قسمت سیصد و بیست و چهار گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت سیصد و بیست و چهار 324Çukur Serial Part ۳۲۴

گودال

۱۱۵ – ۲

وارتولو و عمو جومالی سوار ماشینهایشان می شوند و به همراه محافظها به سمت فرود گاه حرکت می کنند تا به استانبول بروند. وارتولو غمگین است و عمو جومالی به او می گوید:« از برگشتن خوشحال نیستی؟» وارتلو جواب می دهد:« از اینکه برگردم و نتونم کسی که می خوامو ببینم ناراحتم.» عمو از او می خواهد که به داشته هایش فکر کند و شکرگذار باشد.

یاماچ با ناراحتی در اتاق ادریس نشسته و به رفتن افسون فکر می کند. سعادت که علت ناراحتی او را می داند کنارش می نشیند تا به درد دلش گوش دهد. یاماچ می گوید:« ما رابطه مون خیلی غیر ممکن بود اما با این وجود انقدر همدیگه رو دوست داشتیم که نتونستیم از هم دل بکنیم. افسون ممکن نیست رفته باشه.

"   سریال گودال قسمت سیصد و بیست و چهار 324Çukur Serial Part ۳۲۴ گودال۱۱۵ – ۲وارتولو و عمو جومالی سوار ماشینهایشان می شوند و به همراه محافظها به سمت فرود گاه حرکت می کنند تا به استانبول بروند"سرکش و لج باز هست اما ترسو نیست. فرار نمی کنه.» سعادت وسوسه می شود که واقعیت را بگوید اما منصرف می شود و سکوت می کند.

زنهای کوچوالی برای مراسم عروسی آکین به بازار می روند و خرید می کنند. مرتضی که بخاطر عایشه تعقیبشان کرده با دیدن عایشه از دور پیش خودش می گوید:« قربونش برم. اهوئه. اهو ی من.» از طرفی در اتاق ادریس، یاماچ و جومالی درباره ی عملیات جدید و پیدا کردن گولکان حرف می زنند و اکین که فکرش پیش مراسم عروسی است به انها یاد آوری می کند که باید کت و شلوار دامادی بخرد.

یاماچ و جومالی که جا خورده اند برای اینکه اکین ناراحت نشود وانمود می کنند این موضوع یادشان بوده و فقط برای سورپرایز کردن اکین به رویشان نمی آورده اند. آنها اکین را به مغازه ای می برند و وقتی او در اتاق پرو است با به یاد آوردن خاطرات سلیم گریه شان می گیرد. جومالی و یاماچ برای اینکه اکین نبود سلیم را احساس نکند او را حسابی لوس می کنند. در ان طرف، مرتضی کاغذی را به دست عایشه می رساند که در ان نوشته شده:« من اونور خیابونم. بیا صورت قشنگتو ببینم.

"یاماچ می گوید:« ما رابطه مون خیلی غیر ممکن بود اما با این وجود انقدر همدیگه رو دوست داشتیم که نتونستیم از هم دل بکنیم"اگه نیای من می یام.» عایشه دست پاچه می شود و به بهانه ای پیش مرتضی می رود وبه او می گوید:« چرا دور و برم می پلکی مرتضی؟» مرتضی می گوید:« مگه واسم چاره ای گذاشتی؟ از اون محله که رفتی دیگه هر چی گشتم نتونستم پیدات کنم. چرا واسم یه نامه نذاشتی؟ به اندازه ی یه نامه هم برات ارزش نداشتم؟ من پیدات کردم دیگه هم ولت نمی کنم. انکار نمی کنم تو این مدت رابطه هایی داشتم اما تو واسم یه چیز دیگه بودی.» او موبایلی به عایشه می دهد تا بتوانند صحبت کنند و عایشه هم ان را قبول می کند.

وارتولو و عمو جومالی در جاده گرفتار حمله ی دشمن می شوند و مجبور می شوند که با پای پیاده فرار کنند. انها خود را به خرابه ای می رسانند و پنهان می شوند. عمو جومالی به وارتولو می گوید:« لازم نیست خودتو تو خطر بندازی.

من یه کاریش می کنم. نمی خوام بهت اسیبی برسه به اندازه ی کافی کمکم کردی.» در همین موقع یکی از دشمنان که وارد ساختمان شده به سمتشان نشانه می گیرد و عمو جومالی خودش را سپر وارتولو می کند و تیر می خورد و زخمی می شود. وارتولو که عصبانی شده از ساختمان خارج می شود و تمام دشمنانش را می کشد و بعد پیش عمو برمی گردد و به او می گوید:« تو رو می فرستم استانبول و خودم اینجا می مونم تا با دشمنهات تسویه حساب کنم. تنهات نمی ذارم.»

جومالی و یاماچ در یک بار دوستان اکین و هم محله ای ها را جمع کرده اند تا دور هم خوش باشند و جشن اخرین روز مجردی اکین را برگزار کنند. اکین از این موضوع خیلی خوشحال می شود.

"فرار نمی کنه.» سعادت وسوسه می شود که واقعیت را بگوید اما منصرف می شود و سکوت می کند.زنهای کوچوالی برای مراسم عروسی آکین به بازار می روند و خرید می کنند"همه ی مهمانها تا صبح در بار می نوشند و می رقصند. روز بعد روز عروسی اکین است و مهمانها یکی پس از دیگری وارد تالار می شوند. یاسمین بعد از پوشیدن لباس عروسی اش نگران این می شود که اسکندر از لباس او خوشش نیاید و کمی اضطراب دارد. کاراجا به او اطمینان می دهد که مادربزرگش با اسکندر حرف زده و عروسی قرار است طبق رسم و رسومات انها برگزار شود و جای نگرانی نیست. کاراجا برای یاسمین ارزو می کند که لباس عروسی اش برایش خوش یمن باشد و چون شب عروسی خودش را به یاد اورده غمگین می شود و به بهانه ی دیدن اکین از اتاق خارج می شود.

کاراجا کراوات اکین را برای او می بندد و اکین که متوجه ناراحتی او شده می گوید:« کاراجا باور کن من خیلی خوشبختی تو رو می خواستم.» کاراجا می گوید:«هر دوی ما کوچوالی هستیم. ما نمی تونیم خوشبخت باشیم برای همین لازم نیست بخاطر سرنوشت همدیگه خودمونو مقصر بدونیم.»

اکین و یاسمین سر میز عقد حاضر می شوند و در حالی که هر دو واقعا خوشحالند به هم بله می گویند و با هم عقد می کنند. کاراجا با دیدن این صحنه ها به یاد خودش می افتد و با وجود اینکه غصه می خورد خودش را شاد نشان می دهد و همراه بقیه ی مهمانها برای عروس و داماد دست می زند. جلاسون حواسش پیش کاراجاست و علت ناراحتی او را خوب می داند.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت سیصد و بیست و پنج ۳۲۵ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت سیصد و بیست و سه ۳۲۳ Next Episode - Çukur Serial Part ۳۲۵ Previous Episode - Çukur Serial Part ۳۲۳

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۱۹ خرداد ۱۴۰۱
پندار - ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
پندار - ۲۳ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