قسمت صد خواهر و برادرانم
سریال خواهر و برادرانم قسمت صد 100Khahar Va Baradaranam Serial Part ۱۰۰
سریال خواهر و برادرانم قسمت آخر
موقع اجرای تئاتر توی کالج وقتی عمر میخواد به سمت دورک شلیک کنه اورهان خودش رو بین اون ها قرار میده و گلوله به اون می خوره.
همه شوکه شدن. مدیر مدرسه آمبولانس خبر می کنه. حال عمر بده و می گه من عموم رو زدم. اولجان داد میزنه کی تفنگ رو عوض کرده.
اورهان رو به بیمارستان میرسونن و اون رو به اتاق عمل میبرن. آکیف خودش رو میرسونه و با عصبانیت به مدیر میگه یک اسلحه وارد مدرسم شده و به جون پسرم سوءقصد شده کی این کار رو کرده؟
مدیر میگه یکی از دانش آموزان، تولگا، از قبل با بچهها مشکل داشت فکر میکنم میخواست انتقام بگیره.
دکتر خبر می ده که عمل اورهان با موفقیت انجام شده و خطر رفع شده.
"اولجان داد میزنه کی تفنگ رو عوض کرده.اورهان رو به بیمارستان میرسونن و اون رو به اتاق عمل میبرن"همه خوشحال میشن اما خوشحالیشون طولی نمیکشه چون دکتر ادامه می ده، متأسفانه به ستون فقرات آسیب رسیده و پاهاشون بیحس هستن.
چند هفته بعد اورهان رو روی ویلچر به خونه میارن. اون روحیش رو باخته و به این فکر می کنه که از این به بعد زندگی خونوادش رو چجوری اداره خواهد کرد. شنگول میخواد اون رو دلداری بده اما اورهان ازش می خواد که سره کارش بره و تنهاش بزاره.
تو مدرسه برک از آی بیکه میخواد صحبت کنن و میگه شاید باور کردنش برات سخت باشه و واقعاً متأسفم فکر نمیکردم تولگا انقدر بد بشه، آی بیکه می گه ولی تو دوست اون کثافت بودی هرچند به من مربوط نیست. برک می گه کاش مربوط بود می دونی که دوست دارم.
دورک از راه می رسه و خبر میده که تولگا آزاد شده، پسرا تصمیم میگرن سراغ او برن و حسابش رو برسن.
دورک قبل از رفتن به آسیه می گه اگه نبوسمت نمی تونم خوب مشت بزنم، اون آسیه رو می بوسه و به راه می افته.
تو خونه آکیف، شنگول سراغ او میره و ازش می خواد به وضعیت شوهرش رسیدگی کنه چون تو مدرسه ی اون و به خاطر نجات جون پسرش آسیب دیده. آکیف با بیحوصلگی می گه هزینه درمان اورهان میره پای شهریهی ترم بعد بچهها.
شنگول با نفرت میگه تو چه آدم بیوجدانی هستی دارم میگم شوهرم زمینگیر شده.
آکیف با عصبانیت شنگول رو از اونجا اخراج می کنه و یک دسته اسکناس توی صورتش پرت می کنه و میره.
دورک و عمر و اولجان و برک به خونه تولگا می رن و سراغش رو از پدرش می گیرن. پدر برک بعد از اینکه اون ها رو تحقیر می کنه میگه تولگا به خارج از کشور رفته. پسرها از اونجا می رن، درحالی که تولگا از پنجره نگاهشون می کنه.
شب همه تو خونه اورهان جمع شدن و شنگول می گه آکیف اخراجش کرده. غدیر میگه از فردا شبها مسافرکشی می کنه و به شنگول میگه تنها نباشه چون تمام مخارج اون ها رو پرداخت می کنه. شنگول با شرمندگی از اون تشکر می کنه.
عمر و اولجان هم تصمیم میگیرن از فردا دنبال کار بگردن.
صاحب خونه اورهان به در خونه میاد و میگه قصد داره خونش رو برای ساختوساز به پیمانکار بده و از اون میخواد هرچه زودتر اونجا رو تخلیه کنن.
"همه خوشحال میشن اما خوشحالیشون طولی نمیکشه چون دکتر ادامه می ده، متأسفانه به ستون فقرات آسیب رسیده و پاهاشون بیحس هستن.چند هفته بعد اورهان رو روی ویلچر به خونه میارن"همه به حلمی اعتراض می کنن اما اون از تصمیمش منصرف نمیشه.
