سریال داستان جزیره قسمت ۹ نهم
ایلول و هازیران به کافه ی ملیسا می روند تا کیکی را که او درست کرده ببینند. ایلول با دیدن ماکت های عروس و داماد چاقی که ملیسا درست کرده توی ذوقش می خورد و غر زدن هایش بیشتر می شود و عصبانیتش را سر آدار خالی می کند و وسط میدان و در حالی که چشم همه روی آنهاست با داد میزند: «تو چرا کت شلوار مشکیت رو نیاوردی؟ چرا خاکستریه رو آوردی؟! » آدار اول با آرامش می گوید: «چه فرقی میکنه؟ » اما بعد جر و بحث بالا می گیرد و ایلول از آدار می خواهد معذرت خواهی کند. آدار با عصبانیت می گوید: «عذر نمیخوام! » و ایلول با ناراحتی می رود. هازیران از پویراز می خواهد دنبال آدار برود و با او صحبت کند تا از ایلول معذرت خواهی کند اما پویراز می گوید: «من دخالت نمیکنم. » هازیران ناامید و عصبانی، پیش ایلول می رود و سعی می کند او را ارام کند و بعد هم می گوید: «یادت رفته ادار چطور دو سال تمام تورو میخواست؟ » و با یادآوری عشقی که آدار نسبت به او دارد، ایلول را آرام می کند اما ایلول می گوید که واقعا ادار باید از او به خاطر رفتارش معذرت بخواهد…
پویراز پیش آدار می رود که در ساحل نشسته و آدار با ناراحتی می گوید: «من میگم لب دریا یه زندگی آروم داشته باشیم زود به جوش میاد… من فهمیدم که زندگیم قراره تو ترافیک استانبول بگذره… » و بعد از پویراز می پرسد: «تو جای من بودی چیکار میکردی؟ میرفتی معذرت بخوای و تا آخر عمرت این زندگی ای که گفتم رو قبول کنی؟! » پویراز صادقانه می گوید: «من جایی نمیموندم که آزادیمو محدود کنه..
"هازیران از پویراز می خواهد دنبال آدار برود و با او صحبت کند تا از ایلول معذرت خواهی کند اما پویراز می گوید: «من دخالت نمیکنم"» موقعی که همه مشغول چیدن میز و صندلی مراسم هستند، هازیران به پویراز می گوید: «با تیشرت میخوای بیای مراسم؟ » پویراز می گوید: «اعتراضی داری؟ » هازیران می گوید: «نه اصلا بحث نمیکنم هرطوری که دوست داری بیا. فقط یه لحظه با کت تصورت کردم… » شب پویراز با به یاد آوردن این حرف هازیران، کت و شلوارش را تن می کند و دنبال هازیران می رود.
این را هم ببینید: سریال روزگارانی در چوکوروا قسمت ۴۷۸ چهارصد و هفتاد و هشت
هازیران خیالش راحت است که پویراز هم با آدار صحبت کرده و همه چیز به خیر و خوشی تمام می شود اما ایلول با ناراحتی به هازیران زنگ میزند و می گوید که آدار همه چیز را تمام کرده چون پویراز با او صحبت کرده. هازیران با عصبانیت به پویراز می گوید: «من ازت خواستم همه چیزو حل کنی نه این که بدتر کنی! » بحثشان بالا می گیرد و پویراز می گوید: «اگه همو واقعا دوست داشتن نوع گل و عروسی واسشون مهم نبود… من تورو میخوام… » و مکث می کند و نفس هازیران بند می آید که پویراز می گوید: «میگفتن و تموم میشد و میرفت… »
صبح زود هازیران کتاب به دست بالای سر خاله عالیه می رود و می گوید: «من دیشب کلی تحقیق کردم… اونایی که تو کما هستن میشنون… منم میخوام واسه خاله عالیه کتاب بخونم. » پویراز لبخند میزند… کمی بعد که ایدیل می آید، با حرص می گوید: «خاله عالیه به کتاب نه بلکه به سرم احتیاج داره! »
ایلول تصمیم به رفتن دارد که آدار با عجله و دوان دوان خودش را می رساند و از او معذرت خواهی می کند و ایلول هم که او را خیلی دوست دارد فورا لبخند میزند و دوباره تصمیم به ازدواج میگیرند. هازیران با خوشحالی این موضوع را برای پویراز تعریف می کند که پویراز می گوید: «دیشب با آدار روبرو شدم… » هازیران می فهمد که پویراز در واقع با آدار صحبت کرده و راضی اش کرده…
بیشتر ببینید:
سریال داستان جزیره قسمت ۱۵ پانزدهم
این را هم ببینید: سریال امانت قسمت ۳۴۴ سیصد و چهل و چهار
۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
سریال داستان جزیره قسمت ۱۴ چهاردهم
۳ اردیبهشت ۱۴۰۱ قبلی بعدی
عروس و داماد و مهمان ها حسابی از جشن عروسی خوششان آمده و جزیره برایشان جذاب است… هازیران پویراز را به عنوان شریکش به دوستانش معرفی می کند و بعد همراه دوستانش در مورد بدی های جزیره صحبت می کند و دراخر هم می گوید: «خیلی دلم برای شهر تنگ شده… میخوام هرچی زودتر از جزیره بزنم بیرون. » پویراز ناراحت می شود و از جمع آنها فاصله میگیرد.
ایدیل از دور می بیند که هاکان و هازیران با هم بحث می کنند و بعدها هم می شنود که هاکان در مورد عروسی ای که در استانبول لوستر وسط جمعیت افتاده بود حرف میزند و شک می کند که حتما ان دو همدیگر را از قبل می شناسند…
یکی از دوستان هازیران در مورد خانه ای که مادرش برای فروش گذاشته و دوست دارد آنجا را بخرد صحبت می کند و هازیران با شنیدن این موضوع در حالی که گریه اش گرفته جشن را ترک می کند و پویراز هم دنبالش می رود. هازیران می گوید: «بابام آخرین روزهای عمرش رو تو اون خونه گذرونده و مامانم چطور میتونه تنها یادگاری بابام رو بفروشه… » و سر روی شانه ی پویراز می گذارد و پویراز هم در آغوشش می گیرد و می گوید: «گفته بودی به پول نیاز داری و مشکل خانوادگی داری این بود؟ منم مشکل تورو دارم اما میبینی گریه نمیکنم. » و لبخند میزند و صورت هازیران را نوازش می کند و می گوید: «تو تنها نیستی… من کنارتم. از این طوفان با هم نجات پیدا میکنیم.
"فقط یه لحظه با کت تصورت کردم… » شب پویراز با به یاد آوردن این حرف هازیران، کت و شلوارش را تن می کند و دنبال هازیران می رود"» هازیران می گوید: «وقتی تو پیشمی من نمیترسم. »
این را هم ببینید: سریال خاتون قسمت ۲۲ - Khatoon Serial Part ۲۲
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران