مثنوی بسیج
کن بسیـــــج این ملت آگــــاه را تا کند تسخیــــر شیــــــد و ماه را
این بسیــــج با اذن حق پروردگـار آنکه در دستــش روز و روزگــــار
میکند فتــح الفتوح در هــر زمان چونکه ملت باشــدش یک پشتبان
هم بسیــــحی در مصــاف کارزار از عـــدو می آورد یکــــسر دمـــار
این بسیـــج از متن ملت گر که شد مکر و کید دشمنــان بر کنـــده شد
این بسیـــــج باید که با دانــش بود دانشــش همـــــراه با بینــــش بـود
کی بسیــــجی را خلافی ســـر زند؟ یا که از عُجب و تفـــــاخر دم زنـد!
این بسیــج گــوید که ای دادار حق من ز امــــر تو کجا گیــــرم سَبـَق(۱)؟
او بگویــــد هــر تـــوانی داشــــتم بیعنـــایاتت هیـــچ پنداشتـــــم(۲)
هرچه را خواهی ز من، من آن کنم در رهت باشــــد این جـــان و تنــم
در همه دشـــوارها و سخـــتهـــا بین بسیــــج مأمور شد بی ادعـــــا
او برایت خـدمت جانــــان کنــــد جان خود را بهـــــرتان قربــــان کند
او محیـــط زیست را دارد چو پاس پس بـــرایش دائمـــاً باشد سپـــاس
گر ببینی کوششش در هجمـــههـا شاهـــدی بر رفع کیــــد و فتنــهها
بی تـــوقع، پر تـــوان با پشتــــکار حاضـر است هر لحظه او در کارزار
راه او دارد مریـــــدانی ستــــرگ در ملل، یا در نِحَل، خرد و بـزرگ
کرده اند تنگ عرصه را بر ناکسان ناکســان، ناخوانده باشنــــد میهمان
دشمنیهاشان نه امروز و دی(۳) است فتنه هاشــان دائم و پی در پی است
دست هرگز بر نمــــی دارند ز مـا جنگ و بحث زرگری دارند به پــا
پس ایـا ای جمع نادانان به هـــوش بس کنید سازش با نامردان، خموش
در سیاستشان چه این باشد چه آن(۴) جمــــله میخواهنــــد ما را ناتوان
الغــــرض باشد بسیــــج نخلی بلنـد صالـــح و پاکیزه و بس ارجمــــند
گر که عیبی سر زند از یک نفــــر کی توان گفتش که عیب است مستقر(۵)
گر تو می جویی برایش عیــب را فکر کن گاهی شهـــود و غیـــب را
گر که گویی بهر او این است و آن پس به خود بنگر تو هستی آنچنان؟(۶)
گر نمیجــوشی تو با امـر بسیــــج پس به خود بنگر، نگر امر مریـــج(۷)
دشمنـش اینک که باشد راست، گو جــز که استکبار هست او را عدو؟
اصــل استکبــــار در خـــارج بود لیــک یارانیـــش در داخــــــــل بود
پس «رضـا» تو با عدو همره مباش او خودی هست با خودی میکن تلاش
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران