قسمت صد و چهل و یک آپارتمان بی‌گناهان

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و چهل و یک 141Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۱۴۱

آپارتمان بی گناهان

۳۸-۲

وقتی گلبن از خرید به خانه می آید صفیه با نگرانی می پرسد در صندوق پست چیزی بوده و گلبن با ناراحتی جواب می دهد خالی بوده است. گلبن اسکناس های خرید آن روز را در آب و صابون می شوید و پهنشان می کند و به لباس هایی نگاه می کند که در این چهار ماه روی هم تلنبار شده اند تا یک روز آنها را بشویند.

خان و آنیل یک مهمانی کنار استخر هتل ترتیب داده اند و خودشان در آن شلوغی سرشان گرم کارهای بیهوده است. آنیل مهمان ها را با دست وجب می کند و خان توی استخر سنگ پرت می کند.

گلبن به بهانه همراهی پدرش برای پیاده روی او را به خانه ممدوح می برد و خودش به دیدن اسد می رود. او به اسد می گوید فقط بیست دقیقه وقت دارد و باید زود برود.

"گلبن به بهانه همراهی پدرش برای پیاده روی او را به خانه ممدوح می برد و خودش به دیدن اسد می رود"اسد می خواهد دوباره مساله ازدواج را مطرح کند و می گوید: «دیدن تو هفته ای یه بار اونم چند دقیقه برام کافی نیست. دلم خیلی برات تنگ میشه.» گلبن می گوید: «این چیزی که بهم میگی خیلی خوشحالم می کنه اما این خوشحالی چیز بدیه. حس بدی بهم دست میده. وقتی اتفاقات بدی واسه خانواده م افتاده اینطوری انگار که چیزی نشده نمی تونم زندگی کنم.» اسد می گوید: «یعنی تو هم مثل اونا باید ناراحت باشی؟» او می گوید امروز خان را دیده و گلبن با ذوق می پرسد: «کجا دیدیش؟ حالش خوبه؟ در مورد ما پرسید؟» اسد با ناراحتی می گوید: «متاسفم ولی چیزی نپرسید.» اسد می گوید: «نمی فهمم. چرا پیش شما نیست؟ چرا کنار من نیست؟ فقط می خواد آنیل پیشش باشه!» گلبن می گوید: «چون آنیل اینجی رو نمی شناخت.

فقط آنیل اینجی رو یاد خان نمی اندازه.»

صفیه مدام از واحد زباله ها صدایی می شنود و شب وقتی دوباره صدا به گوشش می رسد به آنجا می رود. او خیال مادرش را آنجا زندانی کرده و دهنش را هم بسته. حسیبه اصرار می کند که بگذارد حرف بزند و صفیه به شرطی که حرفی از ناجی نزند دهانش را باز می کند. او می گوید: «تو به من احتیاج داری. همه میرن.

"اسد می خواهد دوباره مساله ازدواج را مطرح کند و می گوید: «دیدن تو هفته ای یه بار اونم چند دقیقه برام کافی نیست"ناجی هم می میره. تنهایی می خوای چی کار کنی؟» صفیه می گوید: «ما دوباره دور هم جمع میشیم و خوشبخت میشیم. ناجی هم برمی گرده.» حسیبه می گوید: «بعد از بلایی که سر زن خان آوردی فکر می کنی می تونه تو صورتت نگاه کنه؟ از اون لوله ها سیاهی روح تو می چکه. به زودی همه جا ر وکثیف می کنی.» او به گوشه ای اشاره می کند که ناجی در آنجا با ناراحتی نشسته است. اما بعد خیال ناجی محو می شود.

صفیه دوباره دهان حسبیه را می بندد و او را آنجا تنها می گذارد.

اسد گلبن را تا جلوی در ممدوح می برد و آنجا گلبن می پرسد: «هنوز با مادرت قهری؟ تقصیری نداشت. خواست از تو محافظت کنه.» اسد می گوید: «از چی محافظت کنه؟ از یه عشق بزرگ؟ کاری که اون کرد مادری نبود خودخواهی بود. تا ازت عذرخواهی نکنه آشتی نمی کنم.» بالاخره اسد به گلبن می گوید با خان حرف زده و می خواهد به خواستگاری اش بیاید. گلبن می گوید: «چرا این کارو کردی اسد؟ من که بهت گفتم نمی تونم!» اسد می گوید: «وقتی همه این مشکلات حل بشن راضی میشی باهام ازدواج کنی؟ چون فکر می کنم تو از ازدواج کردن با من می ترسی.» گلبن با دلخوری می گوید: «من این همه سال به چیزی دل بستم که غیرممکن بود الان می ترسم؟» اسد می گوید: «تو بیست و پنج سال جنگیدی، فکر کردی من تو چهار ماه منصرف میشم؟ اگه مال تو عشقه مال منم هست.»

در خانه ممدوح حکمت بعد از خوردن شام دوباره حرف اینجی را پیش می کشد و می گوید کارش خان و اینجی اسم دخترشان را پریهان بگذارند.

"دلم خیلی برات تنگ میشه.» گلبن می گوید: «این چیزی که بهم میگی خیلی خوشحالم می کنه اما این خوشحالی چیز بدیه"همه ناراحت می شوند و اگه با عصبانیت بلند می شود و می گوید: «دردی که خودمون می کشیم بس نیست؟ مجبوریم هر شب این حرفا رو تحمل کنیم؟»

وقتی گلبن و صفیه با خانه می رسند صفیه که همه حرف های گلبن و اسد را شنیده با طعنه می گوید: «اسد هم با تو و بابا اومد پیاده روی؟» حکمت می گوید: «اسد قراره هفته بعد بیاد خواستگاری!» گلبن قسم می خورد چنین چیزی نخواهد شد و صفیه می گوید: «بیاد. زود زندگی تشکیل بده و بچه دار شو. لیاقتش رو داری. فکر ما رو نکن. ما با خوشبختی تو خوشحال میشیم.»

اگه به اسم اینجی در گوشی اش خیره شده و گریه می کند که ممدوح به اتاقش می رود و می گوید: «اگه خواهرت هم بود همین کارو می کرد.

دوست داشت به همه کمک کنه.» اگه می گوید: «تو هم مجبور نیستی همیشه قوی باشی پدربزرگ! بذار یه بارم بقیه به فکر تو باشن.» ممدوح می گوید: «به خاطر قوی بودنم نیست. منم اینجوری آرامش پیدا می کنم.» ممدوح شب به برنامه های رادیویی اینجی گوش می دهد و با شنیدن صدای او به تلخی اشک می ریزد.

در مهمانی خان و آنیل، دختری به طرف خان می رود و خان می گوید: «تو چرا گیر دادی به من؟» دختر می گوید: «توجهم جلب شد چون انگار سنگین ترین غم عالم رو روی سینه ت داری. اما چشمات خیلی معصومن. یه مهمونی گرفتی ولی خودت توش تنهایی.» خان تمام مدت با نگاهی تمسخرآمیز به او خیره شده است.

قسمت بعدی - سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و چهل و دو ۱۴۲ قسمت قبلی - سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و چهل ۱۴۰ Next Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۱۴۲ Previous Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۱۴۰

منابع خبر

اخبار مرتبط

خبرگزاری دانشجو - ۲۵ اسفند ۱۳۹۸
پندار - ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۲۳ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۱۷ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
رادیو زمانه - ۱۳ شهریور ۱۴۰۱
آفتاب - ۲۶ مرداد ۱۳۹۹