت پذیرفته و از این رو در موارد متعددی مقایسه‌هایی با مسیحیت در آن دیده می‌شود.

بی‌مقدمه برویم سر اصل مطلب. به نظر شما چرا از امام حسین(ع) اسطوره‌ سازی شد و آیا این درست است یا غلط؟

روشنفکران  و نواندیشان دینی ما بر این تأکید دارند که واقعه تاریخی کربلا باید عیناً همان‌گونه که به شکل تاریخی یا سپنجی رخ داده است بیان شود و طبعاً صفات قهرمانی که به امام حسین(ع)، ابوالفضل العباس، علی‌اکبر و ... نسبت داده می‌شود، ممکن است حاوی میزانی از اغراق باشد.

"ایسنا/اصفهان هنوز که هنوز است تعریف جامع و کاملی از اسطوره ارائه نشده تا ما بتوانیم مقدمۀ این متن را با آن آغاز کنیم" 

اگر از منظر دین‌شناسانه به این امر بنگریم، به خاطر نفس واقعه که یک اتفاق حماسی و احیاکننده و سازمان دهندۀ یک مذهب (شیعه) است، می‌توانیم بگوییم نقش امام حسین(ع) در اینجا نقشی تأسیسی یا به بیان دیگر پیامبرگونه و فراتر از یک نقش تعلیماتی و فرعی بوده است و از این رو با قاطعیت می‌توان چنین مدعی شد که همان‌طور که متون مقدس، خالی از اسطوره نیستند، در اینجا نیز، این مجوز وجود دارد که مبتنی بر این واقعه بزرگ، شاهد پدیداری اسطوره‌هایی نظیر اساطیر قهرمانان خورشیدی و فراعادی باشیم و از این رهگذر نقش زمینی قهرمان آن به یک نقش آسمانی تبدیل شود.

منظور شما از اسطوره چیست؟ قرآن چگونه از اساطیر یاد می‌کند؟

در قرآن ۹ بار از کلمه اسطوره استفاده شده است و از برخی از این آیات چنین برداشت می‌شود که اسطوره امری نسبتا منفی و رقیب متن قرآن تلقی می‌شود اما من سعی می‌کنم با ذکر مثالی این ابهام را برای شما رفع کنم.

در قرآن در خصوص شعرا ذکر شده است که «الشعراء یتبعهم الغاون» یعنی «این گمراهانند که شاعران را تبعیت می‌کنند». با این وجود ما می‌بینیم که حضرت علی (ع) به شعرگویی شهرت دارند و علما و عارفان بزرگ اسلامی، خواه عرب و خواه پارسی، نظیر ابن فارض مصری سراینده قصیده گرانسنگ عرفانی تائیه کبری، ابن عربی سراینده خمریه، مولوی سراینده مثنوی و برسد تا به دوره معاصر علامه طباطبایی و علامه حسن زاده آملی همگی شعر گفته‌اند. بی‌تردید همه این بزرگان از این آیه آگاه بوده‌اند اما با عنایت به شأن نزول آن، می‌فهمیدند که منظور قرآن از انکار شعرا، انکار شعر یا نحوه ترکیب کلمات در قالب شعری نبوده است، بلکه منظور قرآن، طرد محتوای غیرمتعهدانه و روحیه پرگویی و بی‌عملی بوده که ظهورش در شعرا بوده است.

در خصوص اسطوره نیز همین گونه است؛ بررسی شأن نزول آیاتِ اسطوره ستیز قرآن نشان می ‌هد که علت نزول این آیات، دقیقا طرح نوعی از اساطیر توسط برخی از ادبای عرب در برابر آیات قرآن بوده که از یک طرف داستان‌هایی غیراصیل، خالی از معنویت و خارج از بستر دینی خودشان بوده‌اند و از طرف دیگر به قصد تخاصم با وحی مطرح می‌شده‌اند.

تعریف درست اسطوره چیست؟

کلمه اسطوره در زبان عربی یک کلمه وارداتی است که ریشه یونانی دارد. زبان شناسان این احتمال را می‌دهند که اصل آن History به معنای تاریخ، یا Story به معنای داستان و روایت باشد. البته جالب است که در زبان یونانی، معادل اسطوره Myth است نه هیچ‌یک از این دو کلمه.

از آنجا که زبان اسطوره، زبان اصلی ادیان باستانی بوده و با ماهیت این ادیان عجین است، تنوع و گستردگی کاربردهای آن باعث صعوبت تعریف جامع و مانع این کلمه می‌شود؛ اما دو تعریف حدودی برای آن به شرح زیر هستند:

میرچا الیاده، دین شناس بزرگ قرن بیستم می‌گوید: «اسطوره‌ها یک تاریخ مقدس را روایت می‌کنند. آن‌ها وقایعی را نشان می‌دهند که در زمان نخستین، یعنی زمان احتمالی بدایت‌ها رخ داده‌اند. هر اسطوره نشان می‌دهد که چگونه یک واقعیت به وجود آمده است، خواه واقعیت کل، کیهانِ مخلوق، یا تنها یک جزیره، یک گونه از گیاهان یا یک نهاد انسانی باشد.»

