هنر و فرهنگ هفته؛ هنر پرگشوده به عزا، مرگ سیروس ذکا و از دست دادن بکتاش آبتین
هنر و فرهنگ هفته؛ هنر پرگشوده به عزا، مرگ سیروس ذکا و از دست دادن بکتاش آبتین
- مسعود بهنود
- روزنامهنگار
هفته اول سال تازه میلادی، به عزاداریهایی به شعر و فریاد گذشت و به ناله و موسیقی، دومین سالگرد ترور قاسم سلیمانی. پوسترها و مراسم و نقشهای بزرگ خیابانی از بودجههای عمومی و بیشتر به فتوت شهرداران "انقلابی" گذشت. نیمههای هفته بود که ناگهان انگار شبکههای مجازی میلیونی آتش گرفت. آتشی که ناله و فغان مادران و پدران جان باخته در سقوط هواپیمای مسافری پرواز ۷۵۲ عازم تورنتو زمینه ثابتشان بود. این روزها هرعکس که به روی ما لبخند زد، بازماندهای از پرواز ۷۵۲ بود.
"پوسترها و مراسم و نقشهای بزرگ خیابانی از بودجههای عمومی و بیشتر به فتوت شهرداران "انقلابی" گذشت"
چندان که تصویر فرشتگان جوان قربانی شلیک دو موشک خودی، بال گشودند و در فضایی که دیگر مجازی نبود به پرواز درآمدند، صدای ضجه مادران و پدران در سرها پیچید، هنر و فرهنگ فارسی زبان راه دور در پیش گرفت. نقاشی نبود که نقش این غم را نکشد، شاعر و نویسندهای نبود که غمآگینترین بخشهای ادبیات را به کمک نطلبد. هنری نبود که نگرید. این بار صدا از همه عالم آمد. هفته یک پارچه سیاه پوش، در غمخانهها شد.
نگاه کن که دستههای کر و آوازخوانی از تورنتو تا شهرشهر آمریکا، همصدا شدند تا به تهران رسیدند. و در تهران هم، گریههای غریبانه مادرانی خیابان را پرکرد. در همان نزدیکی محلی که این گلها پژمرده شدند، شاعری خفته است که فریاد کشید ما بد بودیم اما بدی نبودیم.
منبع تصویر،
Firoozeh Mozafari
توضیح تصویر،
قلبی شکسته و اشک
همصدایی فرهنگسازان و دنیای هنر با تابوت پرندهای که به مقصد نرسید در دی ماه ۱۳۹۸ باعث شد که این غم بیش از فریادهای چهاردهه جنگ و خونریزی و فقر و بیسامانی ایرانی به گوش جهان برسد.
چندان که فیلمها و موسیقیهای غمانگیز و تصاویر دلخراش از ایران و جهان پرگشود، تلفن همراه فرزند قاسم سلیمانی هم مساله شد. شعر جانگاه شاعر زمانه شمس لنگرودی برای شاعری دیگر - بکتاش آبتین - در هیاهوی بزرگ گم شد.
"آتشی که ناله و فغان مادران و پدران جان باخته در سقوط هواپیمای مسافری پرواز ۷۵۲ عازم تورنتو زمینه ثابتشان بود"بکتاش آبتین شاعری که از سوی حکومت مزاحم امنیت ملی خوانده شد و زندانی بود، آنقدر بر سر سخن ماند و آن قدر ندای دیگر در گوش زندانبانان ناشنیده ماند تا سرانجام به بند "کما" اعزام شد. او امروز از این دنیا رفت. دوست شاعرش فریاد کشید:
مرگ دستهای مرا کجا میکشید
وقتی تو نبودی
به خاطرتست بکتاش رفیق من،
که قلبم را برمیدارم،
سر راهم به گرسنگان میبخشم.
و چنین بود که هفته سیاهپوش شد. فرهنگ و هنر نمیتوانست فریاد نکشد، سر در گریبان خود کرده بود که راههای باز مجازی گشوده شد و در پایان هفته یک سره سیاه شد. با مرگ بکتاش چرتکه غمزدگان دانهای افزود و شدند ۱۷۷تا بشنویم شعرهایی در دفتر مانده و نواهای ساخته و نشنیده مانده از شهر ماتمزدگان.
