مسافر تنها!
کاسپار دیوید فردریش در مشهورترین اثرش 'سرگردان بر فراز دریای مه' فیگور مردی را بهتصویر کشید که پشت به بیننده بر بلندای صخرهای مشرفبر دریای ابر و مه ایستاده و به طبیعتی که استعارهای از حالات روحی و دغدغههای ذهنی اوست، خیره شده است. ایده عجیب فیگور پشت به بیننده، در آثار پیشین او نیز دیده شده بود. در این وضعیت حضور انسان باعث کاهش اهمیت منظره نمیشود و مخاطب درحین مشاهده طبیعت، به حدس و گمان در مورد احساس فیگور و رابطه آن با منظره میپردازد.
به باور برخی منتقدین، تابلوی ۹۵در۷۵ سانتیمتری مرد سرگردان برفراز مه، سلفپرتره هنرمند است؛ مردی جوان با موی قرمز و به غایت تنها؛ کمتر کسی او را در زمان حیاتش جدی میگرفت. مرد مسافر به منظرهای وهمآلود خیره شده که میتواند فراخوانی هراسناک از خاطرات گذشته یا نگرانیهای آینده باشد. برخی دیگر نیز آنرا تصویری کهنالگویی از کوهنورد؛ به مفهوم انسانی که فقط به ایستادن در نوک قله میاندیشد، ارزیابی کرده و به نقد رابطه مکاشفهگونه وی با صخرهها و کوهستان پرتلاطمی که زیر پایش میچرخند، میپردازند.
"مرد مسافر به منظرهای وهمآلود خیره شده که میتواند فراخوانی هراسناک از خاطرات گذشته یا نگرانیهای آینده باشد"قدرمسلم اینکه چنین کوهستانی وجود خارجی ندارد و این صحنه پردازی ساخته ذهن هنرمند است. او این منظر را در کارگاهش برمبنای اتودهایی از کوهها و درههای ساکسونی و بوهمیا خلق کرد. فردریش قادر بود بیابانی را به جنگل و جنگلی را به دشتی لمیزرع با چوبهای پوسیده تبدیل کند تا نقاشیاش را با مفاهیمی رمانتیک درآمیزد. لذا این صحنه غریب از زاویه نگاه ایزدگونه، بر بالای صخرهای شبحوار بیرون آمده از دل مه را پدید آورد؛ با آبی و صورتی آسمان و سفیدی مه که در دوردست درهمآمیختهاند. سپس مردی با پالتوی رسمی سبز تیره مقابل آن قرار داد که ایستاده در باد با توازن و اعتماد بهنفس دستی در جیب و با دست دیگر تکیهبر عصا داده است.
نور از زیر صخرهها بالا میآید و گستره مه را روشن میکند تا با ضدنور شدن صخره و فیگور، رازآمیزی و افسون صحنه متبلور شود.
هنرمندان بسیاری در قرن بیستم از منظرههای رمانتیک گاسپار دیوید فردریش تاثیر گرفتهاند؛ از اکسپرسیونیستها و سورئالیستهای اروپایی تا نقاشان آبستره اکسپرسیونیست امریکایی. مدرنیستها هیچگاه از وسوسههای هنر رمانتیک کامل دست نکشیدند. شاخص ترین آنها ادوارد مونک بود که در اثر مشهور خود جیغ در نوعی دیالوگ با این نقاشی فردریش، تصویری از رابطه بحرانی انسان با طبیعت را ارائه میکند. هر دو اثر انسانی تنها را در طبیعت وحشی و وضعیتی پرسشگر به تصویر کشیدهاند؛ هر دو در کمپوزیسیون عمودی، برخلاف سنت قابهای افقی منظرههای کلاسیک، بهمنظور ارائه قائم فیگور. تفاوت آندو در نحوه ارائه همین فیگور است؛ در تابلوی مونک روبه بیننده با حالتی عصیانی درحال فریاد و در اثر فردریش پشت به بیننده با آرامش و وقار در سکوت.
"قدرمسلم اینکه چنین کوهستانی وجود خارجی ندارد و این صحنه پردازی ساخته ذهن هنرمند است"مونک منظرهای خصمانه را بهنمایش میگذارد، اما صحنه نقاشی فردریش آکنده از نوعی والایی است که نه در منظرهای آرام و خاموش، بلکه در قدرت قاهر نیروهای هستی تجلی یافته است. در دوران سیطره نازیها، تصاویر این اثر بهعنوان نماد ناسیونالیسم آلمانی بهشکل گستردهای مورد استفاده قرار میگرفت. پس از پایان جنگ سه دهه طول کشید تا خوانش نازیسم از اثر جای خود را به دریافت جدیدی بدهد که آنرا شاهکار رومانتیسیسم در تاریخ هنر قلمداد میکند. اینک ۲۰۰ سال پس از خلق، در جهانی انباشته از خودشیفتگیها که همگان بهجای دیدن منظره ناب، خودشان را در آن میبینند و تصویر سلفی میگیرند، این اثر به یک آیکون فرهنگی تبدیل شده و با کماهمیت ساختن فرد در منظره، مخاطب را به تعمق و مراقبه در طبیعت و نگاه به پدیدهها از ساحتی والا فرا میخواند.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران