فوتبالیستی که مدافع حریم وطن شد

فوتبالیستی که مدافع حریم وطن شد
باشگاه خبرنگاران
باشگاه خبرنگاران - ۲۰ آبان ۱۴۰۰



به گزارش گروه باشگاه خبرنگاران جوان از شیراز، مهمان این هفته پنجشنبه های شهدایی باز هم شهیدی جوان از اهل سنت لارستان است که در هنگام شهادت سنش به زیر بیست سال می رسید اما ورق زدن همان سال های زندگی اش مجسم کننده مردانگی و رشادت است.

شهید غلامحسین محمد نژاد از شهدای اهل سنت روستای لاغران از توابع بخش بنارویه شهرستان لارستان است که راوی قصه زندگی و شهادتش، بردارش غلامرضا است.

غلامرضا برادر کوچکتر شهید غلامحسین محمدنژاد که سه سال با برادر شهیدش تفاوت سن داشته است و وقتی برایم سخن می گوید، در عین حال که به رشادت و جوانمردی برادرش افتخار می کند و او را قهرمانی مدافع وطن می داند اما بغضی هم از نبود برادر دارد، برادری که هنوز خاطراتش در یاد غلامرضا ماندگار مانده و از خاطره گشت و گذارها و کارگری هایشان تا خاطره دوچرخه خریدنشان و سهم غلامرضا از این خاطرات اشک فراق برادر و سخن گفتن بر سر قبر او و در خواب دیدن و جواب دادن است.

از غلامرضا سؤال کردم چه شد که غلامحسین به جبهه رفت، جوان بود آرزو داشت اما چه چیزی دلش را از دنیا برید و او برایم گفت: جبهه رفتن غلامحسین با زمان خدمت سربازی اش همزمان شد او ۱۸ سال سن داشت که باید به خدمت سربازی می رفت و همان روزها جنگ‌ شروع شده بود، از غلامحسین خواستیم که نرود اما او آنقدر روح بزرگی داشت که انگار نه انگار تازه پا به دوران جوانی گذاشته است.

برادر شهید محمدنژاد وقتی به برادرم گفتیم چون سربازی ات با جنگ همزمان شده است نرو بیان کرد: من برای خدمت می روم اگر که سالم ماندم و برگشتم که ناراحتی ندارد اما اگر آسیب دیده و شهید شدم باز هم شما ناراحت نشوید، افتخار کنید چون من در راه خدمت رفته ام، خدمت به اسلام، خدمت به انقلاب، برای  حفظ کشوررم رفته ام.

او در مورد محل خدمت و نحوه شهادت برادرش تصریح کرد: غلامحسین جزء نیروهای ارتش هوابرد شیراز بود که به منطقه کرمانشاه اعزام شد و در جبهه و نبرد سه ترکش به گردن، سینه و شکم غلامحسین اصابت کرد، اما مگر غلامحسین از پا می نشست با همان آسیب ها و حال وخیمی که داشت حرکت می کرد او را برای مداوا به بیمارستان صحرایی بردند اما اصابت ترکش ها به قدری آسیب زا بود که دو روز بعد در  اسفند ماه سال ۱۳۶۳ حوالی سال نو، غلامحسین در منطقه سومار به شهادت رسید.

مردمی بودن، ویژگی جاودان شهیدان

هرگاه صحبت از ویژگی ها و خلق و خوی شهیدان می شود، وجه مشترکی به نام مردمی بودن، خدمتگزار مردم بودن در آن ها خودنمایی دارد.

غلامحسین هم از قبیل  شهدایی است که مردمی بودن و خدمت به مردم حتی با آن سن کمی که داشته از ویژگی های ممتازش بوده است، جوان ۱۸ ساله ای که اهالی روستای لاغران هرگاه مشکل و گرفتاری داشته اند به سوی او رفته و او هم با شوق به دنبال خدمت به مردم بوده است؛ غلامحسین تا آخرین لحظه زندگی و قطره خونش هم دست از خدمت به مردم برنداشت.

 شهید غلامحسین در مدت حیات، در تیم فوتبال روستای لاغران مدافعی قوی بود که با حضورش دل تیم فوتبال گرم  می شد و از مدافع فوتبالی به مدافع وطن رسید.

از برادر شهید محمد نژاد پرسیدم شنیدن خبر شهادت غلامحسین چقدر برایتان سخت و دلهره آور بود، آن هم در روزهایی که قرار بود سال جدیدی شروع شود اما برای شما از همان روزها سال های بدون غلامحسین رقم خورد و او  ادامه داد: شهادت غلامحسین هم دلهره آور بود هم شوکه کننده، نه فقط ما که هیچ کدام از مردم لاغران شهادت غلامحسین باورشان نمی شد و دوست نداشتیم این خبر را باور کنیم که غلامحسین دیگر میانمان نیست، از طرفی اینکه چطور این خبر را به مادر  و پدر بدهیم که گل باغ زندگی تان پرپر شده هم سختی را بیشتر می کرد و انکار و باور نکردن ما فایده ای نداشت،

غلامحسین رفته بود و سال های نبودنش در حال ورق خوردن بود، پیکر غلامحسین را به تهران و از آن جا به لار انتقال دادند و مردم قدرشناس منطقه غلامحسین را بر روی دستان خود تشییع و به خاک سپردند و روزهای بی برادری شروع شد.

دلتنگی روزهای بدون غلامحسین

از غلامرضا خواستم یک خاطره از برادر شهیدیش برایم بگوید و او افزود: شهادت برادرم در سال ۱۳۶۳ بود و در همان سال خواهرم متولد شد، زمانی که خواهرم به سن ۱۰ سالگی رسید و برایش از خاطرات غلامحسین می گفتیم عکس هایش را به او نشان می دادیم و او می گفت من می خواهم برادرم را ببینم مگر نمی گویید که شهیدان زنده هستند و همین را هم در قرآن می خوانیم، پس چرا من او را نمی بینم و به خوابم نمی آید؟

برادر شهید محمد نژاد اضافه کرد: بالاخره یک روز صبح خواهرم به ما گفت که دیشب خواب غلامحسین  را دیده و با او صحبت  و از دلتنگی هایش گفته و با او درد دل کرده، این خاطره ای است که در ذهنم مانده و خواهرم چقدر اشتیاق به دیدن غلامحسین داشت.

به او گفتم آیا بعد از این همه سال هنوز هم دلت برای خاطرات روزهایی که با غلامحسین بودی تنگ می شود و نبودش را حس می کنی که با بغض و اشک گفت: همه خاطرات آن روزها هنوز برایم زنده است، سرخوش با همدیگر کار می کردیم، تفریح می رفتیم و باورمان به این دوری نبود، گاهی اوقات نبودش را به عنوان رفیق روزهای زندگی ام، برادر بزرگتر و‌ حامی ام حس می کنم اما فقط دلتنگی هایم را از پشت حصار سنگ و خاک سرد برایش بازگو می کنم، به خوابم می آید و برایم صحبت می کند.

از برادر شهید محمد نژاد پرسیدم آیا اینکه برادرش شهید اهل سنت بوده و در نوع نگاه دیگران تأثیر داشته، او بیان کرد:  مردم و مسئولان هیچ گاه چنین دید و نگرشی نداشته اند، همان طور که ما هم نداشته ایم و برایمان اسلام و انقلاب و کشور سرمایه های عزیز و عظیمی هستند که در راه حفظ آن عزیزمان را از دست دادیم، اگرچه دوری اش ناراحت کننده است اما افتخار می کنیم به پرورش چنین جوان دلیر و شجاعی که در راه دین و میهنش تا آخرین لحظه ای که نفس می کشید ایستاد و مزد ایستادگی اش را هم گرفت».

از برادر شهید پرسیدم آیا درخواستی از مسئولان دارد که تا کنون انجام نداده باشند و او تصریح کرد: مسئولان همیشه لطف و محبتشان را داشته اند، یک خیابان در ورودی روستای لاغران  و فلکه ای در وسط روستا به نام شهید غلامحسین محمدنژاد نامگذاری شده که هم  من در این کار مشارکت داشتم و هم مسئولان، اما درخواستی که دارم این است که مقبره شهدا را با طرح های گلزار شهدا سامان دهند، گاهی اوقات به دلیل نبود نماد و آرامگاه شهدا، مشکلات بسیاری به وجود می آید که توقع رفع آن را داریم.

منبع: فارس

انتهای پیام/ت

منابع خبر

اخبار مرتبط