منبع تصویر،
Samira Mohama Gholi
توضیح تصویر،
نمایشگاه حجم و چیدمان
تمدن زخم، همسایه ممیز
از پادکست رد شوید و به خواندن ادامه دهیدپادکسترادیو فارسی بیبیسیپادکست چشمانداز بامدادی رادیو بیبیسی
برنامه ها
پایان پادکست
از اول زمستان، نمایشگاه حجم و چیدمان با عنوان تمدن زخم، کارهای سمیرا محمدقلی را در گالری بهار خانه هنرمندان ایران به تماشا گشود.
چیدمانی از نوارهای کاغذی با یادداشتهای پراکنده، جملاتی بر آنها و چاقوهای آویخته در وسط گالری. دوازده چاقو گرداگرد گالری معلق و روی آنها کلماتی چون عشق، خانواده، مادر، پدر، والدین، سنتها و... نقش بسته بود.
پرویز براتی هنرشناس در گزارش خود پیرامون این نمایشگاه نوشته: هنر سمیرا محمدقلی از تجربه آسیبزای زیستن در اجتماعی تاثیر میگیرد که او را گرفتار روان زخمی دیرپا کرده است. اجبار به تکرار عناصر آسیبزا در قالب تصاویری که با برداشتی شاعرانه، فاجعه تجربه شده را روایت میکنند؛ هم مواجهه فردی محمدقلی را با آسیبها بر ملأ میسازد و هم صحنهای که جامعه بحرانزده را بار دیگر در برابر اشباح تاریک تاریخ قرار میدهد و تاریخی که جراحت دشنهها آن را پر کرده است از قطعات اجساد و بدنهایی که به شکلی دهشتناک مثله شدهاند.
در ادامه گزارش براتی آمده: مخاطبان آثار محمدقلی در چنان وضعیت اجتماعی ویژهای با این تصاویر روبهرو میشوند که میتوان "تمدن جراحت" نامیدش؛ جراحتی که به روان زخم تنیده در تاروپود جامعه ایرانی اشاره دارد؛ اما واکنش جامعه سکوت، سرکوب و انکار این جراحت است.
سمیرا محمدقلی خود در شرح نمایشگاه حجم و چیدمان، از فضا میگوید: جایی که آنها در نزدیکترین بعد روانی و جسمی و کیهانی ما هستند.
"چندان که تصویر فرشتگان جوان قربانی شلیک دو موشک خودی، بال گشودند و در فضایی که دیگر مجازی نبود به پرواز درآمدند، صدای ضجه مادران و پدران در سرها پیچید، هنر و فرهنگ فارسی زبان راه دور در پیش گرفت"در بیرونیترین شکل زخم و آسیب میبینیم پوستی، بافتی، میانبافتی و استخوانی را، ولی در نهان چهها که نمیگذرد. این زخمها، چیزها و مفاهیمی هستند که به خودی خود سرشار از زیبایی، امنیت، شادمانی، آرامش، احترام و عشقند و گاهی در گوشه گوشههای پنهانشان یا همیشه، زشتی، ناامنی، ترس، غم، خشم و… را بهمراه دارند تا نسلهای بعد.
نمایشگاه سمیرا محمدقلی در سالن بهار در خانه هنرمندان، چند گامی با موزه کارهای مرتضی ممیز فاصله دارد که در آن استاد برجسته گرافیک و بنیانگذار خانه گرافیستها، کاردهای وحشت آفرین اما خونسرد را از بالا چون بارانی فرو ریخت. این اثر همراه با مجسمه ماندگار هیچ ساخته پرویز تناولی در نمایشگاهی که در پایان دهه چهل در مرکز فرهنگی و آمریکا در تهران برپا بود، تحولی هولناک در آشنایی مردم با هنرمدرن به وجود آوردند. و شاید خبری آورده بودند.
منبع تصویر،
Vahideh Momeni
توضیح تصویر،
تجسم در لحظه از انار انار
آخرین مقتول این جهان
حادثه دیگری در هنرتجسمی، فیلمی بود ساخته امیر وارسته با عنوان انار انار و تنها بازیگر آن ساطوری تهدید کننده به جان انارها، انارهایی سربریده میشوند که درختش را آرههای ماشینی بریدند، چنان که در شعر ناصر سقایی آمده است.
در مقطع شعر سقایی در وصف ساطور به خون نشسته، آمده: دندانهایش آغشته به خونی که قرار نبود آخرین مقتول این جهان باشد.
در پایان صحنه سربریدن انار به ساطور، کارگردان انارهای نیم شده و رها شده در زیر ضربه ساطور را، با دستهای خونزده، به حاضران و تماشاگران تعارف میکند.
فیلم انار انار اجرایی از امیر وارسته است و بداهه نوازی رکسانا ریحانیان، روایت تصویری سام پهلوان.
عکسهای وحیده مومنی رخ.
منبع تصویر،
M.H.Ahani
توضیح تصویر،
کتابخانه احتمالات
۱۰۰ دقیقه احتمالات
نمایش احتمالات از دید تماشاگران موفقترین نمایش این هفته و این ماهها بود. کسانی که بلیت خریدند و ۱۰۰ دقیقه نشستند، گاهی لبخند و تلخندی برلب، گاه بیتاب، و شاید دیده باشید چشمان تنگ شده بیاشک.
روابط عمومی مجموعه تئاتر شهر، "احتمالات" به نویسندگی و کارگردانی علی شمس را خبر داد و درباره خلاصه داستانش نوشت: احتمال همنشین شدن هرکسی با هرکسی یا هرکسی با هر چیزی یا هرچیزی با هر چیزی، در هر حالتی ممکن است.
در این اثر نمایشی عزالدین توفیق، امیر باباشهابی، آرش اشاداد، محمد امین پازوکی، دانیال خیری خواه، نسرین درخشان زاده، فرزین محدث، بهاره افشاری، افسانه کمالی به عنوان بازیگر حضور داشتند. عسل شاکری و زینت شیخی صدا پیشگان بودند و گروهی جوان و کاردان در کار.
نمایش چنان که در گزارشها و نقدها آمده آمیزهایست از افقهای گذشته و امروز. به نوشته حسین رسولی اثری اپیزودیک که به پدیده شوم کتابسوزی در تاریخ ایران اشاره دارد و تاریخ بیخردی ایرانیان را به تصویر میکشد. شخصیتهایی مثل "لغتنامه" و "خَر" در اپیزودهای مختلف ظاهر میشوند که نمادی از تقابل خرد و بیخردی هستند.
"نقاشی نبود که نقش این غم را نکشد، شاعر و نویسندهای نبود که غمآگینترین بخشهای ادبیات را به کمک نطلبد"نمایش او فضای مرده تئاترشهر را پس از سالها زنده کرده است.
به نوشته این منقد هنرشناس: تجربه زیسته علی شمس در نمایش "احتمالات" موج میزند؛ زیرا او میخواهد زندگی خودش رابه عنوان یک هنرمند در برابر ناهنرمندان قرار بدهد. اینگونه است که شمس، دوگانه مذکور را در تاریخ ایران پیگیری میکند و به این نتیجه میرسد که نخبهکشی در تاریخ معاصر، دارای سابقهای چند هزارساله است، پر از اشارههای سیاسی و خشمگینانه به مسائل تاریخ اکنون است. از خرافات مذهبی اکنون هم نمیگذرد و مدام به آنها اشاره دارد.
از زبان تماشاگران نمایش احتمالات پیداست که شخصیتهای علی شمس در نمایش کاملا جان گرفتهاند: فرزند خیالی ابن سینا، لطفعلی خان زند، آقامحمدخان قاجار، عطار نیشابوری، یزدگرد، بهرام بیضایی، محمود دولت آبادی، شهریار.
به نوشته حسین رسولی جای پای نمایشنامه "مرگ یزدگرد" (مجلس شاهکُشی) نوشته بهرام بیضایی هم به نمایشنامه علی شمس باز میشود. اپیزودی از نمایشنامه بیضایی تبدیل به ژانر کمدی میشود و بیشتر تماشاگران به سقوط پادشاه پهلوی میخندند؛ نه اینکه برای او تأسف بخورند.
منبع تصویر،
Tiwal
توضیح تصویر،
نمایش روزها در راه
با نام مسکوب و هنر سما
نمایش "روزها در راه" به محض آن که خبرش به محافل و نشریات هنری رسید عده بسیاری را به فکر انداخت که نمایشنامه اندیشههای شاهرخ مسکوب است. این نام به یادگار مانده از مسکوب است، آیا نمایش از همین در میآید؟
محسن آزموده پیش از آن که اجرای نمایش گرم شود بر این اساس روایتهای متقاطع نوشت: نمایش روزها در راه ساخته سما موسوی را باید جدی گرفت. نمایش کوتاه است سه زن جوان پیش روی مخاطبان میایستند، مستقیم در چشمان آنها نگاه میکنند و ادعا میکنند که قرار است مکنونات ضمیرشان را بر ایشان آشکار سازند. صحنه خیلی ساده است و جز سه، چهار پایه گرد وسط صحنه و یک میز و صندلی کنار دیوار سمت چپ، چیزی به چشم نمیخورد.
با این توصیف نویسنده: در اولین دقایق اجرا حاضران همه دیدند که بر صحنه ای خیلی عادی و آشنا بازیگران آرایش و پوششی معمولی و عادی دارند، مثل زنان و دختران جوانی که در کوچه و خیابان میبینیم.
"نگاه کن که دستههای کر و آوازخوانی از تورنتو تا شهرشهر آمریکا، همصدا شدند تا به تهران رسیدند"آنها بعد از معرفی خودشان، یک به یک شروع به روایت زندگی خود میکنند، از کودکی شروع میکنند، قصه زندگی آنها خیلی ساده و سرراست است و میتوان گفت بهشدت معمولی.
او اضافه میکند: آنها آدمهایی بیش از اندازه معمولی و عادی هستند و هیچ کجا مسیر از پیش تعیین شده را تغییر ندادهاند. تراژدی نمایش روزها در راه شمول و عادی بودن این وضعیت نابرابر و سرشار از تحقیر و ستم نیست. این واقعیتی است که در بسیاری از مکانها و زمانها به چشم میخورد. آنچه هولناک است، بازتاب این وضعیت نابرابر و ظالمانه در روایتهای این سه زن است که بنا به فرض یا ادعای خودشان، حاکی از اعماق وجود آنهاست.
نشان از انفعال و پذیرشی دردناک از شرایطی عمیقا غیراخلاقی دارد. اما از آنجا که این زنان، خودشان هم متوجه عمق فاجعه نیستند، از بازتاب این تیرگی ناتوانند.
منبع تصویر،
Ketab News
توضیح تصویر،
سیروس ذکا (۱۳۱۰-۱۴۰۰)
آن که مالرو و ژید را شناساند
باید بلند به آقای سیروس ذکا گفت عذر میخواهیم، از سوی همه اهل کتاب. چرا که ۲۰ روزی بعد از مرگ آن مرد - که چهار نسل آشنایی با سرکردگان ادبیات فرانسه را از او داشتیم - با خبر شدیم از سفرش. مرد بیادعا و وفادار به اصل، و از جمله طلایهداران نهضت ترجمه در ۶۰ سال پیش. او از دهه ۳۰ ترجمه کرد.
"چندان که فیلمها و موسیقیهای غمانگیز و تصاویر دلخراش از ایران و جهان پرگشود، تلفن همراه فرزند قاسم سلیمانی هم مساله شد"شناخت بزرگانی از جمله آندره مالرو را از داریم.
محمد قاضی مترجم شیرینکار و شهره، به جد میگفت ذکا یک الماس افتاده است و ما همان در بطری پپسی هستیم، درست همین است که ما را جدی می گیرند.
شوخی میکرد مرد بزرگ قاضی، او بسیار پرخوانندهتر از همعصران خود بود. اما خود را کم میگرفت و به دیگران بیشتر احترام میگذاشت. اما سیروس ذکا "دیگران" نبود. با همه خشگی ظاهریش آن نقد کوبنده را علیه جلال آلاحمد نوشت و پرویز شاپور را هم بینصیب نگذاشت، و نوشت سواد ندارید. پرویز شاپور چرا، چون نام او را هم در ترجمه ناقص آلاحمد از آلبرکامو، به کار آمده بود.
در حالی که آن دو پلنگ بودند در روزگار خود، به راحتی به شکارشان نمیشد رفت.