نکات جالبی نیز در تعریف دایرةالمعارف بریتانیکا وجود دارد: «اسطوره، افسانه یا روایتی نمادین، ‌معمولاً با منشأ ناشناخته و حداقل تا حدودی سنتی است، که ظاهراً رخدادهای واقعی را با یکدیگر مرتبط می‌کند و مخصوصاً با اعتقاد مذهبی همراه است.»

اسطوره‌ها، روایات خاصی از خدایان یا موجودات فوق بشری [قهرمانان]، در موقعیت یا شرایطی غیرعادی، در زمانی غیرقابل توصیف هستند که در عین حال جدا از تجربه عادی بشری درک می‌شوند.»

حال اگر از این منظر به اسطوره بنگریم، خواهیم دید مثلاً اینکه در قرآن، داود(ع) مبدع صنعت زره سازی با راهنمایی خداوند بود (علّمناه صنعة لبوس ...) و یا اینکه کلاغی از سوی خدا مبعوث شد تا روش تدفین مردگان را به انسان‌ها بیاموزد (بعث الله غراباً یبحث الارض ...)، مصداق‌هایی از «بدایت‌ها» هستند و با این تعریف، اسطوره تلقی می‌شوند. هم‌چنین روایت آفرینش آدم در صحنه‌ای که خدای خالق و فرشتگان نیز حضور دارند، در بستری فراسپنجی یا «غیرعادی» صورت می‌پذیرد و قطعا طبق تعریف بالا، یک اسطوره است.

قهرمانی خورشیدی همچون ذوالقرنین در قرآن یک شخصیت اسطوره‌ای است؛ دقت کنید که منظور ما این نیست که چنین شخصیتی، غیرواقعی و افسانه‌ای است بلکه این شخصیت و ماجرای سفر قهرمانی او به غرب و شرق عالم، بیش از آنکه کلمه به کلمه در تاریخ رخ داده باشد، یک الگوی فراتاریخی است که برای فهم شخصیت‌های معنویِ تحول برانگیز تاریخی کاربرد دارد؛ لذا بحث بر سر اینکه مثلا ذوالقرنین همان کورش، اسکندر یا سلیمان بوده، جدلی بیهوده است چرا که او الگویی برای همه قهرمانانی است که بر هر دو حوزه فوق صوری و صوری سلطه دارند.

پس با این حساب آیا نگرش کتب مقدس به تاریخ، نگرشی متفاوت خواهد بود؟

بله. دقیقا.

"تنها چیزی که با اطمینان می‌توان از آن سخن گفت این است که اسطوره، بر عکس افسانه، ریشۀ قدسی دارد"در اینجا ما با مفهوم دیگری از تاریخ مواجهیم که در دین شناسی به «تاریخ قدسی» تعبیر می‌شود و با مفهومی که ما امروزه از تاریخ می‌شناسیم که مفهومی مبتنی بر پوزیتیویسم علمی و استدلالی است که تمامی حقیقت را منحصر به عالم ملموس و فیزیکی می‌داند، متفاوت است. اگر خدا، فرشتگان و عالم برتر حقیقی هستند، پس قادرند در تاریخ دخالت و مشارکت کنند و این نوع دخالت را فقط در تاریخ قدسی یا اسطوره می‌توان سراغ گرفت، چیزی مشابه اسطوره خلقت آدم، که بیانگر یک تاریخ قدسیِ واقعی است نه یک تاریخ این‌جهانی؛ و البته از رخدادهای سپنجی واقعی‌تر و مهمتر است.

آیا این دیدگاه منجر به انکار معجزات و اسطوره‌ای دانستن همه امور خارق‌العاده در کتب مقدس نمی‌شود؟

نکته مهم این است که بخشی از دین شناسان جدید تمایزی بین اسطوره و معجزه قائل نیستند، در حالی که بسیاری از روایات کتب مقدس، بیان‌هایی اسطوره‌ای هستند نه تشریح یک معجزه؛ کتب مقدس در متن خود بر معجزه بودن یک واقعه تصریح می‌کنند اما مثلا در مورد ماجرای هبوط آدم، یا تعلیم زره سازی به داود(ع) هیچ معجزه‌ای در کار نیست در حالی که زنده کردن مردگان توسط عیسی(ع) معجزه است.

نکته مهم دیگر آن است که اسطوره، نه تنها می‌تواند در دل خود معجزاتی را نیز در بر بگیرد بلکه خودِ بیان اسطوره‌ای، معجزه‌ای در کلام و معناست که به طرز حیرت آوری، تاریخ سپنجی را به تاریخ قدسی متبدل می‌کند.

امیدوارم در مجال‌های دیگری فرصتی برای بیان این موضوع مهم مهیا شود ولی فعلا به همین مختصر بسنده می کنم.

از این دیدگاه، روایات مقدس، چه شکلی پیدا می‌کنند؟ به عبارت دیگر اگر از این منظر به حادثه کربلا نگاه کنیم چه می‌بینیم؟

اگر چه ریشه‌های شیعه در قرآن، سنت رسول الله(ص) و منش حضرت علی(ع) است اما حادثه کربلا یک واقعه عظیم و مبدا عملی ظهور جدی شیعه در عرصه جهان است. پس عمل قهرمانانه امام حسین(ع) نوعی بدایت و تأسیس است.

در روایات کربلا ما از ابتدا با مسائل فوق بشری متعددی مواجه هستیم که بی‌تردید باید در یک بستر اسطوره‌ای بررسی شوند. مسائلی مثل اینکه «آیا امام حسین(ع) می‌دانست که برای شهادت می‌رود؟» برخی به چنین باوری این ایراد را می‌گیرند که «این خودکشی است و در اسلام حرام است» و حتی به آیه «ولاتلقوا بایدیکم الی التهلکه» (خود را با دست خودتان به هلاکت نیندازید) استناد می‌کنند. به علاوه در میدان جنگ نیز، از یک سو رشادت‌ها و قهرمانی‌های فوق بشری را شاهدیم که در شرایط دشواری همچون تشنگی و گرما ارزشی دوچندان می‌یابد، و از سوی دیگر نظاره‌گر نرمش، گذشت، رأفت و مهربانی خداگونه این قهرمانان هستیم.

حتی اشیائی مانند خیمه، پرچم، عَلَم، هودج، شمشیر، کلاهخود، گاهواره و نیز حیواناتی مانند اسب و شتر، رنگ‌های سبز، زرد و سرخ، و ورای اینها، مفاهیمی مانند نفوذ کلام و خطبه‌های آتشین و حتی سادگی معنویت در برابر زرق و برق دنیا، در برابر یکدیگر قرار می‌گیرند؛ همه اینها در این صحنه مقدس نقش ایفا می‌کنند حال آنکه هر یک از این‌ها را وقتی برای یک میدان بزرگ جنگی تصور کنید، حاوی اغراق‌هایی می‌توانند باشند؛ چگونه می‌توان از فاصله دو لشکر بدون بلندگو برای چند هزار نفر خطبه خواند؟ مگر ابن زیاد تعداد لشکر امام را نمی‌دانست که لشکری چندین هزار نفره به میدان آورد؟ چرا همه جنگ، علی رغم سایر جنگها، به صورت تن به تن بود؟

وقتی این تقابلِ کیفیت و کمیت در قالب اعداد ریخته می‌شوند، اعداد از بیان چنین معنویت غیرقابل سنجشی درمی‌مانند؛ قدرت شمشیر قهرمانان همانند قدرت کلام، فضایل و دانش‌شان، ده‌ها برابر افرادِ مقابل است.

آنان اگرچه مسلمانند، اما به دلیل غفلت، جهل، طمع و سایر رذایل شیطانی، در جبهه ظلم و پستی و سیاهی قرار دارند. بی‌شک هر انسان هوشمندی با اندکی اندیشه متوجه می‌شود که اگر تقابل سپیدی و سیاهی به این وضوحی بود که روایات به ما منتقل می‌کنند آنگاه این صحنه تقابل امکان ایجاد نداشت. اما اسطوره آنچنان صحنه یکدست و شفافی را برای ما ترسیم می‌کند که کند ذهن‌ترین انسان هم تمایز بین دو جبهه را به روشنی درک می‌کند و حتی متعجب می شود که چگونه ممکن است کسی به حقانیت این قهرمان بزرگ تردید کند. سپید و سیاه کردن چنین صحنه‌هایی یکی از کارکردهای اسطوره است که نمادی از آسمان پاک و بلند در مقابل زمین خاک آلود و پست است.  

اسطوره به صریح‌ترین بیان به مخاطبش می‌فهماند که متأسفانه در این جهان پست که جایگاه جهل و بی‌وفایی و حوزه حاکمیت نااهلان است، نه تنها این ارزش‌های عالی درک نمی‌شوند بلکه تعداد سپاه جهل و ظلم، بسیار زیاد است؛ همچون اژدهایی که وقتی یک سرش را قطع می‌کنند هفت سر از جای آن می‌روید، وقتی یک تن از سپاه ستمکاران کشته می‌شود ده‌ها تن جای او را می‌گیرند.

منظور بنده این است که با دقت در روایت در می‌یابیم که حتی پالوده‌ترین روایات از کربلا نیز خالی از جنبه‌های اسطوره‌ای نبوده و نیست.

"زبان شناسان این احتمال را می‌دهند که اصل آن History به معنای تاریخ، یا Story به معنای داستان و روایت باشد"بنابراین ما می‌توانیم تحت شرایطی، جنبه‌های اسطوره‌ای این واقعه را بپذیریم.

این شرایط چیست؟ و چرا کربلا را از سایر وقایع تاریخی جدا می‌کنیم و به آن وجه اسطوره‌ای می‌دهیم؟

یک مقدمه بگویم. پس از حضرت مسیح، تأکید زیادی بر بازگو کردن زندگی ایشان وجود داشت و از این رو بیش از ۱۰۰ انجیل (انجیل به معنای مژده آمدن مسیح بود) پدید آمد که هم حاوی مطالب درست و هم حاوی مطالب مشکوک و گاه نادرست بودند. اما هنگامی که قرار شد کتاب مقدسِ یک دین از دل این اناجیل بیرون بیاید، همۀ این آثار در یک فرآیند موشکافانه و دقیق طی حدود ۳۰۰ سال، سنجیده و پالایش شدند و در نهایت فقط چهار انجیل، الهامی تشخیص داده و مابقی، برخی مردود و برخی حاوی مطالب مفید اعلام شدند؛ ولی به‌جز این چهار انجیل، هیچ‌یک دارای صحت بلاشرط نبودند. در واقعه کربلا نیز در میان شیعیان تأکید زیادی بر لزوم تکرار روایت و گسترش ماجرای کربلا بوده است اما تفکیک بین روایات هیچ‌وقت با چنان وسواسی انجام‌نشد، به همین دلیل ما نمی‌توانیم بگوییم همۀ روایت هایی که بعد از این واقعه بیان‌شده، درست است یا درست نیست.

امروز ما با تعداد زیادی از روایات مختلف مواجهیم که تحت عنوان روضه، مقتل و ... دربارۀ امام حسین(ع) و عاشورا مطرح می‌شوند و جدا کردن سره از ناسره کار دشوار و پرزحمتی است.

به نظر شما در حال حاضر ما برای رسیدن به روایت‌های اصیل چه می‌توانیم بکنیم؟

در ابتدا باید بدانیم که یک اسطوره اصیل، در اساس باید چند ویژگی مهم داشته باشد: اولا، بازگو کننده یک الگوی اساسی، پرکاربرد و آموزنده در قالب نمادهای درست باشد.

ثانیا، ضمن پرورش و توسعه شخصیت قهرمانان، به ارزش و تقدس شخصیت‌های کلیدی لطمه نزند. ثالثا، مورد تأیید الهی باشد، یعنی از جنس الهام باشد نه از جنس تراوشات ذهنی و احساسی. رابعا، با نظام دینیِ مرجع در هماهنگی بوده، عناصر آیینی و منسکی لازم را برای تکرار برکت بخشی، ارائه کند.

امکان دارد برای این چهار وجه مثال‌هایی بزنید؟

در ماجرای امام حسین (ع)   گاه این روایت‌های اسطوره گون جنبه‌های درست و گاه جنبه‌های نادرستی را القا می‌کنند. برای مثال در جنبه درست، درون شخص مخاطب فضای احساسی‌ای ایجاد می‌شود که او را به صحنۀ واقعه می‌کشاند و او در خیال خود قهرمانی‌ها را می‌بیند؛ او هم شجاعت بی مثال را می‌بیند و هم این که حسین (ع) برای دشمنان خود نیز دعا می‌کند و گذشتی فراانسانی دارد. می‌بیند که او در خطبه‌های خود اهداف عالیه‌اش که نفی ظلم‌پذیری و استقرار دینِ حق و عدل است را مطرح می‌کند.

"آن‌ها وقایعی را نشان می‌دهند که در زمان نخستین، یعنی زمان احتمالی بدایت‌ها رخ داده‌اند"اینجاست که قهرمان درونیِ شخص، بر علیه شیطان درونش تهییج می‌شود و از این واقعه یک الگوی معرفتی و رفتاری درست می‌گیرد که آنچنان درونی و عمیق است که جنبه‌های صرفا اجتماعی و برونی ماجرا، یا مبارزه با ستمکار، تنها یکی از کاربردهای آن است و از این حیث کاربردی دائمی برای خودسازی می‌یابد.

از این حیث، یکی از جنبه‌های منفی اسطوره‌های غلط این است که به‌جای پرداختن به خصایص ستودۀ قهرمان‌های اسطورۀ الهی، به زیاده‌روی در بیان قساوت، پستی و پلیدی ضدقهرمان و لعن و نفرین او، خاندانش و حتی شخصیت‌های نامرتبط پیشین، که گاه به ناحق مورد سوء ظن قرار می‌گیرند می‌پردازند که بدین طریق موجب انسانی شدن و آلوده شدن یک روایت الهی و مقدس می‌شوند. درست است که برای بزرگ کردن قهرمان نیاز است ویژگی‌های منفی طرف مقابل گفته شود اما نه به‌طوری‌که همت ما مصروف بزرگ کردن نام افرادی شود که خوب نیست حتی به بدی نامشان در تاریخ جاودانه شود، چرا که جاودانگی ذاتا امری مثبت است و لایق افراد پست نیست.

چنین رویکردی، جنبۀ منفی انتقام‌جویی و عصبیت بی‌منطق و غیرعقلانی را پررنگ می‌کند؛ خصلتی که اصلاً جزو منش و اهداف عالیۀ قهرمان نیست. برای نمونه همۀ ما می‌دانیم که طبق احادیث ثقه، امام سجاد(ع) از حرکت‌های انتقام جویانه حمایت نکرد و لعن و توهین و نفرین نکرد چون آن‌ را جزئی از الگوهای الهی نمی‌دانست چرا که اگرچه انتقامجویی، در صورت موفقیت، منجر به پیروزی و تسکین زمینی می‌شود اما ارزش آسمانی ندارد. پس ایجاد حس نفرت و کینه تا حدی که گفته شود یکی از وظایف مهم صاحب‌الزمان(عج) گرفتن انتقام خون امام حسین(ع) و مظلوم دیگری از اهل بیت است درست نیست و حتی بزرگ کردن نام انتقام جویانی مانند مختار ثقفی، روشی نابخردانه و بر خلاف مقاصد این سرمشق الهی است.

مهم است که بدانیم عناصر و نمادهای درست، اثرات قدسی اعجازآوری دارند که روح آن واقعه الهی را دوباره زنده و حاضر می‌کنند و در شرکت کنندگان در آیین‌های سالیانه، شور معنوی، متحول کننده و پاک کننده را می‌دمند و چنین تأثیرات قدسی هستند که علت کافی برای تکرار آیین‌های مقدس ادواری‌اند.

به‌طور کل تجلی و حضور امر قدسی در اسطوره‌ها مهم است؛ تحقق این امر، به‌ویژه وقتی با هنر شعر، موسیقی، شبیه خوانی، تعزیه و حرکات منظم و گروهی همراهی می‌کند میسر می‌شود. این ترکیب بسیار تهییج کننده است و در صورت استفاده از نمادهای درست می‌تواند واقعاً جنبه الهی ایجاد کند.

به همین دلیل است که در برخی مجالس ما می‌توانیم به‌ راحتی حضور الهی را حس کنیم.

دربارۀ وجه دوم هم کمی توضیح بدهید.

یک ویژگی دیگر از اساطیر اصیل این است که چارچوب قداست را به دقت حفظ می‌کنند. در این ماجرا، در واقع خداوند است که پدید آورنده این صحنه است و خون را دریافت می‌کند و از این رو، خون قهرمان تبدیل به خون خدا، یا ثارالله می‌شود. از جنبۀ الهی اینجا یک انسان دارد خلیفه‌اللهی خود را به نمایش می‌گذارد و  توسط انسان‌هایی که حضور الهی او را درک نمی‌کنند، قربانی گناهِ جهل و غفلت آن‌ها می‌شود، تا بلکه این افراد بخشیده شوند؛ پس بیان تنبه و توبه این جاهلان حتی پس از آن رخداد مهیب، خیلی مفید خواهد بود و نشانگر تحقق هدف قهرمان است که متأسفانه در این روایت‌ها معمولا تأکید نمی‌شود.

یکی از نبایدها درباره ویژگی دومی این است که، روایت نباید حس شکست و تحقیر قهرمان را با گفتن جزییاتی مثل اسب دواندن بر بدن او و ... پررنگ کند چراکه این کار عظمت قربانی را ناچیز می‌کند و واقعه را به یک تخاصم انسانی بین دو گروه تنزل داده، حس انتقام را دامن می‌زند.

خطبه شجاعانه زینب(س) خیلی خوب است ولی ماجرای جان دادن رقیه در جهت خلاف این شجاعت است.

"پس عمل قهرمانانه امام حسین(ع) نوعی بدایت و تأسیس است.در روایات کربلا ما از ابتدا با مسائل فوق بشری متعددی مواجه هستیم که بی‌تردید باید در یک بستر اسطوره‌ای بررسی شوند"یک نکته بسیار مهم این است که اگرچه اسطوره بالاجبار از منطق سببیت دنیوی فاصله می‌گیرد اما نباید آنچنان دور شود که باور کردن آن، تناقضات و ناهمگونی را در روایت باعث شود؛ همچنین نباید از رخداد تاریخی نیز فاصله نامعقول بگیرد. مثلا ممکن است لشکر دشمن بجای ۵۰۰ نفر، ۵۰۰۰ نفر ذکر شود ولی ۵۰۰۰۰ نفر غیرقابل قبول است. همچنین برخی بر عدد ۷۲ اعتراض کرده، تعداد بیشتری را ذکر کرده‌اند اما در اینجا عدد ۷۲ هم به واقعیت نزدیک است و هم ارزش‌های نمادینی دارد که در ادیان مختلف مانند یهودیت نیز کاربرد داشته است؛ پس اعتراض به این عدد، بیهوده و از روی ناآگاهی از ارزش الهی نمادها در برابر کمیت‌های کم ارزش دنیوی است. در ذکر مصیبت‌های بعدی اهل بیت امام، نباید آنچنان اغراق شود که منجر به پدیداری نوعی حس پشیمانی از قیام در مخاطب شود.

منظور شما از وجه سوم، یعنی الهامی بودن چیست؟

وجه سوم، در این بین وجه بسیار مهم و تعیین کننده‌ای است. در بین ناقلان روایات کربلا، افراد زیادی اعم از ائمه علیهم السلام، شاعران، راویان، هنرمندان و عالمانی را می‌شناسیم که به الهام، در حالت رؤیای صادقه، در خواب و یا حتی بیداری شاهد بخش‌هایی از وقایع کربلا بوده‌اند یا دریافت‌های قلبی مرتبط با آن داشته‌اند.

یک مورد معروف نزدیک به زمان ما، دریافت مصراع نخست از ترکیب بند محتشم کاشانی با مطلع «باز این چه شورش است که در خلق عالم است»  از حضرت علی(ع) در خواب است و محتشم در اوج شعر خود، در تولید یک مصراع با مشکل مواجه می‌شود و در خواب، حضرت مهدی(عج) را می‌بیند که آن مصراع را به او می‌گوید.

الهامی بودنِ اسطوره، درستی نمادها، اثربخشی و جاذب روحِ الهی بودن را تضمین می‌کند. هر کسی حق ندارد بدون اذن و اجازه الهی درباره قهرمان الهی سخن بگوید همانطور که در سطحی دیگر درباره خدا نیز نمی‌توان بدون اجازه سخن گفت: «ولاتضریوا لله الامثال...»؛ پاکی، دلدادگی و خلوص نیت، به شرط داشتن علم و تبحر در زمینه تخصصی (هنر، شعر، روایت ...) از ضروریات شخصی است که مخاطب الهام الهی قرار می‌گیرد. ویژگی الهامی بودنِ اسطوره، در درون خودش سه ویژگی دیگر را نیز دارد اما برای ما وجود آن سه ویژگی می‌تواند اطمینانی برای الهامی بودن نیز ایجاد کند.

به گمان من ویژگی چهارم و آخرین ویژگی نیز بسیار مهم است چون در هر محرم با آن سر و کار داریم.

بله. همینطور است.

"آنان اگرچه مسلمانند، اما به دلیل غفلت، جهل، طمع و سایر رذایل شیطانی، در جبهه ظلم و پستی و سیاهی قرار دارند"اسطوره ها در قالب روایاتشان، به مخاطب، ایده‌هایی برای تشبُّه به قهرمان می‌دهند که بالاترینِ آن‌ها، الگوهای همیشگیِ معنوی مانند شجاعت، آزادگی، ایثار، ستم ناپذیری، سبکباری، ایمان و ... هستند؛ اما هم‌چنین مناسک و آیین‌های بزرگداشت نیز در اینجا مهم هستند. تعزیه‌ها و شبیه خوانی‌ها، در اوج این مراسم هستند که افرادی در نقش اشخاص قدسی می‌روند و شخصیت آنان را به خود می‌گیرند و واقعه را در برابر دیدگان مؤمنان تکرار می‌کنند و روح آن واقعه بزرگ را دوباره به زمین می‌آورند. در مرتبه بعد، روایت‌هایی است که در قالب‌های هنریِ شعری، آوازی و نقالی منتج به حرکات شورانگیز و خودزنی‌های نمادین در مخاطبین و موجب همبستگی جمعی و تشدید حضور فضای قدسیِ واقعه می‌شود.

البته نمونه‌ای از بدآموزی‌ها، روایت‌هایی مانند کوبیدن سر مبارک حضرت زینب(س) به ستون خیمه و خونریزی آن است که الگویی برای قمه‌زنی به دست داده است که در زمان ما موجب وهن شیعه است.

آیا اهدای قربانی و نذر دادن در این ایام نیز دارای ارزش منسکی است؟

این عنصر اگرچه در واقعه کربلا دارای الگوی عیانی نیست اما آموزه‌های تطبیقی، اهمیت آن را به ما گوشزد می‌کنند. بر این اساس، قهرمان کربلا، خون خدا را در رگ‌هایش دارد و از این حیث نقش قربانی الهی را برای انگیزش خفتگان و غافلان امت دارد.

تعیین قربانیِ جایگزین در مناسک یادکرد، به جای قربانی بزرگِ اصلی، که در اینجا شخص قهرمان است، بسیار مرسوم است. به عنوان مثال تعیین قربانیِ جایگزین برای فرزند ابراهیم را می‌توان ذکر کرد و نیز خوردن نان و شراب به عنوان جایگزینی برای گوشت و خون مسیح در مراسم شام آخر و منسک عشای ربانی در کلیسا که نمادی برای وحدت یافتن با مسیح و حضور قدسی او در اشخاص مجری منسک است.

انجام قربانی حیوانی و خوردن آن در ایام حسینی نیز می‌تواند محملی برای وحدت قلبی با امر قدسی، یا دمیدن نفخه حیات‌بخش الهی در جان‌های شرکت کنندگان باشد. تذکر این نکته نیز مهم است که در دوران مدرن، چنین معمول شده که اکثر تحصیل کردگان همه چیز را از وجه عدالت اجتماعی و اقتصادی آن می‌بینند و از این رو به چنین نذوراتی که از این منظر، به منزله اتلاف منابع است اعتراض می‌کنند. فراموش نباید کرد که دین، یک منظومه جامعِ مبتنی بر اصول فرامادی است که وضعیت عالم مادی را تابعی از عملکرد معنوی انسان‌ها می‌داند؛ حتی ممکن است نماز خواندن نیز که اصولا امری ضروری برای برکت بخشی الهی محسوب می‌شود از چنین دیدگاهی، اتلاف وقت محسوب شود. البته اینکه انجام چنین نذوراتی مانند هر فرآیند انسانی دیگری باید به درستی مدیریت شود امری بدیهی است.

بیانات اسطوره‌ای با صنعت حذف و اغراق عجین است، این مشکلی ایجاد نمی‌کند؟

رخدادهای زمینی همواره با نسبیت، نقص و دوپهلویی همراه‌اند و در پرده‌ای از ابهام قرار دارند.

"بی‌شک هر انسان هوشمندی با اندکی اندیشه متوجه می‌شود که اگر تقابل سپیدی و سیاهی به این وضوحی بود که روایات به ما منتقل می‌کنند آنگاه این صحنه تقابل امکان ایجاد نداشت"اما اثربخشی گسترده روایت، منوط به رفع غبار ابهام و بیان روایت در قالبی شفاف، صریح و به شکلی آسمانی و همراه با تهییج احساسات جوانمردانه است. برای پدید آوردن چنین روایتی است که اساطیر پا به میدان می‌گذارند. حال، کسی که اهل دانش و معرفت است با تمرکز بر معانی نمادها، از ظاهر روایت عبور کرده، درکی هوشمندانه و معنامحور از این ماجرا خواهد داشت و کسی هم که اهل ظاهر و عامی است، بهره ساده و شفاف خودش را خواهد برد.

پیام اصلی امام حسین(ع) از نظر شما چیست؟

در تقابل صورت و معنا، به هر قیمتی، حتی به قیمت جان، باید معنا را انتخاب کرد.

باید دانست که تمرکز بر صورت شریعت، گاهی می‌تواند به‌افراط کشیده شود کما اینکه از رسول اکرم(ص) نقل می‌شود: «در آخر زمان آن‌قدر شاخ و برگ به دین من افزوده می‌شود که اگر خودم هم آن را ببینم نمی‌شناسمش.» این اتفاق در شریعت‌ها می‌افتد. اسلام و یهود و ... هم ندارد.

بودا علیه هندوییسم افراطی قیام کرد و مسیح بر علیه یهودیت افراطی. این پیامبران راه درون‌گرایی و راه معنی را در پیش گرفته بودند و از ظاهری که دچار آفت افراط شده بود عبور کرده، غبار را از هسته و مغز آن پاک کردند تا آشکار کنندۀ شاهد معنی دین باشند.

در واقعه اسلام و کربلا هم همین رخ می‌دهد. می‌بینیم که جریان غالب شریعت گرا آن‌قدر بر تبعیت از اولی الامر و بیعت با او پافشاری می‌کنند که این حقیقت به ضد خودش بدل می‌شود و حتی وقتی شخص فاسدی مثل یزید غفلتا در جای اولی الامر می‌نشیند نمی‌تواند خود را ترمیم و اصلاح کند. اینجا و بر اساس پیچیدگی‌ای که در ساختار شریعت اسلام به وجود آمده بود ما نیازمند یک نقد فوری برای یادآوری حقیقت و گوهر معنی اسلام  بودیم که قیام امام حسین (ع) همان نقد بود.

البته این تقابل صورت و معنا، در اسلام خیلی زودتر از سایر ادیان رخ داد، علت آن هم این بود که اسلام، به شکلی سیاسی و با خلافت آغاز شد و سیاست امر دنیوی را به‌ سرعت وارد دین می‌کند. می‌بینید که سه تن از خلفای راشدین ترور و کشته شدند و این پیچیدگی، حساسیت و اهمیت امر سیاسی را در آن زمان نشان می‌دهد.

ایستادگی امام حسین در مقابل این قانونِ جامعه مشابه ایستادگی مسیح در برابر شریعت افراطی یهود و تمرد بودا در مقابل شریعت پیچیدۀ هندوییسم است.

"سپید و سیاه کردن چنین صحنه‌هایی یکی از کارکردهای اسطوره است که نمادی از آسمان پاک و بلند در مقابل زمین خاک آلود و پست است"در واقع به همین دلیل هم جبهه ظلم به امام حسین نسبت کفر می‌دهند و او را خارجی می‌نامند چون می‌گویند او در برابر احکام شریعت ایستاده است؛ حجش را نیمه گذاشته، از پذیرفتن دستور خلیفه سرباز زده و همۀ این‌ها در آن زمان جزئی از شریعت محسوب می‌شده که طبق نظر علمای زمان، تمرد از آن عامل بر هم زنندۀ وحدت مسلمانان و کفر بوده است! با این‌وجود امام حسین (ع) بر باطن و معنی دین که هدفش استقرار عدل و معنویت بود پافشاری کرد و با تمام توان جلوی صورت‌گرایی ایستاد. حاکمیت دنیوی و ظالم اگر چه گمان می‌کرد که با از بین بردن امام حسین (ع) _که صدای مخالف زمانشان بود_ آسوده می‌شود اما چنان‌که مسیح پس از مصلوب شدن تکثیر شد، حسین (ع) هم بعد از شهادت تکثیر شد و دیدیم که پس از او آن‌قدر تمردهای کوچک و بزرگ شکل گرفت که در نهایت بنی‌امیه را از تخت سلطنت پایین کشید. تأثیرگذاری فوق‌العاده این واقعه، نشانه الهی بودن این  قربانی عظیم است.

پس گویی بذر حسین(ع) را دفن کردند اما این بذر جوانه زد؟

بله، تا زمان امام حسین(ع) عملاً شیعه ساختار حزبی و مذهبی خاصی نداشت اما بعد از قیام او بود که این ساختار شکل گرفت. جریان شیعه پس از امام حسین (ع) در مقابل جریان غالب صورت‌گرا که به‌ ظاهر تمسک می‌جست، مسیر باطن گرایی را در پیش گرفت. این معناگرایی الگویی بود که امام حسین (ع)   برای نسل بعد از خود به‌جا گذاشت تا آن‌ها بدانند هر جا صورت و معنی با هم تلاقی پیدا کرد، باید معنی را انتخاب کنند.

شاید به این فکر کرده باشید که چرا نقش امام حسن (ع) به‌اندازۀ امام سجاد (ع) یا امام باقر (ع) و امام صادق (ع) پررنگ نیست.

این به این خاطر است که بعد از امام علی (ع) که پایه‌گذار شیعه بود، امام حسین (ع) آن را به کمال رساند؛ به‌طوری‌که امامان بعد از او تا حدی نقشی پیامبرگون در شکل دهی نهالی داشتند که امام حسین(ع) آن را غرس کرده بود. در واقع همان‌طور که حواریون بعد از حضرت مسیح،   مسیحیت را رشد و ساختار دادند این ائمه نیز فقه، علم و معنویت شیعه را بنا کردند و به‌این‌ترتیب ساختار تشیع را شکل دادند.

در آخر، آیا اغراقی که گاه نتیجۀ فرآیند اسطوره‌سازی است و افراط را هم در دل خود دارد قابل‌چشم‌پوشی است؟

قطعا به کارایی این اغراق‌ها در زمان‌های مختلف نیز باید فکر کرد. جامعه گذشته، جامعه‌ای امن و محفوظ برای عقاید دینی بود اما امروز ما با جامعه‌ای بی در و پیکر مواجهیم؛ روی گوشی همراه ما هر روز پیام‌های مختلفی از اطراف جهان و ادیان مختلف، از سوی افراد دین باور، دین‌گریز و دین‌ستیز دریافت می‌شود، طبعاً با کاهش باور به قداست‌ها و اساطیر و جنبه‌های قدسی آنها، خیلی چیزها دیگر برای اکثریت مردم قابل‌ درک نیست و این اغراق‌ها بعضاً به ابزاری برای آسیب زدن به مذهب بدل شده‌اند.

به همین دلیل لازم است که از این منظر یک بازنگری در تمام روایات شود تا آسیب‌پذیری دین تا حد ممکن کاهش پیدا کند. برای مثل آنچه از سوی غیرمتخصصینی مانند مداحان مطرح می‌شود باید کنترل‌شده باشد تا اهداف و الگوهای قهرمانی چون امام حسین (ع) را با پرداختن ناشیانه و بیش‌ازحد به پلیدی ضدقهرمانی که روبروی اوست تحقیر نکنند و درمجموع با بیان اغراق‌های نادرست به کلیت مذهب آسیب نزنند.

انتهای پیام

منابع خبر

اخبار مرتبط