قسمت چهارصد و بیست گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت چهارصد و بیست 420Çukur Serial Part ۴۲۰

گودال قسمت ۱۱۰

وقتی یاماچ می شنود که هم نهیر و هم افسون گیر کولکان افتاده اند و مرگ تهدیدشان می کند، به یاد سنا می افتد و بدون این که بتواند کاری بکند سرجایش می ماند. جومالی فورا همه را جمع می کند تا بتوانند از روی معماهایی که کولکان به آنها داده، سرنخی پیدا بکنند. علیچو و جومالی و متین سعی می کنند یکی از معما ها را حل بکنند و علیچو می فهمد جایی که نهیر زندانی شده، تئاتری در شهر است. از طرفی هم جلاسون و مکه و مدد سعی می کنند معمای دیگر را حل بکنند که مدد می فهمد افسون جایی نزدیکی یکی از ساحل ها زندانی است. بعد از دقایق طاقت فرسا هر دو گروه بالاخره دخترها را که به شدت ترسیده اند پیدا می کنند و لحظات آخر انها را نجات می دهند....

"جومالی فورا همه را جمع می کند تا بتوانند از روی معماهایی که کولکان به آنها داده، سرنخی پیدا بکنند"یاماچ که از چیزی خبر ندارد و با نگرانی فقط قدم می زند، بعد از تماس جومالی و جلاسون و باخبر شدن از حال دخترها، خیالش راحت می شود و نفس راحتی می کشد.

یاسمین بدون روبنده سراغ آکین می رود و به او می گوید که خانه کمی سرد است. آکین خجالت زده شومینه را روشن می کند و آنها در مورد خانواده هایشان شروع به صحبت می کند. مشخص است که هردو از هم خوششان آمده و کمی بعد وقتی آکین قصد می کند تا برای خرید مایحتاج خانه بیرون برود، یاسمین هم از او می خواهد تا همراهش برود. آکین ابتدا می گوید که بدون روبنده نمی تواند او را جایی ببرد اما بعد راضی می شود تا خیلی عادی برای خرید بروند.



سرن تمام فکر و ذکرش حرف های اخر اولگا شده و تصمیم دارد این بار قاتل واقعی پدرش یعنی ثریا را نابود بکند. از طرفی کولکان و اوگدای با نگرانی سراغ پدرشان می روند تا مراقب او باشند، چنگیز با عصبانیت از انها می خواهد که نسبت به او حس ترحم نداشته باشند. بعد ثریا از پسرهایش می خواهد تا زیاد خودشان را درگیر کارهای چنگیز نکنند و بگذارند تا خودش با گودال درگیر بشود و در هرصورت حتی اگر برنده ی این جنگ باشد، اما زخمی خواهد شد و دورانش به سر خواهد رسید. او اضافه می کند:« کولکان تو کارایی که پدرت ازت میخواد رو انجام بده اما اوگدای تو کاری نکن. بذار کاراش ناقص بمونه.

"علیچو و جومالی و متین سعی می کنند یکی از معما ها را حل بکنند و علیچو می فهمد جایی که نهیر زندانی شده، تئاتری در شهر است"شما باید به فکر خودتون باشید نه پدرتون! » اوگدای فورا قبول می کند اما کولکان دوست ندارد پشت پدرش را خالی بگذارد که ثریا می گوید:« اون تورو دوست نداره پسرم. اون فقط چون جونشو نجات دادی میخوادت. وقتی برای بی مصرف بشی، باز میشه همون چنگیز سابق. »

افسون منتظر یاماچ نشسته اما وقتی از آمدن او ناامید می شود به جلاسون می گوید که می خواهد به خانه برگردد چون احتمالا یاماچ پیش نهیر رفته. همان موقع یاماچ از راه می رسد و با دیدن افسون او را در آغوش می گیرد.

افسون گریه می کند از او به خاطر رفتارهای اخیرش معذرت خواهی می کند. یاماچ فقط از این که او را سالم کنار خودش دارد خوشحال است و افسون را می بوسد. از طرفی نهیر همراه متین و جومالی و علیچو در خانه نشسته و بعد از ساعتی که از نیامدن یاماچ ناامید می شود می فهمد پیش افسون است. اما جومالی اصرار دارد که یاماچ خودش را خواهد رساند! یاماچ حتی تا فردا صبح هم خودش را به آنجا نمی رساند و موقع خواب فقط از دور نهیر را تماشا می کند. جومالی او را گوشه ای می کشد و می گوید:«اینطوری نمیشه یاماچ...

"از طرفی هم جلاسون و مکه و مدد سعی می کنند معمای دیگر را حل بکنند که مدد می فهمد افسون جایی نزدیکی یکی از ساحل ها زندانی است"ببین یه جوونمرد به دوتا زن همزمان با هم ظلم نمیکنه، به یکیشون ظلم میکنه... » یاماچ به فکر فرو می رود و شب دوباره پیش افسون رفته و او را که خوابیده است را به آغوش می کشد!

کولکان متوجه می شود چندتا از خدمتکارهای خانه شان از طرف گودال هستند و این را به چنگیز می گوید و تتوی مخصوص آنها را هم نشانش می دهد. چنگیز با خشم به آنها خیره شده و تصمیمش را می گیرد. ساعتی بعد کامیونی از افراد اردنت، جلوی مغازه ی عمو سالمی نگه میدارد و بعد کامیون را بدون سرنشین همانجا رها می کند.

مردی از گودال که جا و سرپناه و غذایی ندارد، بچه های کم سن و سالش را در ماشین رها می کند و به سمت خرابه ای می رود تا خودکشی بکند.

جلاسون وقتی متوجه بچه ها داخل ماشین می شود، به دنبال مرد رفته و می بیند که حتی توانایی خودکشی ندارد و این را به یاماچ هم می گوید. یاماچ خودش را می رساند و به درد و دل های مرد با گریه گوش می دهد. بعد هم او را در آغوش می گیرد و می گوید:« ما همیشه با همیم فقط نباید امیدمون رو از دست بدیم... یه سرپناه و شغلی توی آشپزخونه محله برات دارم.. نگران چیزی نباش.

"بعد از دقایق طاقت فرسا هر دو گروه بالاخره دخترها را که به شدت ترسیده اند پیدا می کنند و لحظات آخر انها را نجات می دهند..."»

جومالی در قهوه خانه قضیه ی کاراجا و کشتن آذر در روز عروسی اش را برای یاماچ تعریف می کند و می گوید که دست داشتن افسون در مرگ ادریس را هم کاراجا به او گفته بوده و حالا یاماچ باید با او صحبت بکند. یاماچ به آشپزخانه محله که کاراجا انجاست می رود. کاراجا به وضوح عصبانی است و به یاماچ می گوید:« تو میپرسیدی میشناسمت یا نه! نه من نمیشناسمت عمو. یاماچی که من میشناختم این کارارو نمیکرد که یه بچه هم از افسون داشته باشه! » یاماچ می گوید:« تو مگه آذرو نمیشناختی؟ کارایی که با محله و با ما کرد رو نمیدونستی؟ » کاراجا که عصبی شده می گوید:« نمیشناختمش اما وقتی مامانبزرگ همه چیزو واسم تعریف کرد، کشتمش. به خاطر خانواده م از کسی که دوستش دارم گذشتم.

به من گفته شده خانواده همه چیزه، تو از من دیگه چی میخوای؟! » یاماچ هم فریاد می زند:« اگه عصبانی هستی، نباید بریزی تو خودت. باید بگیش! وگرنه عصبانیتت خودت و مارو میسوزونه! » کاراجا فریاد می زند: «من ازت عصبانیم عمو! درست وقتی که بهت خیلی احتیاج داشتم گذاشتی رفتی! هیشکی مراقب من نبود. من چاره ای نداشتم... حالا به من نگو که افسون حامله ست.. منم میتونستم از آذر حامله باشم و بچه ی اونو داشته باشم...

"یاماچ که از چیزی خبر ندارد و با نگرانی فقط قدم می زند، بعد از تماس جومالی و جلاسون و باخبر شدن از حال دخترها، خیالش راحت می شود و نفس راحتی می کشد"اما نشد. تو چرا نتونستی کاری که حتی من تونستم رو انجام بدی؟ پدربزرگ من کجاست؟ کسی که من دوستش دارم کجاست؟ بابای من کجاست؟ چرا به جای اونا تو نمردی؟! میتونی جواب اینارو به من بدی؟ » یاماچ در سکوت بغض می کند و سرش را پایین می اندازد. کاراجا به آرامی می پرسد:« این اصلا قرار نیست تموم بشه؟! »

جلاسون وقتی می فهمد کامیون ساعت ها جلوی مغازه رها شده، فورا به همه میسپارد تا مغازه ها و خانه ها را خالی کنند چون ممکن است داخل ان بمب کار گذاشته باشند. یاماچ و جومالی که از راه می رسند، پشت کامیون را باز می کنند و با جنازه های گودالی ها که در خانه ی اردنت ها کار میکردند مواجه می شوند! همه با ناراحتی به این صحنه خیره می شوند و بعد یاماچ سراغ کاارجا می رود و او را به آن سمت کشیده و جنازه ها را نشانش می دهد و می گوید:« ازم پرسیدی تموم میشه یا نه... به خاطر خواهر ها و برادرهام حتی به قیمت جونمم که شده، اینو تمومش میکنم! »

افرادی از محله های دیگر جلوی آشپزخانه ی محله جمع شده اند تا غذا گیرشان بیاید.

یاماچ وقتی می بیند که حتی در آشپزخانه جایی برای نشستن نمانده، قهوه خانه را در اختیارشان می گذارد. از طرفی، آب کل محله قطع شده و مردم چند ساعتی را بدون آب گذرانده اند، کولکان مواد سمی را داخل آب شرب محله می ریزد و بعد همه خانواده ها تک به تک از آب سمی استفاده می کنند...

سرن سراغ ثریا می رود و به او می گوید که قصد دارد امشب کار اولگا را تمام بکند اما از او خواهش می کند تا همراهی اش بکند. ثریا با کمال میل قبول می کند و حتی می گوید:« میتونم منم مرگشو تماشا کنم؟! » سرن قبول می کند.

یاماچ برای تلافی کاری که چنگیز کرده، افرادش را جمع می کند و با توجه به دفتر حساب اولگا سه تا مکان به انها می دهد تا پول های چنگیز را که پنهان کرده، برایش بیاورند. این سه مکان، بیمارستان و مدرسه و بانک هستند.

"آکین خجالت زده شومینه را روشن می کند و آنها در مورد خانواده هایشان شروع به صحبت می کند"یاماچ و بقیه با موفقیت هر سه مکان را خالی می کنند و بعد یاماچ اسم چنگیز و پسرانش را داخل قرعه می اندازد و اسم یکی از آنها را بیرون می کشد و به جومالی هم می گوید:« برای من فرقی نداره، چون به هر حال قراره به نوبت کشته بشن.. »

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و بیست و یک ۴۲۱ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و نوزده ۴۱۹ Next Episode - Çukur Serial Part ۴۲۱ Previous Episode - Çukur Serial Part ۴۱۹

منابع خبر

اخبار مرتبط

خبرگزاری دانشجو - ۲۵ اسفند ۱۳۹۸
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
پندار - ۲۲ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۲۳ فروردین ۱۴۰۱
رادیو زمانه - ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
رادیو زمانه - ۸ فروردین ۱۴۰۱