هفته هنر و فرهنگ؛ بهاران و اشک فلفل، مرگ جامعهشناس نخبهکشی در ایران، مضحکه سیاه
هفته هنر و فرهنگ؛ بهاران و اشک فلفل، مرگ جامعهشناس نخبهکشی در ایران، مضحکه سیاه
- مسعود بهنود
- روزنامهنگار
بهاران رسید، گلهایی شکفتند و شکوفههایی آسمان آبی را جلوه بخشیدند، اما باید بپرسیم بوی فلفل از کجا آمد که ناگهان جهانیان به تماشای دختران ایرانی خوانده شدند که اشک میریختند و مادرانشان اشک از چهره آنان میربودند، نزدیک گنبد ضامن آهو. چه شد شعار سرآمد زمستون، و وعده رسیدن بهارون… و عجب آن که فلفل همزمان شد با مرگ یکی از برجستهترین متفکران تاریخ و اندیشهورزی ما ایرانیان. همان که در گوشمان خواند که چگونه نخبهکشیمان تاریخی شده است، علی رضاقلی نماند اما در کتابهایش ماند.
روزنامهها در سفر نوروزی بودند و منتشر نمیشدند. شبکههای مجازی سرگرم کنندهتر از صدا و سیما بودند.
"چه شد شعار سرآمد زمستون، و وعده رسیدن بهارون… و عجب آن که فلفل همزمان شد با مرگ یکی از برجستهترین متفکران تاریخ و اندیشهورزی ما ایرانیان"به خصوص فیلمهای اختصاصی از سخندانی و وسعت نگاه مدیرانی که خشنودی خود طلب کردند و برای خدا رستگاری. در حقیقت و در حالی که تئاتر از برکت دولت انقلابی، با تکرار محدودیت و مقررات سختتر، نمایشنامهها را از نفس میاندازند، اما مدیران دولتی در غیاب طرح صیانت، بسیاری از برنامههای کمدی را اجرا میکنند و کسی به تشویق آنان بر نمیخیزد.
منبع تصویر،
Bozorgmehr Hossein pour
توضیح تصویر،
هشدار با فلفل
پاسخ به فوتبالیهای بلیت خریده
اول هفته بود که مسابقه فوتبال ایران و لبنان که مطابق قرار قبلی دستگاه ورزشی ایران با فدراسیون بینالمللی، با حضور خانمها شکل گیرد، اما برای چندمین بار، به وعده وفا نکردند و حتی خانمهای دارای بلیت هم پذیرفته نشدند، و چون حاضران به شکایت از این بدعهدی برخاستند، شلیک فلفل بر سر و روی آنها، بیم حذف ایران از مسابقات جهانی فوتبال به وجود آورد.
تعطیل نشریات که در تعطیل نوروزی بودند، صدا و سیما را هم از رغبت بر پوشش خبری از مشهد واداشت و بین متحدان انقلابی هم اختلاف انداخت، چند نماینده مجلس و رییس مجلس اعتراض کردند، رییس دولت دستور داد به موضوع رسیدگی شود. همچنان که چند روز مانده به نوروز دستور دادند که تا آغاز همین امسال فقر مطلق را ریشه کن کنند.
تنها خبر اشتیاقانگیز بعد از ماجرای فلفل در مشهد، گفته امیر عبداللهیان وزیر خارجه بود که همزمان گفت برای ما سرنوشت زنان در افغانستان اهمیت بسیار دارد.
منبع تصویر،
Ibna
آن که تاریخ نخبهکشی را گشود
ساعتی از خبر درگذشت علی رضاقلی اندیشمند "بیباک" نگذشته بود که عبدالکریم سروش از آن سر جهان ندا در داد در سوگ آن استاد "آزاده و دردمند."
آقای سروش بعد از ذکر خاطراتی از آن رفته افزود "نزدیک پانزده سال پیش که برای آخرین بار دیدمش، دریافتم که به جد در کار تهذیب نفس و برگرفتن توشه سفر آخرت است و این را به تصریح و تلویح میگفت. حشر و نشرش با دیگران کمتر شده بود و سر به درون برده بود و خود میکاوید و با خود در میپیچید…"
«شیرازه» پادکستی درباره کتابها است که سام فرزانه تهیه میکند
پادکست
پایان پادکست
در پایان این سوگنامه از دکتر علی رضاقلی با عنوان کسی یاد کرد که چون شقایق با داغ زاده بود و بر داغهای دیگران مینگریست و میگریست، و رنج و راحت دیگران میطلبید و در آرزوی ایرانی آزاد و آباد سر بر زمین نهاد.
آقای رضاقلی در میانه دهه پنجاه مشغول تحصیل در دانشگاه سوربن پاریس بود و پایاننامه دکترا را نیمه تمام رها کرد و به ایران بازگشت و به مطالعه و پژوهش در حوزههای جامعهشناسی و اقتصاد سیاسی ایران پرداخت. مشهورترین کتابهای وی "جامعهشناسی خودکامگی" و "جامعهشناسی نخبهکشی" منتشر شده است که نام وی را بلند آوازه کرد و به چندین چاپ رسید.
به گفته علی دهباشی مدیر مجله بخارا "جامعهشناسی اقتصادی ایران: غارتی یا رقابتی"، "شرحی بر تاریخ مبارک غازانی به سبک نهادگرایان جدید" و "تاریخ اقتصاد سیاسی ایران به روایت شاهنامه فردوسی و با روششناسی اقتصاد نهادگرای جدید" کتابهای در دست تالیف و تدوینِ رضاقلی هستند که این ایام مشغول ویرایش نهایی آنها بود.
طرفه آن که سه سال پیش وقتی علی دهباشی که خود از عاشقان کبوتر بازی است جلسهای از علما و ادبا در همین باره برپا داشت، در آخرین ساعات شنید که رضاقلی هم در همین هواست. سخنرانی شیرین وی در اجلاس بخارا، چنان که در اولین شماره سمرقند منتشر شد، نشان داد که این مرد محقق و جامعه شناس، از زمره عشقبازان است و همه زیر و بم این عشقنوازی را میشناسد، با دقت. چنین بود که آشنایانش در هنگام دفن مینالید که اینک کبوترهای دستآموز و عاشق استاد چه میشوند.
منبع تصویر،
Tiwall
توضیح تصویر،
مضحکه سیاه
قصه آشنا مضحکه و غول مرده
برنامههای تئاترها، پیش از آن که تعطیلات پایان پذیرد، نظمی پذیرفته بود، لابد به قصد جذب مسافران نوروزی، که نمایشهای شاد و نه چندان سنگین باشد. به نظر میرسد که این برنامه اثرگذار بوده و نمایشهای خنده دار و سرگرم کنند، فروش خوبی داشت، گرچه به پای فیلمهای سینمایی و حتی فیلمهای نمایش داده شده در شبکه خانگی هم نرسید. مضحکه سیاه، قصه قرن و بابا یاب از این نمونههایند.
سیاه آشنا برای روحوضیها و نمایشهای دوران قاجار - و شاید جلوتر از آن - در قلب نمایش مضحکه قرار دارد.
"همان که در گوشمان خواند که چگونه نخبهکشیمان تاریخی شده است، علی رضاقلی نماند اما در کتابهایش ماند"در نبود او نمایش جلو نمیرود، گرم نمیشود. سیاه مدام هم تماشاگران را به میدان میکشد با کلمهای آنان را هم به نمایشنامه میافزاید.
این اجرای مضحکه سیاه در عمارت نوفل لوشاتو تا شب سیزده به در برپا بود. مهدی ملکی نویسنده و کارگردان بود و چنین مینماید که در اجرای این نوع نمایش خبره بود و توانست تمام مدت یک ساعت تماشاگران را خندان نگاه دارد. بازیگران عبارتاند از: نیما قربانزاده، مهدی ملکی، زهرا مدبر، محمد پوراکبر، علی جعفری، امید قاسمی، فاطمه دارهل، امیر پوریا، مسعودنیا، احمد بیستونی، مهسا گل گیر، فرناز طالبیان، مهوش چراغی، نیما ثبوتی، فاطمه طاهری، اکبر یکتا و حلما شکری،
خلاصه قصه این که غول چراغ جادو برای تنوع دادن به زندگیاش از چراغ خارج شده و درون آفتابه میرود اما در آن گیر کرده و میمیرد. با مرگ غول دردسرهای خانه ارباب آغاز میشود.
جسد غول آن هم در آفتابه مورد نیاز اعضای خانواده به قاعده مشکلافزاست و خندهدار.
رحیم رشیدی تبار در صفحه نظریات تیوال نوشت: ویژگی بارز نمایش شادیآوری که سیاه، میداندار آن است، باید آموزش راستی باشد و نقد زندگی مردم. مضحکه سیاه به خوبی از پس این وظیفه بر آمده است. سیاه مضحکه سیاه! به مانند دیگر سیاههای نمایش ایرانی، نادان نیست؛ بلکه خود را به نادانی میزند تا زندگی اربابها و آدمهای فاسد را به تمسخر بگیرد، بی آنکه مورد خشم قرار گیرد. حاجی نمایش مضحکه سیاه تازه به دوران رسیده است و جانش به جان غول چراغ جادویی بسته است که او را به نان و نوایی رسانده است.
این هنرشناس معتقد است: در جامعهای که دارای آن، قاضی آن، بقال آن، مامور امداد آن، مامور قانون آن و...
"به خصوص فیلمهای اختصاصی از سخندانی و وسعت نگاه مدیرانی که خشنودی خود طلب کردند و برای خدا رستگاری"همه یا دزداند و یا قلابی!، یک "سیاه" چهکار میتواند بکند جز خون دل خوردن؟ و البته او میجنگد تا بخنداند! در مضحکه سیاه یک سگ خاص هم وجود دارد. سگ مضحکه سیاه افشاکننده است. به اسم دزدان حساس است و وقتی اسم دزد ( خواه قاضی باشد، خواه حاجی و...) به گوشش میخورد؛ صدایش در میآید! ...و چه آشناست این قصه!
منبع تصویر،
Gheseh.ghar
توضیح تصویر،
قصه قرن
گرفتاری قرن
قصه قرن قصه سر راست و سادهایست و از لحظهای که پرده کنار میرود، صدای خنده سالن به خاطره بیچاره قهرمان بلند بود. نویسنده و کارگردان حامد شیخی و بازیگران بازیگران: حامد شیخی، حلما قربانی، پرهام صداقت، رویا شیخی، علی اسدیان، محمد منافی، بهزاد محبوبی، محمد واحد پرست، شهپر مشفقی، امیر فهادان، تداعی سعیدی فر، محمد باقر عجملو، امیرحسین انصاری، ساغر بهنام، مهدی هنرسازان، علی اقبالی و سارا محبی. بازیگران مهمان: ملیکا زاهدی، احمد ابراهیمی.
قصه نمایش اما در یک سطر آوردنی است: قهرمان لات مسلک قصه قرن، در روز عروسیش همدم و عشق خود را گم میکند. این بدشانسی به خصوص وقتنی شدن میگیرد که عروسی در قرن روز به پایان است و گم شدن عروس در قرن جدید. چنین است که قصه قرن نامیده میشود.
در میان اظهار نظر تماشاگران نوشته علی هراتی به چشم میآید که در قالب نمایش قصه قرن نوشته: به بهانه گم شدن همسر سفر تاریخی قهرمان نمایش آغاز میشود و ما را با خود به سالهای دور میبرد. یک نوستالژی زیبا یادآور دوران قدیم ایران و تهران، خیابانها و کوچهها و آدمهایی که میروند تا فراموش شوند و چقدر موسیقی دوران، به این نمایش لباس عافیت میپوشاند و هماهنگ عمل میکند. قهرمانی که علاقهاش به همسر گمشده بیش از ترس و واهمهاش است.
"مشهورترین کتابهای وی "جامعهشناسی خودکامگی" و "جامعهشناسی نخبهکشی" منتشر شده است که نام وی را بلند آوازه کرد و به چندین چاپ رسید"گویی به ما میگوید که همسر گمشده همان گذشته و تاریخ گمشده ماست که اگر فراموش شود در واقع مرگ یک ملت فرا رسیده است .
کشمکشها در مکان و زمان نمایش به خوبی عمل میکنند چه به صورت ساکن و چه به صورت جهش یافته و وقایع تاریخی به صورت مینیمال مثل یک فیلم سینمایی از جلوی دیدگان ما میگذرد.
منبع تصویر،
Theatr bazhaa
توضیح تصویر،
پلاکارد بابایاب
اپلیکیشن بابایاب
بابایاب هم میتواند نمایشی کمدی به حساب آید گرچه در عین حال با مسایل اجتماعی هم برخورد دارد و همین ترکیب به قوت کار میانجامد و به حساب محمد عبدی جمالی میرود که نویسنده و کارگردان نمایش است که یک ماه از میانه اسفند تا میانه فرودین تماشاگر داشت و به نظر میرسد اجرا در پردیس هم راضیکننده بود با بلیتهای چهل هزار تومانی.
بازیگران: پارمیدا افشار، سمن قناد، نیما قربان زاده، آرین الماسی، مصطفی حاج صادق، نیما رازی، دانیال اسلامی، محمد عبدی جمالی بودند. موضوع نمایش هم این که: تانیا دختر ٩ سالهای که مادرش مشغول به کار درمان در بیمارستان در روزهای سخت کرونا، در خانه تنها مانده و پدرش هم به دلیل مشغله زیاد کاری دیر به منزل میآید و به تکالیف او رسیدگی نمیکند و همواره غذای حاضری (املت ) برای او درست میکند. تانیا از این وضعیت خسته شده و در کلاس آنلاین نام نوشته که با یک پیام تبلیغاتی اپلیکیشن بابایاب روبرو میشود. او برای نصب این اپلیکیشن باید لینک را به ١٠ نفر از دوستان خود معرفی میکرد. بعد از نصب اپلیکیشن … نام این اپلیکیشن جدید بابایاب است، نیاز اصلی تانیا.
منبع تصویر،
H.Heidari
توضیح تصویر،
کارتون هفته
مغز و فلفل
هادی حیدری
.- مسعود بهنود
- روزنامهنگار
بهاران رسید، گلهایی شکفتند و شکوفههایی آسمان آبی را جلوه بخشیدند، اما باید بپرسیم بوی فلفل از کجا آمد که ناگهان جهانیان به تماشای دختران ایرانی خوانده شدند که اشک میریختند و مادرانشان اشک از چهره آنان میربودند، نزدیک گنبد ضامن آهو. چه شد شعار سرآمد زمستون، و وعده رسیدن بهارون… و عجب آن که فلفل همزمان شد با مرگ یکی از برجستهترین متفکران تاریخ و اندیشهورزی ما ایرانیان. همان که در گوشمان خواند که چگونه نخبهکشیمان تاریخی شده است، علی رضاقلی نماند اما در کتابهایش ماند.
