ضدانقلاب در پی ترور اسکندری بود/پرواز برفراز جهنم نیروگاه اوسیراک

ضدانقلاب در پی ترور اسکندری بود/پرواز برفراز جهنم نیروگاه اوسیراک
خبرگزاری مهر
خبرگزاری مهر - ۱۱ تیر ۱۴۰۱



خبرگزاری مهر،

گروه فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: سومین‌قسمت از گفتگوی مشروح با امیر خلبان حسینعلی ذوالفقاری، شرح مبسوط ماموریت بمباران نیروگاه هسته‌ای اوسیراک است که فرانسه برای صدام حسین می‌ساخت و توسط خلبان‌های فانتوم F4 ایران ازجمله محمود اسکندری و ذوالفقاری مورد هدف قرار گرفت. اما برخی بعدها مدعی شدند اسرائیل با بمباران دوباره نیروگاه اوسیراک کار نیمه‌تمام ایران را به سرانجام رساند که چنین حرف خلاف واقعی، به‌شدت توسط امیرْ ذوالفقاری مردود است. اما به‌هرحال یکی از نکات مهمی که در سخنان این‌خلبان شکاری مطرح می‌شود، این است که ایران، کار بمباران اوسیراک را طوری انجام داد که مجامع بین‌المللی با همه جانب‌داری‌هایشان از عراق، نتوانستند اتهامی درباره نقض حقوق بشر یا جنایت جنگی به ایران وارد کنند.

بخش دیگری از این‌گفتگو به تلاش‌های نیروهای ضدانقلاب برای ترور او و محمود اسکندری در برهه پیش از آغاز رسمی جنگ تحمیلی اختصاص دارد. اخلاق و منش پهلوانی محمود اسکندری هم از دیر موضوعاتی است که مانند قسمت‌های پیشین این‌گفتگو و دیگر گفتگوهای پرونده «محمود اسکندری» مورد توجه و مرور قرار گرفت.

پیش از این، مقاله زیر با هدف مرور زندگی و کارنامه این‌خلبان براساس کتاب «نقشه فرار از اسارت» شامل خاطرات این‌خلبان منتشر شد:

* گفتند حتما هواپیمایتان را می‌زنند ولی شما را برمی گردانیم/مسائل کردستان ربطی به خلق کُرد نداشت

و سپس گفتگوی مشروح با ذوالفقاری آغاز شد که دو قسمت پیشین آن در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه‌اند:

* چهارکیلومتر از جاده عقب‌نشینی بعثیها چگونه به آتش‌کشیده شد / غبارروبی حرم امام‌رضا با محمود اسکندری

* پیامی که محمود اسکندری برای صدّام فرستاد و دنیا آن را شنید!

در ادامه،‌ مشروح سومین‌ و آخرین‌ قسمت از گفتگوی مشروح با امیر آزاده و جانباز خلبان حسینعلی ذوالفقاری را می‌خوانیم؛

ذوالفقاری:‌ ضدانقلاب پیش از ماجرای کردستان در پایگاه ما (همدان) نفوذ داشت. مثلا کسی بود که اخبار پایگاه و تیک‌آف‌ها را به دشمن می‌رساند...

* بله.

"اما برخی بعدها مدعی شدند اسرائیل با بمباران دوباره نیروگاه اوسیراک کار نیمه‌تمام ایران را به سرانجام رساند که چنین حرف خلاف واقعی، به‌شدت توسط امیرْ ذوالفقاری مردود است"این‌مساله را آقایان قره‌باغی و باقری هم گفتند؛ همان‌کسی که همسرش هم همان‌جا با او کار می‌کرد و در پست فرماندهی نفوذ کرده بود.

بله. اعدامش کردند. ما به‌خاطر وضعیت کردستان دو آلرت داشتیم؛ یکی برای جنگ‌های هوایی و یکی هم آلرت‌های کردستان. آن‌موقع رئیس عملیات، سرهنگ مولایی بود.

هنوز جنگ شروع نشده بود. یک‌روز که من آلرت بودم، به من گفتند «سریع پرواز کن و به سنندج برو! باشگاه افسران پادگان سنندج را هم گرفته‌اند.» ما هم که از خدا خواسته سریع اقدام کردیم و به‌سمت سنندج رفتیم.

اف‌فور یک‌سیستم به‌اسم TZO دارد. یک‌دوربین خیلی قوی روی بال چپش است که وقتی روشنش کنید، تصویر درشت بیرون را روی اسکوپ مقابل خلبان می‌اندازد و می‌تواند تصویر را تا ۱۰ برابر بزرگ کند. یک‌دوربین تاکتیکال و اپتیک دارد. خب کردستان مملکت ما بود و نمی‌شد هرجایش را بمباران کرد.

"این‌مساله را آقایان قره‌باغی و باقری هم گفتند؛ همان‌کسی که همسرش هم همان‌جا با او کار می‌کرد و در پست فرماندهی نفوذ کرده بود"پای زن‌وبچه مردم وسط بود و این‌ضدانقلاب‌ها گاهی خانواده‌ها را گروگان می‌گرفتند. به‌همین‌دلیل باید مراقبت بودیم. برای همین‌حساسیت‌ها بود که TZO را On می‌کردیم تا تصویر بهتری از منطقه ماموریت به ما بدهد.

با رسیدن به آسمان سنندج، TZO را انداختم و دیدم ای‌بابا! این‌جا که اصلا خبری نیست! همه‌جا امن و امان است. دوری زدم و دیدم همه‌چیز معمولیِ معمولی است. نه تیراندازی، نه جنگی و نه درگیری‌ای! به من ۶ بمب ۷۵۰ پوندی داده بودند که بزنم ولی هیچ‌کدام را نزدم.

محوطه پادگان نیرو زمینی سنندج هم روی تپه‌ای بود که دورتادورش خانه‌زندگی مردم بود. من برگشتم و هیچ‌بمبی نزدم. وقتی به پایگاه برگشتم، رئیس‌عملیات یقه من را گرفت که چرا بمب‌هایت را نزدی؟ گفتم من چیزی ندیدم جناب سرهنگ! همه‌چیز امن و امان بود. نه دودی نه انفجاری! گفت مگر می‌شود؟ می‌دهم دادگاهی نظامی‌ات کنند! من در آن‌دوره یکی از خلبان‌هایی بودم که زیاد در کردستان ماموریت رفته بودم. به همین‌دلیل خیلی به من برخورد.

"ما به‌خاطر وضعیت کردستان دو آلرت داشتیم؛ یکی برای جنگ‌های هوایی و یکی هم آلرت‌های کردستان"وقتی بعد از ماموریت به پست فرماندهی رفتم که گزارش ماموریت را بدهم، فرمانده وقت پایگاه هم در اتاق هدف بود که خیلی هم مرد خوبی بود. گفت «آقای ذوالفقاری چه شده؟ چرا نزدی عزیز من؟» گفتم «تیمسار، من هیچ‌چیزی ندیدم. هیچ‌خبری نبود. اگر واقعا سنندج سقوط کرده بود، من با چشمم باید چیزی می‌دیدم! من TZO ام را آن کرده بودم و دور سنندج گشت زدم.» آن رئیس‌عملیات شلوغش کرد که نه! شما تمرد کرده‌ای! گفتم جناب سرهنگ هر کاری دوست دارید بکنید! چرا اعصاب خلبان را خرد می‌کنید؟ همان‌زمان صدای SSB بلند شد.

کار ضدانقلاب بود. فرکانس SSB را گرفته بودند و به دروغ پیام فرستاده بودند که هواپیما برود آن‌جا را بزند!SSB اسم یک‌سیستم است که نیروی زمینی با استفاده از آن با پست فرماندهی ما در تماس است و درخواست کمک می‌کند.

پیام SSB را که آوردند به فرمانده پایگاه دادند، ایشان به آن‌جناب سرهنگ گفت «این‌پیام چیست؟ می‌گویند یک‌هواپیما آمده سنندج، در ارتفاع پایین پرواز کرده و رفته است!» فرمانده پایگاه رفت پشت SSB به بچه‌های سنندج گفت «آقا آن‌جا چه خبر است؟ گفته‌اند پادگان سقوط کرده و ضدانقلاب وارد ناهارخوری شما شده است!» از آن‌طرف گفتند نه آقا! این‌جا از این‌خبرها نیست!

* یعنی کل پیام و درخواست کمک، یک‌فریب و اصطلاحا سرِ کاری بود؟

کار ضدانقلاب بود. فرکانس SSB را گرفته بودند و به دروغ پیام فرستاده بودند که هواپیما برود آن‌جا را بزند!

* تا مردم کشته شوند؟

بله. ولی ما که اصلا مردم را نمی‌زدیم. شهید (علی‌اصغر) فتح‌نژاد دوست نازنین من بود و با هم همه مرحله‌ها را طی کرده بودیم. یک‌بار در کردستان به ما ماموریت دادند یک مینی‌بوس را در مسیر پاوه بزنیم.

"یک‌دوربین خیلی قوی روی بال چپش است که وقتی روشنش کنید، تصویر درشت بیرون را روی اسکوپ مقابل خلبان می‌اندازد و می‌تواند تصویر را تا ۱۰ برابر بزرگ کند"TZO را آن کرده و دنبال هدف بودیم. دو فروند بودیم و او در بالم بود. گفتم «اصغر، بگذار اول ببینیم!» یک‌مینی‌بوس آبی‌رنگ روشن بود. دیدیم هیچ‌خبری نیست و سر زن‌وبچه از مینی‌بوس بیرون است. جاده هم خاکی بود.

من از رویش رد شدم و کاری نکردم. اصغر، بنده‌ خدا گفت «حسین، لاستیک‌اش را بزنم؟» کنار دره هم بود. گفتم «من که چیزی ندیدم! تو اگر می‌خواهی بزن!» با گان هواپیما لاستیک را زد و لاستیک ترکید. مینی‌بوس رفت ته دره. فردایش خبر دادند ۱۴ زن و بچه، ۶ گوسفند و تعدادی مرغ و خروس کشته شده‌اند.

* یعنی این‌ماموریت هم که این‌مینی‌بوس را بزنید، تلقین ضدانقلاب بود؟

نه.

"برای همین‌حساسیت‌ها بود که TZO را On می‌کردیم تا تصویر بهتری از منطقه ماموریت به ما بدهد.با رسیدن به آسمان سنندج، TZO را انداختم و دیدم ای‌بابا! این‌جا که اصلا خبری نیست! همه‌جا امن و امان است"ولی ضدانقلاب هم اسلحه و مهماتش را بین مردم جابه‌جا می‌کرد. اصغر فتح‌نژاد سه‌ماه تمام نتوانست پرواز کند! روانی شده بود.

* آخرش چه شد؟ به پرواز برگشت؟

برگشت. یعنی برش گرداندم! گفتم بابا اتفاق است دیگر! فرمانده پایگاه آمد گفت «آقای فتح‌نژاد جنگ همین است و در آن اشتباه هم می‌شود!»

* جناب ذوالفقاری آن‌ماجرا که پیش‌تر گفتید اسم شما و اسکندری را به دیوار دانشگاه‌ها زده بودند و ضد انقلاب دنبال ترورتان بود، مربوط به همین‌حوادث کردستان است؟

بله.

* یعنی اسکندری در پروازهای کردستان، نقش مهمی داشته ولی همراه شما نبوده.

بله. ببینید، پروازهای کردستان، ماموریت برون‌مرزی نبودند. آرایش پرواز جنگی به این‌صورت است که یک‌لیدر دو یا سه ی قدیمی، لیدر دسته پروازی است.

شماره سه، ساب‌لیدر است که او هم باید لیدرسه باشد. شماره‌های سه و دو هم می‌توانند لیدرچهار باشند. در کردستان، چون خاک خودمان بود، مثلا وقتی پرواز می‌کردم، خودم لیدر بودم، خودم تصمیم می‌گرفتم و وینگ‌من داشتم.

خودش به من گفت دوبار می‌خواستند ترورش کنند. از همدان که می‌آمدیم، به رزن می‌رسیدیم و بعدش گردنه آوج بود. زمستان‌ها از جاده ساوه و بویین‌زهرا می‌رفتیم و به آوج می‌رسیدیم.

"نه تیراندازی، نه جنگی و نه درگیری‌ای! به من ۶ بمب ۷۵۰ پوندی داده بودند که بزنم ولی هیچ‌کدام را نزدم"افسری بود به‌نام جناب‌سرگرد رستگار – خدا حفظش کند – که پنجشنبه‌جمعه‌ها سوار هواپیما می‌شد و TZO را آن می‌کرد و ماشین بچه‌ها را در جاده پوشش می‌داد. به بچه‌ها هم گفته بودند سعی کنیم با هم برویم. یک‌بار هم در جاده دنبال خود من گذاشتند* برای تقدیر و تشکر از شما بود که اسم‌تان را به دیوار زده بودند؟

نه. کار ضد انقلاب بود. من خودم وقتی شنیدم باور نکردم.

رفتم دانشگاه تهران و دانشگاه امیرکبیر و دیدم روی دیوار اسم ما را به‌عنوان قاتلین کردستان نوشته‌اند. (می‌خندد) ما یک‌نفر را هم از مردم نکشته بودیم ولی این‌طور علیه‌مان تبلیغ می‌کردند.

* عکس‌تان هم بود یا فقط اسم زده بودند؟

نه. عکس‌مان را نتوانسته بودند پیدا کنند. عکس نمی‌گرفتیم. فقط از خود ارتش و نیروهوایی اجازه داشتند بیایند از خلبان‌ها عکس بگیرند.

* برای ترور شما یا اسکندری اقدامی شد؟

خودش به من گفت دوبار می‌خواستند ترورش کنند.

"وقتی به پایگاه برگشتم، رئیس‌عملیات یقه من را گرفت که چرا بمب‌هایت را نزدی؟ گفتم من چیزی ندیدم جناب سرهنگ! همه‌چیز امن و امان بود"از همدان که می‌آمدیم، به رزن می‌رسیدیم و بعدش گردنه آوج بود. زمستان‌ها از جاده ساوه و بویین‌زهرا می‌رفتیم و به آوج می‌رسیدیم. افسری بود به‌نام جناب‌سرگرد رستگار – خدا حفظش کند – که پنجشنبه‌جمعه‌ها سوار هواپیما می‌شد و TZO را آن می‌کرد و ماشین بچه‌ها را در جاده پوشش می‌داد. به بچه‌ها هم گفته بودند سعی کنیم با هم برویم.

یک‌بار هم در جاده دنبال خود من گذاشتند.

* متوجه شدید مربوط به کدام گروهک بودند؟

نه. ماشین‌شان از آن‌ شورولت‌ایران‌ها بود که رهایش کرده بودند.

این‌طوری می‌آمدند! ماشین‌شان نه نمره داشت و نه نام و نشانی. یک‌ماشین دیگر هم داشتند که با فاصله از اولی بود.

* اسکندری را چه‌طور؟ او را هم می‌خواستند در جاده بزنند یا در شهر هم علیه‌اش اقدام کردند؟

نه. در شهر نه. در پایگاه یا جاده اقدام کردند. یک‌چیزهایی تعریف می‌کرد ها! یک‌بار دنبال یکی از این‌ماشین‌ها رفته بود که به قول خودش بگیرد دهانشان را ...!

* (خنده)

می‌خواست خفه‌شان کند! خب ماشالله هیکل‌دار بود.

"نه دودی نه انفجاری! گفت مگر می‌شود؟ می‌دهم دادگاهی نظامی‌ات کنند! من در آن‌دوره یکی از خلبان‌هایی بودم که زیاد در کردستان ماموریت رفته بودم"من در اسارت بود که ورزش کردم و روی فرم آمدم. چون اکثرا روزه بودم. غذایی که نمی‌دادند. کلش را به‌عنوان یک‌وعده سحری می‌خوردم. بچه خوبی بودم! (می‌خندد)

.

منابع خبر

اخبار مرتبط

خبرگزاری میزان - ۳۰ شهریور ۱۴۰۰
ایسنا - ۴ فروردین ۱۴۰۱
آفتاب - ۲ شهریور ۱۳۹۹
خبرگزاری دانشجو - ۳۱ مرداد ۱۴۰۰