سلیم پسر حلمی که نمیدونست پدرش برای چی به اونجا اومده، وقتی از ماجرا باخبر میشه پدرش رو سرزنش می کنه و میگه سند اینجا به نام منه اجازه نمیدم این کار رو باهاشون بکنی.
سوزان و هاریکا توی مسافر خونه زندگی می کنن و هاریکا مادرش رو به خاطر اینکه دست روی دست گذاشته و کاری نمیکنه سرزنش می کنه. هاریکا می گه برای چند تا شرکت درخواست کار فرستاده و با یکی از اون ها قرار ملاقات داره. هاریکا با خوشحالی مادرش رو بغل می کنه.
غدیر به کمک ملیسا تونسته خودش رو برای آزمون نهایی دبیرستان آماده کنه و فردا روز امتحانشه. ملیسا میگه فردا اونجا با اون خواهد بود تا بعد از آزمون جشن بگیرن، غدیر میگه تو معلم خیلی خوبی هستی، ملیسا میگه شاگردم رو دوست دارم.
هاریکا برای یک مصاحبه کاری به شرکت می ره و متوجه می شه اون رو فقط برای اینکه زن معروفیه صدا زدن تا تحقیرش کنن و بخاطر کم بودن تجربه و مهارت عذرش رو می خوان.
هاریکا موقع رد شدن از جلوی یک فروشگاه معروف که همیشه از اونجا خرید میکرد، متوجه می شه که اونجا به صندوقدار نیاز داره و برای گرفتن این شغل وارد میشه.
سلیم برای حرف زدن با آسیه جلوی مدرسه میره و از اون میخواد به کافه برگرده و به کارش ادامه بده. آسیه قبول نمی کنه؛ سلیم میگه چون بهت گفتم ازت خوشم میاد؟
آسیه میگه تو مثل داداش منی.
در همین موقع دورک از راه میرسه و کنار آسیه می ایسته، سلیم میگه واقعاً از این پسره خوشت میاد؟
آسیه بازوی دورک رو میگیره و میگه آره، من عاشقشم.
سلیم با نفرت میگه این بچه سوسول نمیتونه تو رو خوشبخت کنه.
عمر و اولجان برای پیدا کردن کار به پمپبنزین محله میرن که چشمشون به تولگا می افته. اولجان لاستیک ماشین اون رو پنچر می کنه تا معطلش کنه و عمر به دورک زنگ میزنه تا خودش رو برسونه.
سلیم به مغازه پدرش میره و به اون میگه سند خونه رو تحویلش میده تا هر کاری میخواد با اونجا بکنه. حلمی از اینکه پسرش سر عقل اومده خوشحال میشه.
دورک و برک خودشون رو به پمپبنزین میرسونن و همراه اولجان و عمر، تولگا رو توی ماشین مینشونن و به ویلای آکیف در خارج از شهر و اونجا زندانیش می کنن.
غدیر کیف پول ملیسا رو که تو مدرسه جاگذاشته بود به در خونشون میبره که ناگهان آکیف از راه میرسه و اونها رو دست تو دست هم میبینه و با عصبانیت از غدیر میخواد از اونجا بره و دخترش رو به خونه میبره و اون رو سرزنش می کنه.
ملیسا میگه من غدیر رو دوست دارم، آکیف میگه من اجازه نمیدم، ملیسا میگه تو نمیتونی برای احساسات من تصمیم بگیری.
سوزان به هاریکا خبر میده که توی یک فروشگاه صندوقدار شده. هاریکا شکه شده و با دادوفریاد به مادرش میگه نمیتونه این کار رو بکنه و این بی آبرویه.
در حالی که آکیف برای ملاقات با شخص ناشناسی که یک مدتیه که اون رو تهدید می کنه به طرف محله قرارش با اون در نزدیکی ویلاش میره اورهان به ایستگاه تاکسی میره و از غدیر می خواد که اون رو خارج از شهر ببره.
اون در نزدیکی ویلای آکیف پیاده میشه و از غدیر میخواد اگه تا ده دقیقه دیگه برنگشت دنبالش بیاد.
آکیف در محل قرار منتظره که اورهان رو مقابلش میبینه و شوکه می شه و به اورهان میگه تو همیشه من رو دست کم گرفتی. اون اسلحش رو طرف آکیف میگیره و به اون میگه تو بیشرفترین آدمی هستی که تو زندگیم دیدم.
"اون روحیش رو باخته و به این فکر می کنه که از این به بعد زندگی خونوادش رو چجوری اداره خواهد کرد"من رو هم وارد کارهای کثیف کردی.
در مقابل یک سقف بالای سرم نیست اورهان پولها رو از آکیف میخواد اما آکیف با اون درگیر می شه و یک گلوله شلیک میشه.
غدیر با شنیدن صدای گلوله به طرف اورهان میره و اونو میبینه که روی زمین افتاده و همین که میخواد با آمبولانس تماس بگیره آکیف با ضربهای اون رو بیهوش می کنه و اسلحه رو توی دستش میذاره و یک دسته اسکناس توی جیبش و از اونجا میره.
تولگا که تونسته از ویلای آکیف فرار کنه، از یک گوشه تمام اتفاقات رو میبینه و با وحشت از اونجا میره.
غدیر با صدای آژیر ماشین پلیس به هوش میاد و نمیدونه چه اتفاقی براش افتاده. اون رو فوراً دستگیر میکنن و به فریاد هاش که میگه بی گناهه توجهی نمی کنن.
غدیر تو کلانتری برای چندمین بار همهچیز رو برای پلیس توضیح میده و میگه بی گناهه.
آسیه و عمر و ملیسا و دورک هم که از ماجرا با خبر شدن تو کلانتری هستن. دورک و ملیسا وقتی می فهمن غدیر به جرم سوءقصد به جون اورهان دستیار پدرشون دستگیر شده، تعجب میکنن.
از طرفی وقتی آکیف میفهمه اورهان نمرده و توی بیمارستان بستریه وحشت می کنه.
شب حلمی با یک پیمانکار به خونه اورهان میاد و میگه که پسرش تصمیمش رو عوض کرده و میخواد اونجا رو بکوبه.
شنگول با داد و فریاد از اون میخواد تا از اونجا بره اما حلمی کلنگی بر میداره و به جون دیوارهای خونه می افته.
اولین جلسه دادگاه غدیر برگزار میشه و همه جلوی کلانتری منتظر اعلام حکم هستن. وقتی آسیه و عمر میگن غدیر راهی زندان خواهد شد، همه ناراحت میشن.
غدیر قبل از منتقل شدن به زندان با همه خداحافظی می کنه و از خواهرها و برادرش میخواد مراقب هم دیگه باشن.
شنگول به اورهان میگه با خواهرش صحبت کرده و اون قبول کرده اون ها مدتی توی خونش زندگی کنن. اورهان میگه، بچههای داداشم هم میان مگه نه؟
شنگول با من...
من... میگه ما رو هم بهزور قبول کردن. اون به اورهان میگه بهتره بچهها به یتیم خونه برن و این خودشون هم بهتره. اورهان به تلخی گریه می کنه.
عمر و آسیه به ملاقات غدیر میرن و به اون میگن تصمیم گرفتن به یتیم خونه برن. غدیر با عصبانیت میگه، چطوری همچین حرفی رو جلوی من میزنین اون ها میگن چارهای براشون نمونده و نمیخوان سربار کسی باشن.
و برای امل بهتره که سقفی بالای سرش باشه و گرسنه نمونه.
"آکیف با بیحوصلگی می گه هزینه درمان اورهان میره پای شهریهی ترم بعد بچهها.شنگول با نفرت میگه تو چه آدم بیوجدانی هستی دارم میگم شوهرم زمینگیر شده"اون ها نقاشی رو که امل برای روز پدر کشیده به غدیر میدن و میگن اون براشون پدری کرده و روز پدر رو بهش تبریک میگن.
خانوادهی اورهان و عمر و آسیه و امل با چشمهای پر از اشک باهم دیگه خداحافظی میکنن.
دورک از طرف اولجان از ماجرا با خبر شده باعجله خودش رو به کلبه میرسونه و وقتی اونجا رو خالی میبینه بغض می کنه.
در همین تولگا که اون رو تعقیب کرده وارد میشه و میگه میدونی غدیر بی گناهه!
من اونجا بودم میخواستم به پلیس بگم ولی میخواستم اول با تو حرف بزنم.
اورهان رو بابات زد و گردن غدیر انداخت. می تونی بخاطر عشقت از بابات بگذری؟
عمر جلوی آسایشگاه دخترها با خواهر هاش خداحافظی می کنه و میگه یک سال از درس عقب میمونیم، کار میکنیم و داداشمون رو از زندان میاریم بیرون بعد هم خونه میگیریم و از هم جدا میشن.
خواهرها و برادرها هر کدوم در گوشهای به هم فکر میکنن و اشک میریزن اما به آینده امیدوارن.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران