قسمت هشتاد و سه آپارتمان بیگناهان
سریال آپارتمان بیگناهان قسمت هشتاد و سه 83Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۸۳
آپارتمان بی گناهان ۲۵-۳
وقتی صفیه به طبقه بالا می رود و می بیند که گلبن آماده شده تا بیرون برود. عصبانیتش را سر او خالی می کند و می گوید: «روز تولد من کجا میری ها؟ » گلبن می گوید که قرار است با اسد برای خوردن چایی بیرون بروند که صفیه می گوید: «اسد هیچ وقت با تو بیرون نمیره! » گلبن ناراحت شده و می گوید: «من بهش زنگ نزدم آبجی. اون دعوتم کرد. » صفیه می گوید: «یعنی تو به خاطر تولد من اینارو نپوشیدی نه؟ » گلبن می گوید: «آبجی امروز حس کردم روز خیلی قشنگیه. اما اگه ناراحت میشی با کسی که ناراحتت کرده حرف بزن...
" سریال آپارتمان بیگناهان قسمت هشتاد و سه 83Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۸۳ آپارتمان بی گناهان ۲۵-۳وقتی صفیه به طبقه بالا می رود و می بیند که گلبن آماده شده تا بیرون برود"» صفیه که ناراحت شده به آرامی می گوید: «تو برو گلبن. عجله هم نکن تا هروقت تونستی بیرون بمون. من غذارو میپزم. »
هان برای تولد صفیه دوربین عکاسی خریده و روی کاغذی برایش یادداشت می نویسد: تا روزی که بتونیم با هم بریم بیرون از جاهایی که میری عکس بگیری و با ما با اشتراک بذاری... همان موقع اینجی به هان زنگ میزند و از او می خواهد برای صحبت کردن به دیدنش برود.
حکمت حسابی به خودش رسیده و به صفیه می گوید: «امروز روز خیلی خاصیه. » صفیه با خوشحالی به خاطر این که پدرش حتما تولدش را یادش است می گوید: «مگه امروز چه روزیه؟ » حکمت می گوید: «قراره برم پریهانو ببینم. » صفیه با شنیدن این حرف غصه می خورد.
غمزه، اجازه نمیدهد نریمان موهایش را مثل همیشه دم اسبی ببندد و از او می خواهد موهایش را باز کند چون زیباتر می شود. وقتی اگه جلو می آید و نریمان را می بیند می گوید: «قبلش که خوشگلتر بودی نریمان الان شبیه غمزه شدی.
"» صفیه می گوید: «یعنی تو به خاطر تولد من اینارو نپوشیدی نه؟ » گلبن می گوید: «آبجی امروز حس کردم روز خیلی قشنگیه"» غمزه با ناراحتی می گوید: «این حرفت یعنی چی؟ » اگه فورا حرفش را جمع می کند و می گوید: «منظورم اینه نریمان وقتی شبیه خودشه زیباتره. »
اسد و گلبن به همان باغی می روند که دفعه قبل رفته بودند. گلبن دوباره همه جا را ضد عفونی می کند و بعد می نشیند. حتی چایی اش را هم خودش از خانه آورده. اسد به حرکات او لبخند میزند.
وقتی اسد می گوید که با اسرا حرف زده تا دیگر گلبن را ناراحت نکند، گلبن با لبخند می گوید: «یعنی تو از من دفاع کردی؟ » و تشکر می کند و می گوید: «ولی نمیخوام میونه تون بد بشه. » اسد می پرسد: «چرا همش به فکر دیگرونی گلبن؟ » گلبن می گوید: «چون نمیخوام کسی ناراحت باشه. وقتی آدمایی که دوسشون دارم خوشحال میشن منم خوشحال میشم. » اسد از این که گلبن انقدر صاف و ساده و مهربان است لبخند میزند. وقتی گلبن از کودکی هایشان و توجهی که همیشه به اسد داشته حرف میزند، اسد مات و مبهوت به گلبن خیره می شود چون هیچ وقت در زندگی اش کسی انقدر دوستش نداشته...
"» هان برای تولد صفیه دوربین عکاسی خریده و روی کاغذی برایش یادداشت می نویسد: تا روزی که بتونیم با هم بریم بیرون از جاهایی که میری عکس بگیری و با ما با اشتراک بذاری.."
هان به دیدن اینجی می رود. اینجی به او می گوید: «فقط ازت یه چیزی میخوام هان. این که بری پیش روان پزشک تا درمان شی. » هان عصبانی می شود و می گوید: «یعنی برم پیش کدوم روان پزشک؟ اونی که فقط با دیوونه ها سر و کله میزنه؟ یا اونی که دزدی میکنه؟ کدومش؟ » اینجی می گوید: «به خاطر این باید بری! چون همیشه جوری رفتار میکنی انگار من دارم اشتباه میکنم. » هان می گوید: «من فقط با تو در این مورد حرف زدم اینجی.
به خاطرش پشیمونم. » اینجی می گوید: «اگه پدر بچه من قراره تو باشی، مجبوری پیش روان پزشک بری. » هان که ناراحت شده می گوید: «تو از من میترسی؟ فکر میکنی یکی میشم مثل بابات که به بچه خودم صدمه بزنم؟ » اینجی به سختی می گوید آره... هان با ناراحتی آنجا را ترک می کند.
صفیه تنگی که ناجی به او داده را برمیدارد که با دیدن یک کرم خاکی داخل آن وحشت زده تنگ را زمین می اندازد و جیغ و داد می کند تا این که حکمت کرم را برمیدارد و بیرون می اندازد.
"» صفیه با خوشحالی به خاطر این که پدرش حتما تولدش را یادش است می گوید: «مگه امروز چه روزیه؟ » حکمت می گوید: «قراره برم پریهانو ببینم"
اگه به پدرش زنگ میزند و می گوید که دوستانش می خواهند به خانه شان بیایند تا با او آشنا بشوند. هالوک با این که مست است قبول می کند.
اسد از گلبن می خواهد تا هر از گاهی با هم بیرون بروند و بگردند تا گلبن اجتماعی تر بشود. گلبن می گوید: «اگه دوستات منو با تو ببینن مسخره ت میکنن. » اسد می گوید: «ذاتا همیشه منو به خاطر همه چیز مسخره میکنن گلبن.
من هیچ وقت از اون آدمای باکلاسی که فکر میکنی نشدم. چه خوب شد که نشدم. چون اون موقع نمیتونستم بفهمم تو چقدر آدم خاصی هستی. » گلبن با شنیدن حرف او، جا می خورد و قلبش تند تند میزند. او قلبش را مالش میدهد و بعد با لبخند می گوید: «اشتباه برداشت نکردما! نترس.
"غمزه، اجازه نمیدهد نریمان موهایش را مثل همیشه دم اسبی ببندد و از او می خواهد موهایش را باز کند چون زیباتر می شود"» او که خیلی خوشحال شده، با لبخند از اسد جدا می شود.
وقتی اگه به همراه غمزه و نریمان به در خانه می رسد. هالوک در را باز می کند که بوی گند مشروب صورت هرسه را چین میدهد و اگه خجالت زده می شود. دخترها معذب در خانه می نشینند و بعد غمزه برای خودشیرینی بلند می شود تا چایی دم کند. هالوک که خیلی مست است رو به نریمان می گوید: «اونی که پسرم عاشقشه تویی! اما تو چرا هیچ وقت پسرمو نخواستی؟ » غمزه با شنیدن این حرف به اگه که خودش هم شوکه شده خیره می شود و با بغض می گوید: «این حقیقت داره اگه؟ » و خانه را ترک می کند.
بعد از رفتن او، اگه با عصبانیت رو به پدرش می گوید: «میتونستی بگی حالم خوب نیست نیاین! تو چرا پدر منی ها؟ کاش انقدر میخوردی تا بمیری! »
قسمت بعدی - سریال آپارتمان بیگناهان قسمت هشتاد و چهار ۸۴ قسمت قبلی - سریال آپارتمان بیگناهان قسمت هشتاد و دو ۸۲ Next Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۸۴ Previous Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۸۲اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران