سریال بازی سرنوشت قسمت ۲۴ بیست و چهارم

پندار - ۱۰ خرداد ۱۴۰۱

در بیمارستان همه از رفتن نرگس و اوئور جا خورده اند.

هلین به مادرش می گوید: «حتما نرگس حرفامون رو شنیده و رفته.» آسیه می خواهد بداند هلین چه گفته اما او جوابی نمی دهد.

هلین با گریه از جمال می خواهد بچه ها را پیدا کند و می گوید زندگی احمد در خطر است. همه دنبال بچه ها می روند.

ندرت هم با راننده اش تماس می گیرد و از او می خواهد اوئور و نرگس را پیدا کند.

"هلین به مادرش می گوید: «حتما نرگس حرفامون رو شنیده و رفته.» آسیه می خواهد بداند هلین چه گفته اما او جوابی نمی دهد"

مدت کمی بعد راننده راه نرگس و واوئور را سد می کند و با تهدیدشان به لو دادنِ مادرشان به پلیس، آنها را به بیمارستان برمی گرداند.

نرگس جلوی بقیه می گوید برای هواخوری بیرون رفته بودند اما وقتی با مادرش و ماهر تنها می شود حقیقت را می گوید و می گوید هلین قصد دارد بعد از پیوند مغز استخوان آسیه را تسلیم پلیس کند.

ندرت وقتی می فهمد آنها از حرف های هلین باخبرند می گوید: «هلین عصبانی بود. وقتی پیوند انجام شد از زندگی ما بیرون برید.»

در یک هفته ای که احمد در بیمارستان بستری است ماهر هم کارهای خانه جدیدشان را انجام می دهد و آنها برای رفتن آماده می شوند.

یک هفته بعد احمد از بیمارستان مرخص می شود و خانواده اش در عمارت از او استقبال می کنند.

همان روز هارون خبر می دهد امشب آخرین شام خانوادگیشان را می خورند چون ماهر و خانواده اش از عمارت می روند.

نرگس سراغ پدرش می رود و می پرسد: «مگه قرار نبود با هم زندگی کنیم؟»

جمال می گوید همه چیز سر جایش است و به زودی از هلین جدا می شود و کنار هم خواهند بود.

این را هم ببینید:  سریال بازی سرنوشتم قسمت ۲۳ بیست و سوم

آسیه که حالا می داند هلین از همه چیز با خبر است از او می خواهد با هم صحبت کنند اما هلین می گوید: «من تو رو مثل خانواده م دیدم.

اما تو برای از هم پاشیدن زندگیم هر کاری کردی. ماه ها به من دروغ گفتی.»

آسیه می گوید: «می خواستم بهت بگم اما جمال گفت برای همه چیز دیر شده.» هلین می گوید: «فقط یه روز دیگه تحملت می کنم. بعد گم میشی از اینجا میری.»

زاهده به دیدن زحل می رود و مرال با دیدن او پنهان می شود.

او از زحل می خواهد با دوستان خبرنگارش صحبت کند تا خبری در مورد زاهده و راجی و زندگی موفقشان چاپ کند.

زاهده با شنیدن صدایی از طبقه بالا به آنجا می رود تا سر و گوشی آب بدهد اما به جای مرال عکس سونوگرافی زحل را می بیند.

اوئور که از بدرفتاری هلین ناراحت است تنها در حیاط نشسته که جمال سراغش می رود.

"همان روز هارون خبر می دهد امشب آخرین شام خانوادگیشان را می خورند چون ماهر و خانواده اش از عمارت می روند"

اوئور به او می گوید هلین از آنها متنفر است و تعریف می کند که می خواسته مادرش را به پلیس لو بدهد و آنها به همین خاطر از بیمارستان فرار کردند.

جمال سراغ هلین می رود و می پرسد: «چند وقته اینا رو میدونی؟»

هلین می گوید: «تو آسیه رو دیدی و یاد عشق قدیمیت افتادی. چطوری تو روی من نگاه کردی؟»

بیشتر ببینید:

سریال بازی سرنوشتم قسمت ۲۳ بیست و سوم

۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱

هلین به جمال می گوید خیلی دوستش دارد و نمی خواهد او را از دست بدهد و جمال در جواب می گوید: «نباید آسیه رو تسلیم پلیس کنی.»

این را هم ببینید:  سریال بازی سرنوشتم قسمت ۲۳ بیست و سوم

هلین با عصبانیت می گوید: «اگه از من جدا بشی آسیه رو لو میدم.» وقتی جمال به عمارت برمی گردد از نرگس عذرخواهی می کند و می گوید نمی تواند با آنها زندگی کند و از هلین جدا نمی شود. نرگس با عصبانیت به او می گوید یک دروغگوست.

سر میز شام زاهده ناگهان به ماهر می گوید زحل باردار است و ماهر به هم می ریزد.

آخر شب آسیه به جمال می گوید: «چرا به دخترم امید میدی و بعد ناامیدش می کنی؟ هلین رو دوست داری مگه نه؟»

جمال با چشمان پر از اشک می گوید: «نه. هر کاری می کنم به خاطر شماست.»

هلین با دیدن آنها به جمال طعنه می زند و جمال می گوید: «من و تو هرگز خوشبخت نمیشیم همسر عزیزم.»

ماهر به دیدن زحل می رود و می گوید خبر دارد که او باردار است. زحل وقتی نگرانی ماهر را می بیند می گوید پدر بچه او نیست.



بعد از رفتن ماهر او به تلخی گریه می کند.

فردا ماهر و آسیه و بچه ها از عمارت به خانه جدیدشان می روند و بعد از رفتن آنها جمال به یاد خاطراتش با آسیه و بچه هایش به تلخی گریه می کند.

زحل بالاخره در شرکت به راجی که به او مشکوک شده می گوید مرال در خانه او زندگی می کند.

راجی فورا سراغ  مرال می رود. مرال به راجی می گوید نمی تواند دوستش را توی دردسر بیندازد و به ناچار ماجرای آسیه و تهدید زاهده را برای او تعریف می کند.

این را هم ببینید:  سریال بازی سرنوشتم قسمت ۲۳ بیست و سوم

راجی فورا به شرکت می رود و یقه جمال را می گیرد و می گوید: «چطور تونستی خواهر منو فریب بدی؟ چطور اون زن بدبختت رو ول کردی و رفتی؟ دلت برای دخترت نسوخت؟» جمال می گوید: «به دخترم چه ربطی داره؟»

راجی می گوید: «یه نفر می خواسته به نرگس تجاوز کنه. آسیه اونو کشته.» جمال با شنیدن این دیوانه می شود و به طرف عمارت به راه می افتد.

"ماه ها به من دروغ گفتی.»آسیه می گوید: «می خواستم بهت بگم اما جمال گفت برای همه چیز دیر شده.» هلین می گوید: «فقط یه روز دیگه تحملت می کنم"او با هلین تماس می گیرد و هلین با خونسردی می گوید دروغ کشته شدن معشوقه آسیه را او ساخته است.

جمال می گوید: «حساب اینو پس میدی.» اما قبل از رسیدن جمال هلین به خانه آسیه می رود و با طعنه و کنایه حرص و کینه اش را سر او خالی می کند و بعد چاقویی روی گردن آسیه می گذارد.

آسیه ترسیده اما هلین می گوید: «نترس. من نمیرم زندان. تو اونجا می پوسی.»

در همین موقع پلیس به آنجا می رسد و از آسیه می خواهد خودش را تسلیم کند.



جمال که خودش را به آنجا رسانده به پلیس می گوید قاتل خلیل اکبر اوست.

آسیه می خواهد جلوی او را بگیرد اما جمال می گوید: «مراقب بچه ها باش.»

آنها را به ماهر می سپارد.

نرگس و اوئور گریه می کنند و می خواهند جلوی رفتن پدرشان را بگیرند.

جمال به آنها می گوید خیلی دوستشان دارد و هلین بهت زده رفتن او را تماشا می کند.

منابع خبر

اخبار مرتبط

خبرگزاری میزان - ۲۳ اسفند ۱۳۹۹
باشگاه خبرنگاران - ۱۹ آذر ۱۴۰۰
پندار - ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
رادیو زمانه - ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
پندار - ۱۷ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۲۵ فروردین ۱۴۰۱