روزنامهها در سفر نوروزی بودند و منتشر نمیشدند. شبکههای مجازی سرگرم کنندهتر از صدا و سیما بودند. به خصوص فیلمهای اختصاصی از سخندانی و وسعت نگاه مدیرانی که خشنودی خود طلب کردند و برای خدا رستگاری. در حقیقت و در حالی که تئاتر از برکت دولت انقلابی، با تکرار محدودیت و مقررات سختتر، نمایشنامهها را از نفس میاندازند، اما مدیران دولتی در غیاب طرح صیانت، بسیاری از برنامههای کمدی را اجرا میکنند و کسی به تشویق آنان بر نمیخیزد.
پاسخ به فوتبالیهای بلیت خریده
اول هفته بود که مسابقه فوتبال ایران و لبنان که مطابق قرار قبلی دستگاه ورزشی ایران با فدراسیون بینالمللی، با حضور خانمها شکل گیرد، اما برای چندمین بار، به وعده وفا نکردند و حتی خانمهای دارای بلیت هم پذیرفته نشدند، و چون حاضران به شکایت از این بدعهدی برخاستند، شلیک فلفل بر سر و روی آنها، بیم حذف ایران از مسابقات جهانی فوتبال به وجود آورد.
تعطیل نشریات که در تعطیل نوروزی بودند، صدا و سیما را هم از رغبت بر پوشش خبری از مشهد واداشت و بین متحدان انقلابی هم اختلاف انداخت، چند نماینده مجلس و رییس مجلس اعتراض کردند، رییس دولت دستور داد به موضوع رسیدگی شود. همچنان که چند روز مانده به نوروز دستور دادند که تا آغاز همین امسال فقر مطلق را ریشه کن کنند.
تنها خبر اشتیاقانگیز بعد از ماجرای فلفل در مشهد، گفته امیر عبداللهیان وزیر خارجه بود که همزمان گفت برای ما سرنوشت زنان در افغانستان اهمیت بسیار دارد.
آن که تاریخ نخبهکشی را گشود
ساعتی از خبر درگذشت علی رضاقلی اندیشمند "بیباک" نگذشته بود که عبدالکریم سروش از آن سر جهان ندا در داد در سوگ آن استاد "آزاده و دردمند."
آقای سروش بعد از ذکر خاطراتی از آن رفته افزود "نزدیک پانزده سال پیش که برای آخرین بار دیدمش، دریافتم که به جد در کار تهذیب نفس و برگرفتن توشه سفر آخرت است و این را به تصریح و تلویح میگفت. حشر و نشرش با دیگران کمتر شده بود و سر به درون برده بود و خود میکاوید و با خود در میپیچید…"
در پایان این سوگنامه از دکتر علی رضاقلی با عنوان کسی یاد کرد که چون شقایق با داغ زاده بود و بر داغهای دیگران مینگریست و میگریست، و رنج و راحت دیگران میطلبید و در آرزوی ایرانی آزاد و آباد سر بر زمین نهاد.
آقای رضاقلی در میانه دهه پنجاه مشغول تحصیل در دانشگاه سوربن پاریس بود و پایاننامه دکترا را نیمه تمام رها کرد و به ایران بازگشت و به مطالعه و پژوهش در حوزههای جامعهشناسی و اقتصاد سیاسی ایران پرداخت. مشهورترین کتابهای وی "جامعهشناسی خودکامگی" و "جامعهشناسی نخبهکشی" منتشر شده است که نام وی را بلند آوازه کرد و به چندین چاپ رسید.
به گفته علی دهباشی مدیر مجله بخارا "جامعهشناسی اقتصادی ایران: غارتی یا رقابتی"، "شرحی بر تاریخ مبارک غازانی به سبک نهادگرایان جدید" و "تاریخ اقتصاد سیاسی ایران به روایت شاهنامه فردوسی و با روششناسی اقتصاد نهادگرای جدید" کتابهای در دست تالیف و تدوینِ رضاقلی هستند که این ایام مشغول ویرایش نهایی آنها بود.
طرفه آن که سه سال پیش وقتی علی دهباشی که خود از عاشقان کبوتر بازی است جلسهای از علما و ادبا در همین باره برپا داشت، در آخرین ساعات شنید که رضاقلی هم در همین هواست. سخنرانی شیرین وی در اجلاس بخارا، چنان که در اولین شماره سمرقند منتشر شد، نشان داد که این مرد محقق و جامعه شناس، از زمره عشقبازان است و همه زیر و بم این عشقنوازی را میشناسد، با دقت. چنین بود که آشنایانش در هنگام دفن مینالید که اینک کبوترهای دستآموز و عاشق استاد چه میشوند.
قصه آشنا مضحکه و غول مرده
برنامههای تئاترها، پیش از آن که تعطیلات پایان پذیرد، نظمی پذیرفته بود، لابد به قصد جذب مسافران نوروزی، که نمایشهای شاد و نه چندان سنگین باشد. به نظر میرسد که این برنامه اثرگذار بوده و نمایشهای خنده دار و سرگرم کنند، فروش خوبی داشت، گرچه به پای فیلمهای سینمایی و حتی فیلمهای نمایش داده شده در شبکه خانگی هم نرسید. مضحکه سیاه، قصه قرن و بابا یاب از این نمونههایند.
سیاه آشنا برای روحوضیها و نمایشهای دوران قاجار - و شاید جلوتر از آن - در قلب نمایش مضحکه قرار دارد. در نبود او نمایش جلو نمیرود، گرم نمیشود. سیاه مدام هم تماشاگران را به میدان میکشد با کلمهای آنان را هم به نمایشنامه میافزاید.
این اجرای مضحکه سیاه در عمارت نوفل لوشاتو تا شب سیزده به در برپا بود. مهدی ملکی نویسنده و کارگردان بود و چنین مینماید که در اجرای این نوع نمایش خبره بود و توانست تمام مدت یک ساعت تماشاگران را خندان نگاه دارد. بازیگران عبارتاند از: نیما قربانزاده، مهدی ملکی، زهرا مدبر، محمد پوراکبر، علی جعفری، امید قاسمی، فاطمه دارهل، امیر پوریا، مسعودنیا، احمد بیستونی، مهسا گل گیر، فرناز طالبیان، مهوش چراغی، نیما ثبوتی، فاطمه طاهری، اکبر یکتا و حلما شکری،
خلاصه قصه این که غول چراغ جادو برای تنوع دادن به زندگیاش از چراغ خارج شده و درون آفتابه میرود اما در آن گیر کرده و میمیرد. با مرگ غول دردسرهای خانه ارباب آغاز میشود. جسد غول آن هم در آفتابه مورد نیاز اعضای خانواده به قاعده مشکلافزاست و خندهدار.
رحیم رشیدی تبار در صفحه نظریات تیوال نوشت: ویژگی بارز نمایش شادیآوری که سیاه، میداندار آن است، باید آموزش راستی باشد و نقد زندگی مردم. مضحکه سیاه به خوبی از پس این وظیفه بر آمده است. سیاه مضحکه سیاه! به مانند دیگر سیاههای نمایش ایرانی، نادان نیست؛ بلکه خود را به نادانی میزند تا زندگی اربابها و آدمهای فاسد را به تمسخر بگیرد، بی آنکه مورد خشم قرار گیرد. حاجی نمایش مضحکه سیاه تازه به دوران رسیده است و جانش به جان غول چراغ جادویی بسته است که او را به نان و نوایی رسانده است.
این هنرشناس معتقد است: در جامعهای که دارای آن، قاضی آن، بقال آن، مامور امداد آن، مامور قانون آن و... همه یا دزداند و یا قلابی!، یک "سیاه" چهکار میتواند بکند جز خون دل خوردن؟ و البته او میجنگد تا بخنداند! در مضحکه سیاه یک سگ خاص هم وجود دارد. سگ مضحکه سیاه افشاکننده است. به اسم دزدان حساس است و وقتی اسم دزد ( خواه قاضی باشد، خواه حاجی و...) به گوشش میخورد؛ صدایش در میآید! ...و چه آشناست این قصه!
گرفتاری قرن
قصه قرن قصه سر راست و سادهایست و از لحظهای که پرده کنار میرود، صدای خنده سالن به خاطره بیچاره قهرمان بلند بود. نویسنده و کارگردان حامد شیخی و بازیگران بازیگران: حامد شیخی، حلما قربانی، پرهام صداقت، رویا شیخی، علی اسدیان، محمد منافی، بهزاد محبوبی، محمد واحد پرست، شهپر مشفقی، امیر فهادان، تداعی سعیدی فر، محمد باقر عجملو، امیرحسین انصاری، ساغر بهنام، مهدی هنرسازان، علی اقبالی و سارا محبی. بازیگران مهمان: ملیکا زاهدی، احمد ابراهیمی.
قصه نمایش اما در یک سطر آوردنی است: قهرمان لات مسلک قصه قرن، در روز عروسیش همدم و عشق خود را گم میکند. این بدشانسی به خصوص وقتنی شدن میگیرد که عروسی در قرن روز به پایان است و گم شدن عروس در قرن جدید. چنین است که قصه قرن نامیده میشود.
در میان اظهار نظر تماشاگران نوشته علی هراتی به چشم میآید که در قالب نمایش قصه قرن نوشته: به بهانه گم شدن همسر سفر تاریخی قهرمان نمایش آغاز میشود و ما را با خود به سالهای دور میبرد. یک نوستالژی زیبا یادآور دوران قدیم ایران و تهران، خیابانها و کوچهها و آدمهایی که میروند تا فراموش شوند و چقدر موسیقی دوران، به این نمایش لباس عافیت میپوشاند و هماهنگ عمل میکند. قهرمانی که علاقهاش به همسر گمشده بیش از ترس و واهمهاش است. گویی به ما میگوید که همسر گمشده همان گذشته و تاریخ گمشده ماست که اگر فراموش شود در واقع مرگ یک ملت فرا رسیده است .
کشمکشها در مکان و زمان نمایش به خوبی عمل میکنند چه به صورت ساکن و چه به صورت جهش یافته و وقایع تاریخی به صورت مینیمال مثل یک فیلم سینمایی از جلوی دیدگان ما میگذرد.
اپلیکیشن بابایاب
بابایاب هم میتواند نمایشی کمدی به حساب آید گرچه در عین حال با مسایل اجتماعی هم برخورد دارد و همین ترکیب به قوت کار میانجامد و به حساب محمد عبدی جمالی میرود که نویسنده و کارگردان نمایش است که یک ماه از میانه اسفند تا میانه فرودین تماشاگر داشت و به نظر میرسد اجرا در پردیس هم راضیکننده بود با بلیتهای چهل هزار تومانی.
بازیگران: پارمیدا افشار، سمن قناد، نیما قربان زاده، آرین الماسی، مصطفی حاج صادق، نیما رازی، دانیال اسلامی، محمد عبدی جمالی بودند. موضوع نمایش هم این که: تانیا دختر ٩ سالهای که مادرش مشغول به کار درمان در بیمارستان در روزهای سخت کرونا، در خانه تنها مانده و پدرش هم به دلیل مشغله زیاد کاری دیر به منزل میآید و به تکالیف او رسیدگی نمیکند و همواره غذای حاضری (املت ) برای او درست میکند. تانیا از این وضعیت خسته شده و در کلاس آنلاین نام نوشته که با یک پیام تبلیغاتی اپلیکیشن بابایاب روبرو میشود. او برای نصب این اپلیکیشن باید لینک را به ١٠ نفر از دوستان خود معرفی میکرد. بعد از نصب اپلیکیشن … نام این اپلیکیشن جدید بابایاب است، نیاز اصلی تانیا.
مغز و فلفل
هادی حیدری
- مسعود بهنود
- روزنامهنگار
بهاران رسید، گلهایی شکفتند و شکوفههایی آسمان آبی را جلوه بخشیدند، اما باید بپرسیم بوی فلفل از کجا آمد که ناگهان جهانیان به تماشای دختران ایرانی خوانده شدند که اشک میریختند و مادرانشان اشک از چهره آنان میربودند، نزدیک گنبد ضامن آهو. چه شد شعار سرآمد زمستون، و وعده رسیدن بهارون… و عجب آن که فلفل همزمان شد با مرگ یکی از برجستهترین متفکران تاریخ و اندیشهورزی ما ایرانیان. همان که در گوشمان خواند که چگونه نخبهکشیمان تاریخی شده است، علی رضاقلی نماند اما در کتابهایش ماند.
روزنامهها در سفر نوروزی بودند و منتشر نمیشدند. شبکههای مجازی سرگرم کنندهتر از صدا و سیما بودند. به خصوص فیلمهای اختصاصی از سخندانی و وسعت نگاه مدیرانی که خشنودی خود طلب کردند و برای خدا رستگاری. در حقیقت و در حالی که تئاتر از برکت دولت انقلابی، با تکرار محدودیت و مقررات سختتر، نمایشنامهها را از نفس میاندازند، اما مدیران دولتی در غیاب طرح صیانت، بسیاری از برنامههای کمدی را اجرا میکنند و کسی به تشویق آنان بر نمیخیزد.
پاسخ به فوتبالیهای بلیت خریده
اول هفته بود که مسابقه فوتبال ایران و لبنان که مطابق قرار قبلی دستگاه ورزشی ایران با فدراسیون بینالمللی، با حضور خانمها شکل گیرد، اما برای چندمین بار، به وعده وفا نکردند و حتی خانمهای دارای بلیت هم پذیرفته نشدند، و چون حاضران به شکایت از این بدعهدی برخاستند، شلیک فلفل بر سر و روی آنها، بیم حذف ایران از مسابقات جهانی فوتبال به وجود آورد.
تعطیل نشریات که در تعطیل نوروزی بودند، صدا و سیما را هم از رغبت بر پوشش خبری از مشهد واداشت و بین متحدان انقلابی هم اختلاف انداخت، چند نماینده مجلس و رییس مجلس اعتراض کردند، رییس دولت دستور داد به موضوع رسیدگی شود. همچنان که چند روز مانده به نوروز دستور دادند که تا آغاز همین امسال فقر مطلق را ریشه کن کنند.
تنها خبر اشتیاقانگیز بعد از ماجرای فلفل در مشهد، گفته امیر عبداللهیان وزیر خارجه بود که همزمان گفت برای ما سرنوشت زنان در افغانستان اهمیت بسیار دارد.
آن که تاریخ نخبهکشی را گشود
ساعتی از خبر درگذشت علی رضاقلی اندیشمند "بیباک" نگذشته بود که عبدالکریم سروش از آن سر جهان ندا در داد در سوگ آن استاد "آزاده و دردمند."
آقای سروش بعد از ذکر خاطراتی از آن رفته افزود "نزدیک پانزده سال پیش که برای آخرین بار دیدمش، دریافتم که به جد در کار تهذیب نفس و برگرفتن توشه سفر آخرت است و این را به تصریح و تلویح میگفت. حشر و نشرش با دیگران کمتر شده بود و سر به درون برده بود و خود میکاوید و با خود در میپیچید…"
در پایان این سوگنامه از دکتر علی رضاقلی با عنوان کسی یاد کرد که چون شقایق با داغ زاده بود و بر داغهای دیگران مینگریست و میگریست، و رنج و راحت دیگران میطلبید و در آرزوی ایرانی آزاد و آباد سر بر زمین نهاد.
آقای رضاقلی در میانه دهه پنجاه مشغول تحصیل در دانشگاه سوربن پاریس بود و پایاننامه دکترا را نیمه تمام رها کرد و به ایران بازگشت و به مطالعه و پژوهش در حوزههای جامعهشناسی و اقتصاد سیاسی ایران پرداخت. مشهورترین کتابهای وی "جامعهشناسی خودکامگی" و "جامعهشناسی نخبهکشی" منتشر شده است که نام وی را بلند آوازه کرد و به چندین چاپ رسید.
به گفته علی دهباشی مدیر مجله بخارا "جامعهشناسی اقتصادی ایران: غارتی یا رقابتی"، "شرحی بر تاریخ مبارک غازانی به سبک نهادگرایان جدید" و "تاریخ اقتصاد سیاسی ایران به روایت شاهنامه فردوسی و با روششناسی اقتصاد نهادگرای جدید" کتابهای در دست تالیف و تدوینِ رضاقلی هستند که این ایام مشغول ویرایش نهایی آنها بود.
طرفه آن که سه سال پیش وقتی علی دهباشی که خود از عاشقان کبوتر بازی است جلسهای از علما و ادبا در همین باره برپا داشت، در آخرین ساعات شنید که رضاقلی هم در همین هواست. سخنرانی شیرین وی در اجلاس بخارا، چنان که در اولین شماره سمرقند منتشر شد، نشان داد که این مرد محقق و جامعه شناس، از زمره عشقبازان است و همه زیر و بم این عشقنوازی را میشناسد، با دقت. چنین بود که آشنایانش در هنگام دفن مینالید که اینک کبوترهای دستآموز و عاشق استاد چه میشوند.
قصه آشنا مضحکه و غول مرده
برنامههای تئاترها، پیش از آن که تعطیلات پایان پذیرد، نظمی پذیرفته بود، لابد به قصد جذب مسافران نوروزی، که نمایشهای شاد و نه چندان سنگین باشد. به نظر میرسد که این برنامه اثرگذار بوده و نمایشهای خنده دار و سرگرم کنند، فروش خوبی داشت، گرچه به پای فیلمهای سینمایی و حتی فیلمهای نمایش داده شده در شبکه خانگی هم نرسید. مضحکه سیاه، قصه قرن و بابا یاب از این نمونههایند.
سیاه آشنا برای روحوضیها و نمایشهای دوران قاجار - و شاید جلوتر از آن - در قلب نمایش مضحکه قرار دارد. در نبود او نمایش جلو نمیرود، گرم نمیشود. سیاه مدام هم تماشاگران را به میدان میکشد با کلمهای آنان را هم به نمایشنامه میافزاید.
این اجرای مضحکه سیاه در عمارت نوفل لوشاتو تا شب سیزده به در برپا بود. مهدی ملکی نویسنده و کارگردان بود و چنین مینماید که در اجرای این نوع نمایش خبره بود و توانست تمام مدت یک ساعت تماشاگران را خندان نگاه دارد. بازیگران عبارتاند از: نیما قربانزاده، مهدی ملکی، زهرا مدبر، محمد پوراکبر، علی جعفری، امید قاسمی، فاطمه دارهل، امیر پوریا، مسعودنیا، احمد بیستونی، مهسا گل گیر، فرناز طالبیان، مهوش چراغی، نیما ثبوتی، فاطمه طاهری، اکبر یکتا و حلما شکری،
خلاصه قصه این که غول چراغ جادو برای تنوع دادن به زندگیاش از چراغ خارج شده و درون آفتابه میرود اما در آن گیر کرده و میمیرد. با مرگ غول دردسرهای خانه ارباب آغاز میشود. جسد غول آن هم در آفتابه مورد نیاز اعضای خانواده به قاعده مشکلافزاست و خندهدار.
رحیم رشیدی تبار در صفحه نظریات تیوال نوشت: ویژگی بارز نمایش شادیآوری که سیاه، میداندار آن است، باید آموزش راستی باشد و نقد زندگی مردم. مضحکه سیاه به خوبی از پس این وظیفه بر آمده است. سیاه مضحکه سیاه! به مانند دیگر سیاههای نمایش ایرانی، نادان نیست؛ بلکه خود را به نادانی میزند تا زندگی اربابها و آدمهای فاسد را به تمسخر بگیرد، بی آنکه مورد خشم قرار گیرد. حاجی نمایش مضحکه سیاه تازه به دوران رسیده است و جانش به جان غول چراغ جادویی بسته است که او را به نان و نوایی رسانده است.
این هنرشناس معتقد است: در جامعهای که دارای آن، قاضی آن، بقال آن، مامور امداد آن، مامور قانون آن و... همه یا دزداند و یا قلابی!، یک "سیاه" چهکار میتواند بکند جز خون دل خوردن؟ و البته او میجنگد تا بخنداند! در مضحکه سیاه یک سگ خاص هم وجود دارد. سگ مضحکه سیاه افشاکننده است. به اسم دزدان حساس است و وقتی اسم دزد ( خواه قاضی باشد، خواه حاجی و...) به گوشش میخورد؛ صدایش در میآید! ...و چه آشناست این قصه!
گرفتاری قرن
قصه قرن قصه سر راست و سادهایست و از لحظهای که پرده کنار میرود، صدای خنده سالن به خاطره بیچاره قهرمان بلند بود. نویسنده و کارگردان حامد شیخی و بازیگران بازیگران: حامد شیخی، حلما قربانی، پرهام صداقت، رویا شیخی، علی اسدیان، محمد منافی، بهزاد محبوبی، محمد واحد پرست، شهپر مشفقی، امیر فهادان، تداعی سعیدی فر، محمد باقر عجملو، امیرحسین انصاری، ساغر بهنام، مهدی هنرسازان، علی اقبالی و سارا محبی. بازیگران مهمان: ملیکا زاهدی، احمد ابراهیمی.
قصه نمایش اما در یک سطر آوردنی است: قهرمان لات مسلک قصه قرن، در روز عروسیش همدم و عشق خود را گم میکند. این بدشانسی به خصوص وقتنی شدن میگیرد که عروسی در قرن روز به پایان است و گم شدن عروس در قرن جدید. چنین است که قصه قرن نامیده میشود.
در میان اظهار نظر تماشاگران نوشته علی هراتی به چشم میآید که در قالب نمایش قصه قرن نوشته: به بهانه گم شدن همسر سفر تاریخی قهرمان نمایش آغاز میشود و ما را با خود به سالهای دور میبرد. یک نوستالژی زیبا یادآور دوران قدیم ایران و تهران، خیابانها و کوچهها و آدمهایی که میروند تا فراموش شوند و چقدر موسیقی دوران، به این نمایش لباس عافیت میپوشاند و هماهنگ عمل میکند. قهرمانی که علاقهاش به همسر گمشده بیش از ترس و واهمهاش است. گویی به ما میگوید که همسر گمشده همان گذشته و تاریخ گمشده ماست که اگر فراموش شود در واقع مرگ یک ملت فرا رسیده است .
کشمکشها در مکان و زمان نمایش به خوبی عمل میکنند چه به صورت ساکن و چه به صورت جهش یافته و وقایع تاریخی به صورت مینیمال مثل یک فیلم سینمایی از جلوی دیدگان ما میگذرد.
اپلیکیشن بابایاب
بابایاب هم میتواند نمایشی کمدی به حساب آید گرچه در عین حال با مسایل اجتماعی هم برخورد دارد و همین ترکیب به قوت کار میانجامد و به حساب محمد عبدی جمالی میرود که نویسنده و کارگردان نمایش است که یک ماه از میانه اسفند تا میانه فرودین تماشاگر داشت و به نظر میرسد اجرا در پردیس هم راضیکننده بود با بلیتهای چهل هزار تومانی.
بازیگران: پارمیدا افشار، سمن قناد، نیما قربان زاده، آرین الماسی، مصطفی حاج صادق، نیما رازی، دانیال اسلامی، محمد عبدی جمالی بودند. موضوع نمایش هم این که: تانیا دختر ٩ سالهای که مادرش مشغول به کار درمان در بیمارستان در روزهای سخت کرونا، در خانه تنها مانده و پدرش هم به دلیل مشغله زیاد کاری دیر به منزل میآید و به تکالیف او رسیدگی نمیکند و همواره غذای حاضری (املت ) برای او درست میکند. تانیا از این وضعیت خسته شده و در کلاس آنلاین نام نوشته که با یک پیام تبلیغاتی اپلیکیشن بابایاب روبرو میشود. او برای نصب این اپلیکیشن باید لینک را به ١٠ نفر از دوستان خود معرفی میکرد. بعد از نصب اپلیکیشن … نام این اپلیکیشن جدید بابایاب است، نیاز اصلی تانیا.
مغز و فلفل
هادی حیدری