سیروس ذکا از نسل مجله سخن بود، پس به حساب دکتر خانلری گذاشته شد و چندی بعد در نشریه ماهنامهای که به سردبیری جلال آلاحمد منتشر شد، سیروس ذکا همکار محترم و پای ثابت بود.
ونداد الوندی پور سه سال پیش آخرین گفتگو با سیروس ذکاء را انجام داد. در مقدمه آن مصاحبه نوشته است که ذکا ۹ کتاب از مالرو را به فارسی برگردانده و کتاب گانتون پیکون را نیز که درباره مالروست و به نام وی. از جمله ترجمههای دکتر ذکاء میتوان به "سرنوشت بشر"، "آیینه اوهام" یا "ضدخاطرات، جلد دوم"، "وسوسه غرب"، "فاتحان"، همه از مالرو، و "مائدههای زمینی"، "دخمههای واتیکان" از آندره ژید و "حمله به آسیاب" از امیل زولا، "روانشناسی تجربی"، "ادبیات هند"، و... بهعلاوه چندین داستان کوتاه اشاره کرد.
در کارنامه پربار کسی که در آستان نود سالگی قرار داشت اول از"راه شاهی" نوشته مالرو و بعد "داستایفسکی" نوشته آندره ژید یاد شده است.
"شعر جانگاه شاعر زمانه شمس لنگرودی برای شاعری دیگر - بکتاش آبتین - در هیاهوی بزرگ گم شد"و در سال آخر چند کتاب دیگر هم در دست داشت از مالرو و کامو.
سیروس ذکا از زمانی که در مدرسه فیروز بهرام شاگرد دکتر خانلری بود و تا زمانی که در پاریس به او پیوست و دربازگشت در مجله سخن مشغول به کار (عملا سردبیر) شد، با خانلری کار کرد تا زمانی که به سفارش وی به وزارت خارجه منتقل گردید و از جمله یادگارهای مهم وی درسی است که به نیروهای جوان وزارت خارجه میداد در دانستن زبان فرانسه. این وظیفه را حتی بعد از انقلاب هم به عهده گرفت تا زمانی که بازنشسته شد.
هیچ گاه به سیاست آلوده نشد. سلیمالنفس بود. با دقت عملی استثنایی که آدمی را وامیداشت که بعد از خواندن کتابهایی مانند سرنوشت بشر، ضدخاطرات، فاتحان، داستایفسکی، مایدههای زمینی در مقابلش سر تعظیم فرود آورد.
به دنبال شهرت نویسنده متن نبود بلکه باید آنان را میشناخت و بلند مرتبه میدید و بعد. هیچ کتابی از سارتر را ترجمه نکرد.
منبع تصویر،
Arte no
توضیح تصویر،
عطاالله امیدوار (۱۳۲۵ -۱۴۰۰)
پر سرو صدا نبود عطا
عطالله امیدوار هنرکار و هنرشناسی که راه هنر را با شوق پیموده بود و این بر تمام خصلتهای دیگر وی میچربید. یک ۷۵ ساله سرحال که سن خود را به رخ نمیکشید. مدتی هم با بیماری دست به گریبان بود اما نمیباخت. گرچه همیشه چنین است.
"بکتاش آبتین شاعری که از سوی حکومت مزاحم امنیت ملی خوانده شد و زندانی بود، آنقدر بر سر سخن ماند و آن قدر ندای دیگر در گوش زندانبانان ناشنیده ماند تا سرانجام به بند "کما" اعزام شد"عطالله امیدوار هم چنین بود و در حالی که به نظر میرسید از بیماری جان به در برده است، در بیمارستان ماند و رفت.
دفن جنازه این معمار، عکاس مطرح، موسیقیدان و نوازنده خوش دست، و نقاش چیره دست، دو روزی معطل ماند، چرا که مراحل اداری بردن کالبد وی به قطعه هنرمندان در بهشت زهرا، به کندی طی میشد و جواب نمیداد. او آدم پرسروصدایی نبود.
هنرمند کرمانی عطالله خان در بافت متولد شد و در همان جا مدرسه رفت و آخر کار در کرمان و سرانجام به دارالفنون تهران. سال ۴۵ به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران وارد شد و شش سال بعد فارغ التحصیل رشته معماری. او بعدها چندسالی هم در دانشکده بوزار پاریس به عنوان معماری خود اعتباری تازه داد.
اما چنان که عطالله امیدوار به دوستان میگفت حتی به معماری هم رغبت چندانی نداشت، چنان که موسیقی یا عکاسی.
وقتی با آن سبیل پیچیده و لباس آراسته، سرحال و شادمان میرسید با دوربین بزرگ سنگینی همراهش، انگار مجسمه یک هنرمند بود که دنبال فرصت برای ثبت وقایع میگشت.
در موسیقی به ویژه سه تار و تار چیره دست بود و مدتی با برنامه گلها در رادیو همکاری کرد و با استادی گرانقدری تار و آواز آموخت. چند فیلم کوتاه هم ساخت، چنان که به تازگی به کار نقاشی دیجیتال هم رغبتی نشان داده و اثر آفریده بود که در تهران و پاریس دیده شد.
اگر از حال رسانههای واقعی بپرسی - بگو روزنامه، مجله، رادیو و تلویزیون- جز شرمساری چه داشتند بگویند وقتی که با آخرین خطاب مردم، سرداران به صدا آمدند که…
منبع تصویر،
chelchragh
توضیح تصویر،
مانده اثر دو موشک خودی
۸۰ میلیون زخمی پرواز ۷۵۲
این نوشته مهدی احمدپناه سردبیر هفته نامه چلچراغ است در همان دوسال پیش با عنوان ۱۷۶ کشته و ۸۰ میلیون زخمی. بازخوانی میشود:
صبح روزی که روی دکهها، روزنامهها و مجلات چاپشده بر مبنای اطلاعاتی که از بالا به آنها داده شده، نقص فنی و جنگ روانی دشمنان را تیتر زده بودند، بیانیهای آمد که کار، کار خودمان است و تمام اظهار نظرها و مصاحبهها و... که در این سه روز انجام دادیم، کشک بود. این بیانیه به جز واکنشها و ماجراهایی که به دنبال داشت، آب سردی بود بر پیکر نحیف و درمانده رسانهها و مطبوعاتی که بایستی بنایشان بر صداقت و اطلاعرسانی صحیح باشد.
"دوست شاعرش فریاد کشید:مرگ دستهای مرا کجا میکشیدوقتی تو نبودیبه خاطرتست بکتاش رفیق من،که قلبم را برمیدارم، سر راهم به گرسنگان میبخشم.و چنین بود که هفته سیاهپوش شد"گویی مسئولان ما نمیدانند آبی که ریخت، دیگر به راحتی به جوی برنمیگردد
سخن از رسانههای تا حدی مستقل است که تلاش و همتشان بر اعتمادسازی است. نه صداوسیما، که تکلیفش سالهاست مشخص است و گویا عناد بر بیاعتمادی مردم دارد. آن ها با وجود همه نقدها و نظرهای کارشناسان، همچنان اصرار دارند تا بعد از منتشر کردن بیشمار گزارشهای ناصحیح، نه عذرخواهی کند و نه دلجویی. حتی دریغ از یک نوار سیاه گوشه کادر.
این روزنامه نگار آنگاه شرح احوال و دل سوخته روزنامه نگاران را گفته: حالا رسانههای تاحدی مستقل ماندهاند و آب ریخته و این پرسش از مسئولان که اگر هنوز نمیتوانستید علت حادثه را بیان کنید، حداقل اطلاعات نادرست نمیدادید. اما شاید برای مسئولان نه آب مهم است و نه جوی.
بیشتر بخوانید:
- هفته هنر و فرهنگ؛ نامداران رفتند، یکلیای از تنهایی به درآمد، غرفههای خالی و بیحشمت
- هفته هنر و فرهنگ؛ طالبان و تندادگی، سوگ لالایی، عصر طویلگی
- فرهنگ و هنر هفته؛ هفته دهم سکوت، گلستان زیر ۱۰۰، روز حافظ رند
- هفته هنر و فرهنگ؛ نودولتان نابلد، سکوت حاکم، زهرا در مرز، فیلم های ایرانی در جشنوارهها
- فرهنگ و هنر هفته؛ پاییز بی شجر، روز صلح با قطع دست و سر، فرهنگ ترس خورده
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران