انقلاب حمال می‌خواهد نه آقابالاسر/ چرا حاج‌عباس به سوریه نرفت؟

انقلاب حمال می‌خواهد نه آقابالاسر/ چرا حاج‌عباس به سوریه نرفت؟
خبرگزاری مهر
خبرگزاری مهر - ۲۸ آبان ۱۴۰۰



خبرگزاری مهر،

گروه فرهنگ و اندیشه‌_ صادق وفایی: عباس ورامینی فرمانده ستاد لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) روز ۲۸ آبان در چهارمین مرحله عملیات والفجر ۴ در ارتفاعات کانی‌مانگا به شهادت رسید. او یکی از فرماندهان لشکر ۲۷ است که مدیریت قابل توجه و مثال‌زدنی ویژه و البته خلق‌وخوی قابل توجهی داشته است.

سالروز شهادت شهید ورامینی، بهانه خوبی برای مرور زندگی و کارنامه اوست. این شهید به‌گفته دوستان و همرزمانی چون رسول توکلی مسئول وقت پرسنلی لشکر ۲۷ و اکبر زحمتکش فرمانده وقت عملیات لانه جاسوسی، به وضع ظاهری خود اهمیت زیادی می‌داد و به‌عنوان یک‌جوان خوش‌لباس و مرتب بین دیگر دوستان، متمایز بود. عباس ورامینی از کودکی به پیراستگی و آراستگی خود اهمیت می‌داد و بلند و مرتب‌بودن موی سرش نیز چنان برای او مهم بود که در ابتدای خدمت سربازی به مشکل برخورد. بنابراین می‌توان گفت عباس ورامینی تصور رایج و مخدوش فردِ مذهبیِ ژولیده و نامرتب را از بین می‌برد.

اما علاوه بر توجه به ظاهر، ورامینی سلوک درونی و عرفان والایی هم داشته است.

"خبرگزاری مهر،گروه فرهنگ و اندیشه‌_ صادق وفایی: عباس ورامینی فرمانده ستاد لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) روز ۲۸ آبان در چهارمین مرحله عملیات والفجر ۴ در ارتفاعات کانی‌مانگا به شهادت رسید"یک‌نمونه کوچک از این سلوک را می‌توان در نامه‌ای دید که او روز ۲۱ اسفند ۶۱ برای پدر و مادر و خانواده خود نوشت: «زندگی بدون مشکل، مال بندگان غافل خداست.» ورامینی معتقد بود آموزش‌های نظامی مقدمه‌ای برای آموزش‌های معنوی و اعتقادی است.

توجه به آراستگی ظاهر، سلوک و عرفان درونی و مدیریت و سازماندهی، سه‌ویژگی بارز شخصیت عباس ورامینی هستند که بنا داریم از خلال بررسی خاطرات و روایت‌های موجود از این شهید در کتاب «در هیاهوی سکوت» به آن‌ها بپردازیم و در سالروز شهادت وی، مرورشان کنیم. «در هیاهوی سکوت» نوشته جواد کلاته سال ۹۷ توسط نشر ۲۷ بعثت منتشر شد و در حال حاضر با چاپ چهارم در بازار نشر حضور دارد. با مرور این کتاب، پرونده‌ای را که همزمان با سالگرد عملیات والفجر۴ برای کتاب «کوهستان آتش» باز کردیم، به پایان می‌رسانیم.

در ادامه مشروح گزارش را می‌خوانیم؛

* از کودکی تا انقلاب؛ بزرگ‌شدن با رسول ترک، مهدی عراقی و...

عباس ورامینی سال ۱۳۳۳، در مقطعی که یک‌سال از شکست نهضت ملی_مذهبی‌ها به رهبری دکتر محمد مصدق و آیت‌الله کاشانی می‌گذشت، در محله پاچنار تهران متولد شد و چندسال بعد هم، حوادث ۱۵ خرداد سال ۴۲ را به چشم خود دید. او از کودکی در هیئت‌ها و مساجد پاچنار و پاتوق انقلابی‌هایی چون شیخ جعفر شجونی، صادق امانی، مهدی عراقی، رسول ترک و … بزرگ شد. شخصیت‌هایی چون علامه جعفری و جلال آل‌احمد هم از همسایگان و هم‌محلی‌های خانواده او بودند.

ازجمله خاطرات کودکی عباس ورامینی، می‌توان به روزهای پس از خرداد ۴۲ اشاره کرد که حجت‌الاسلام علی‌اکبر ناطق نوری برای سخنرانی به هیئت‌ها و مساجد محله پاچنار دعوت می‌شد.

برای والدین عباس ورامینی، محمدآقا که میوه‌فروش چشم‌پاک محل بود و همسرش صدیقه، شخصیت دوستان و رفقای نزدیک عباس و برادر کوچک‌ترش علی اهمیت زیادی داشت و باعث شد با توجه به اصول تربیتی، از دوستی برخی افراد با فرزندانشان جلوگیری کنند. عباس سال ۱۳۴۰ در دبستان اسلامی جعفری که دخترها و پسرها در آن از هم جدا بودند، ثبت‌نام شد. مدیر، ناظم‌ها و معلم‌های این مدرسه از قشر مذهبی بودند و او نیز به‌عنوان شاگرد ممتاز مدرسه، همیشه با لباس اتوکشیده و کفش‌های واکس‌زده در مدرسه و کلاس درس حاضر می‌شد. او و برادرش علی، سه‌ماه تعطیلات تابستان را به کار مشغول شده و پول توجیبی و هزینه تحصیل خود را تامین می‌کردند. عباس در سال‌های دبستان، بستنی می‌فروخت و سه‌ماه تعطیلی دوران دبیرستان خود را هم در یکی از پارچه‌فروشی‌های بازار پاچنار کار می‌کرد.

او که از سال‌های کودکی به ظاهر خود اهمیت می‌داد، از کوتاه‌کردن موهای سرش اکراه داشت و وقتی فرمانده پادگان در مراسم صبحگاه به‌اجبار جلوی موهایش را ماشین کرد، سر خود را باندپیچی و صبر کرد موهایش دوباره رشد کرده و یک‌دست شوند.

"او یکی از فرماندهان لشکر ۲۷ است که مدیریت قابل توجه و مثال‌زدنی ویژه و البته خلق‌وخوی قابل توجهی داشته است.سالروز شهادت شهید ورامینی، بهانه خوبی برای مرور زندگی و کارنامه اوست"ورامینی برای شرکت‌نکردن در جشن‌های تقویم شاهنشاهی، خود را از اسب به زمین انداخت تا دستش بشکند و آن را گچ بگیرند پای عباس ورامینی از نوجوانی به مجالس روضه خانگی و هیئت‌های عزاداری باز شد و خیلی‌زود با لقب «عباس علم‌دار» به‌عنوان میان‌دار هیئت معروف شد. او در سال ۱۳۵۱، همراه با احمد ژولیده، حسین روانستان و چندتن دیگر، هیئت نوجوانان محبان ابوالفضل‌العباس را پایه‌گذاری کرد که سال ۵۶ در پی بالاگرفتن حوادث و اتفاقات انقلاب، کلانتری محله ناچارشان کرد برای فعالیت‌های هیئت، مجوز بگیرند. در آن دوره کلانتری‌ها یک‌مامور را برای کنترل هیئت‌ها اعزام می‌کردند. در مقطع سال ۵۵ به ۵۶ هم، عباس ورامینی، احمد ژولیده، حسین روانستان، حسین صندوقچی و سیدمجتبی هاشمی (فرمانده گروه فداییان اسلام در جنگ) در محله بازارچه شاهپور جلسات سیاسی برگزار می‌کردند.

با گرفتن مدرک دیپلم، عباس ورامینی به خدمت سربازی در پادگان ۰۱ نیروی زمینی ارتش اعزام شد. او که از سال‌های کودکی به ظاهر خود اهمیت می‌داد، از کوتاه‌کردن موهای سرش اکراه داشت و وقتی فرمانده پادگان در مراسم صبحگاه به‌اجبار جلوی موهایش را ماشین کرد، سر خود را باندپیچی و صبر کرد موهایش دوباره رشد کرده و یک‌دست شوند.

ورامینی برای شرکت‌نکردن در جشن‌های تقویم شاهنشاهی، خود را از اسب به زمین انداخت تا دستش بشکند و آن را گچ بگیرند. در نتیجه از رفتن به جشن پنجاهمین سالگرد سلطنت پهلوی معاف شد. او با تمام‌شدن خدمت سربازی، سال ۵۶ در کنکور سراسری پذیرفته شد و توانست دانشجوی رشته مددکاری اجتماعی شود. عباس در آن مقطع زمانی، به‌توصیه دایی خود، کتاب‌های دکتر علی شریعتی، حجت‌الاسلام مرتضی مطهری و محمود حکیمی را مطالعه می‌کرد. در کنار این آثار، کتاب‌هایی را هم درباره جنگ ویتنام، مبارزات ضدامپریالیستی کوبا، مبارزات ضداسرائیلی مبارزان فلسطینی و مبارزات سیاهپوستان علیه رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی خواند و با مبارزان بین‌المللی آشنا شد.

در ادامه سیر حوادث انقلاب، پدربزرگ عباس ورامینی (پدرِ مادر) در جریان تظاهرات روز ۱۷ شهریور با تیر مستقیم سربازان، در خیابان به شهادت رسید.

"عباس ورامینی از کودکی به پیراستگی و آراستگی خود اهمیت می‌داد و بلند و مرتب‌بودن موی سرش نیز چنان برای او مهم بود که در ابتدای خدمت سربازی به مشکل برخورد"پیش از ورود امام خمینی (ره) به ایران و بهشت زهرا، عباس ورامینی همراه با دوستانش حسین روانستان، مرتضی حسینی و ناصر آبنیکی، چندروز در هوای سرد کشیک داد و امنیت جایگاه سخنرانی امام خمینی (ره) را تامین کرد. این افراد با چوب‌دستی اطراف جایگاه سخنرانی نگهبانی دادند تا خطر بمب‌گذاری یا هر سوءقصدی را خنثی کنند. این کار از طرف گروه یا با دستور خاصی انجام نشد و به‌گفته راویان، یک‌اقدام خودجوش بود.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عباس ورامینی به‌عضویت کمیته پاچنار درآمد. او در این برهه به پرورشگاه نگهداری کودکان بدسرپرست و بی‌سرپرست خیابان قزوین تهران رفت و آمد داشته و اداره امور پرورشگاه را که به‌واسطه وضعیت به‌هم‌ریخته کشور، رها شده بود، به عهده گرفت. البته همراهان ورامینی تا مدتی از این مساله بی‌خبر بودند و او چیزی در این‌باره بروز نداده بود.

او همچنین از روز ۲۶ خرداد ۵۸ که امام خمینی (ره) فرمان تاسیس جهاد سازندگی را صادر کرد، به شهر مرزی خاش در سیستان و بلوچستان رفت و برای سه‌ماه به‌فعالیت‌های جهادی پرداخت که در این مدت هم خانواده‌اش از او بی‌خبر بودند.

* اشغال لانه جاسوسی و نگهبانی از جاسوس‌های آمریکایی

ورامینی زمانی که پیراهن سفید با یقه چرک و تسبیحِ در دست مد شده بود، پیراهن آستین‌کوتاه می‌پوشید و خوش‌تیپ می‌گشت ساعت ۱۰ صبح ۱۳ آبان ۵۸ در جریان تظاهرات دانشجویان از خیابان طالقانی به‌سمت دانشگاه تهران، که برای حضور در زمین چمن دانشگاه، تدارک دیده شده بود، عده‌ای از دانشجویان با رسیدن به محدوده سفارت آمریکا مسیر خود را به‌طرف در اصلی سفارت تغییر داده و وارد آن شدند. پیش‌تر گروهی از چریک‌های فدایی خلق در ۲۵ بهمن ۵۷ با حمله مسلحانه، سفارت آمریکا را تصرف کرده بودند که این کار با مخالفت صریح امام خمینی (ره) و دولت موقت روبرو شد. در نتیجه نیروهای مذکور از سفارت آمریکا خارج شدند.

روز تسخیر سفارت آمریکا، عباس ورامینی در سیستان و بلوچستان بود و به محض اطلاع از اتفاقات رخ‌داده، به‌سرعت خود را به تهران رساند تا به دانشجویان پیرو خط امام بپیوندد. در نتیجه مسئولیت پست‌ها و سنگرهای نگهبانی در معاونت عملیات لانه جاسوسی به او سپرده شد. علت این انتخاب، این بود که از بیت امام خمینی (ره) دستور رسیده بود گروگان‌ها نباید به هیچ‌وجه کشته شوند.

در ادامه حضور عباس ورامینی در لانه جاسوسی آمریکا، اکبر زحمتکش ماموریت آموزش نظامی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام را به او سپرد.

"بنابراین می‌توان گفت عباس ورامینی تصور رایج و مخدوش فردِ مذهبیِ ژولیده و نامرتب را از بین می‌برد.اما علاوه بر توجه به ظاهر، ورامینی سلوک درونی و عرفان والایی هم داشته است"زحمتکش به‌عنوان یکی از راویان خاطرات مربوط به شهید ورامینی گفته او در زمانی که پیراهن سفید با یقه چرک و تسبیحِ در دست مد شده بود، پیراهن آستین‌کوتاه می‌پوشید و خوش‌تیپ می‌گشت. روایت دیگر زحمتکش از روزهای لانه جاسوسی مربوط به آمدن محسن رفیقدوست با یک‌وانت به محوطه داخلی لانه و انتقال سلاح‌های زیاد از پشت این وانت است.

* آشنایی با یکی از دانشجویان خط امام و ازدواج

سمیه جهانگیری که بنا بود به همسری عباس ورامینی در آید، یکی از دانشجوهای پیرو خط امام بود که در پست‌های نگهبانی لانه جاسوسی حضور فعال داشت و گاهی سه‌پاس پشت هم سر پست می‌ایستاد. پس از آشنایی و صحبت‌های اولیه برای ازدواج، مهریه او، یک‌جلد قرآن، سری کامل تفسیر المیزان علامه طباطبایی و ۳۶ هزار تومان پول در نظر گرفته شد. خطبه عقد عباس ورامینی و سمیه جهانگیری را امام خمینی (ره) روز ۲۲ خرداد سال ۵۹ خواند. ورامینی به گفته شاهدان، در روز ملاقات امام (ره) و خواندن عقد، اصلاً در حال خود نبوده و با گریه به امام خمینی (ره) خواسته برای شهادتش دعا کند که امام خمینی (ره) نیز در پاسخ به او گفته «دعا می‌کنم زنده باشید و به اسلام خدمت کنید.»

راویان خاطرات روز عقد عباس ورامینی و سمیه جهانگیری می‌گویند مادر عباس که سیده بوده، در آن روز امام را پسرعمو خطاب و با او خوش‌وبش می‌کرده است.

پس از ازدواج، سمیه جهانگیری در یکی از روزهای پست نگهبانی در لانه جاسوسی، با وخامت حال خود متوجه می‌شود باردار است. یکی از خاطرات او از دوران بارداری مربوط به زمانی است که هوس پرتقال کرده بود. همسرش هم در آن برهه یک‌قاعده کلی داشته است: «ما باید مثل مردم عادی زندگی کنیم. اگر مردم نمی‌توانند یک چیز خاص بخرند، ما هم نباید بخریم» اما هوس پرتقال جهانگیری باعث شد عباس ورامینی روی قاعده و اصول خود پا گذاشته و در دوران بارداری همسرش، برای او پرتقال بخرد اما خود به آن لب نزد.

* شکست پنجه عقاب و ترفند ایران برای جلوگیری از فرار گروگان‌ها

با شکست عملیات پنجه عقاب (صحرای طبس) در روز ۵ اردیبهشت ۵۹ که برای نجات گروگان‌های سفارت آمریکا طراحی شده بود، تصمیم گرفته شد مجموعه دفاعی لانه جاسوسی تقویت شود. اواسط تابستان همان‌سال هم وقتی یکی از گروگان‌های آمریکایی از لایه‌های حفاظتی نیروهای محافظ فرار کرد، در نهایت توسط یکی از دانشجویان به‌نام معصومه نورمحمدی در ضلع جنوب‌شرقی سفارت به دام افتاد و دستگیر شد.

"«در هیاهوی سکوت» نوشته جواد کلاته سال ۹۷ توسط نشر ۲۷ بعثت منتشر شد و در حال حاضر با چاپ چهارم در بازار نشر حضور دارد"مجموع این اتفاقات باعث شد دانشجویان پیرو خط امام، گروگان‌های آمریکایی را به چندگروه تقسیم کرده و هرگروه را به یکی از شهرهای ایران بفرستند. رحمان دادمان وزیر راه و ترابری دولت هفتم، یکی از نیروهایی است که همراه این گروگان‌ها به شهر تبریز رفت و پس از مدتی جذب سپاه شد. او در نهایت به فرماندهی سپاه آذربایجان رسید.

مجموع این اتفاقات باعث شد دانشجویان پیرو خط امام، گروگان‌های آمریکایی را به چندگروه تقسیم کرده و هرگروه را به یکی از شهرهای ایران بفرستند. رحمان دادمان وزیر راه و ترابری دولت هفتم، یکی از نیروهایی است که همراه این گروگان‌ها به شهر تبریز رفت عباس ورامینی پس از فرار ناموفق گروگانی که توسط معصومه نورمحمدی دستگیر شد، یک اردوی آموزشی در منطقه چیتگر به پا کرد. در جریان همین‌اردو، معصومه نورمحمدی پس از رزم شب، ورامینی را بیرون چادر دید که مشغول واکس‌زدن پوتین‌های خود بود.

به این ترتیب نورمحمدی نیز از راویان مساله پاکیزگی و آراستگی عباس ورامینی است.

در ماه‌های آخر حضور گروگان‌ها در ایران، آن‌ها را به مرور تحت عنوان قاچاقچی به زندان اوین منتقل کردند. خردادماه سال ۵۹ پس از عقد عباس ورامینی و سمیه جهانگیری، علی‌اکبر زحمتکش مسئول بخش عملیات، از لانه جاسوسی رفت و ورامینی جایگزین او شد. در ادامه وقایع، ۲۹ دی ۱۳۵۹ پیمان الجزایر بین ایران و آمریکا امضا شد و یکم بهمن به‌عنوان روز تحویل گروگان‌ها در نظر گرفته شد. در این روز حدود ۴۰۰ دانشجوی پیرو خط امام، درگیر کار بودند.

پس از آزادی گروگان‌ها، لانه جاسوسی تا چندسال در اختیار دانشجویان خط امام قرار داشت و کار بررسی اسناد جاسوسی آمریکا ادامه داشت. این مکان در سال ۶۴ با تصمیم دولت وقت، به سپاه پاسداران سپرده شد.

* طرفداری از بهشتی و مخالفت با بنی‌صدر / کار این آقا از ریشه خراب است

یک‌روز پس از تسخیر لانه جاسوسی که دولت موقت استعفا کرد، امام خمینی (ره) اداره امور کشور را به شورای انقلاب سپرد.

"او از کودکی در هیئت‌ها و مساجد پاچنار و پاتوق انقلابی‌هایی چون شیخ جعفر شجونی، صادق امانی، مهدی عراقی، رسول ترک و … بزرگ شد"روز ۵ بهمن ۵۸ هم نخستین انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد. درباره آن برهه از تاریخ انقلاب و حضور عباس ورامینی در آن مقطع، خاطراتی از جمله مخالفت‌های او با بنی‌صدر و نیروهای موافقش روایت شده است. راویان این خاطرات می‌گویند در فاصله اشغال لانه جاسوسی تا برگزاری اولین‌انتخابات ریاست‌جمهوری، مجاهدین خلق و بنی‌صدر جوّ مسمومی را علیه شهید بهشتی ساختند و کار را به جایی رساندند که برخی از انقلابی‌ها و نیروهای مذهبی هم تبدیل به مخالفان سرسخت بهشتی شدند. درباره مظلومیت و جفاهایی که در حق بهشتی شد، روایات و خاطرات زیادی وجود دارد؛ ازجمله این‌که او را مسبب درگذشت آیت‌الله طالقانی عنوان کرده و در برخی شهرها که برای سخنرانی دعوت می‌شد، پیش پایش، الاغ قربانی کردند.

ورامینی با وجود چنین‌جوّی، از ابتدا با بنی‌صدر مخالف بود و در انتخابات ریاست‌جمهوری از کاندیدای معرفی‌شده توسط حزب جمهوری اسلامی حمایت می‌کرد. او پاسخ بدگویی‌هایی را که درباره شهید بهشتی می‌شد، می‌داد و یک‌بار که بنی‌صدر در دوران ریاست‌جمهوری خود با حضور در لانه جاسوسی، قصد بی‌توجهی به دانشجویان خط امام را داشت، ترفندی را به کار بست تا نقشه بنی‌صدر بی‌اثر شود.

او که هنگام حضور بنی‌صدر در لانه جاسوسی، دانشجویان را تمرین رژه می‌داد، آن‌ها را به‌عمد تا محل نزدیک سخنرانی بنی‌صدر آورد تا با سروصدای بلند طبل و سنج و پاهایی که محکم به زمین کوبیده می‌شدند، باعث اختلال در سخنرانی او شود. در نتیجه طبق خاطره‌ای که سیدمحمدهاشم پوریزدان‌پرست روایت کرده، بنی‌صدر برآشفته شد و گفت: این رژه را تمام کنید!

ورامینی دانشجویان را به‌عمد تا محل نزدیک سخنرانی بنی‌صدر آورد تا با سروصدای بلند باعث اختلال در سخنرانی او شود. در نتیجه بنی‌صدر برآشفته شد و گفت: این رژه را تمام کنید! دیگر دوستان ورامینی نیز گفته‌اند او تلاش می‌کرد چهره واقعی بنی‌صدر را به مردم نشان دهد و پس از عملیات نصر (هویزه) و شهادت دانشجویان پیرو خط امام در این عملیات، علنی‌تر از پیش از بنی‌صدر انتقاد می‌کرد. قول معروف این بود که در عملیات مورد اشاره، خبر عقب‌نشینی را به جمعی از نیروهای سپاه و دانشجویان خط امام به فرماندهی حسین علم‌الهدی ندادند تا توسط دشمن محاصره و شهید شوند. پوریزدان‌پرست در خاطرات خود گفته بنی‌صدر در جلسه‌ای که پیش از انتخابات در اتاق روابط عمومی لانه جاسوسی برگزار شد، گفت می‌خواسته مادر رضایی‌ها که مادر سه‌تن از رهبران و اعضای اولیه سازمان مجاهدین خلق بوده به سازمان ملل ببرد تا در آنجا کربلا به پا کند اما (صادق) قطب‌زاده با تلویزیونش باعث شد امام خمینی آن‌ها را از پای پلکان هواپیما بازگرداند.

"شخصیت‌هایی چون علامه جعفری و جلال آل‌احمد هم از همسایگان و هم‌محلی‌های خانواده او بودند"پوریزدان‌پرست گفته مقصود بنی‌صدر از این سخنان این بود که امام خمینی (ره) تحت تاثیر تبلیغات قرار می‌گیرد. در نتیجه همه متوجه شدند کار بنی‌صدر از ریشه خراب است و از ابتدا تا آن برهه به مردم دروغ گفته و به امام خمینی (ره) اعتقادی نداشته است. در نتیجه چون دانشجویان پیرو خط امام مدت کوتاهی پیش از انتخابات متوجه این واقعیت شدند، تلاش‌شان به نتیجه ویژه‌ای نیانجامید. به گفته پوریزدان‌پرست بنی‌صدر اسنادی در سفارت آمریکا داشت که دانشجویان سستی کرده و پیش از انتخابات آن‌ها را منتشر نکردند.

یکی از تصاویر معروف ورامینی در لانه جاسوسی؛ حین آموزش نیروها

* سیبلی متحرک برای منافقین و روز خونین تهران

عباس ورامینی در اوج ترورهای کور سازمان مجاهدین با لباس فرم سپاه به محل کار خود رفت و آمد می‌کرد و به تعبیر دوستانش، یک سیبلِ متحرک بود. علت پوشیدن لباس سپاه و داشتن ظاهر مذهبی، در کلام او به دوستانش این‌گونه مطرح شد: «باید با این لباس‌ها بیرون برویم تا مردم دلگرم شوند.» ورامینی پس از شروع درگیری‌های مسلحانه با منافقین پیشنهاد کرد دو تیم آفند و پدافند تشکیل شود که آفندی‌ها از ساختمان مقر و پایگاه‌ها بیرون زده و در خیابان درگیر شوند و پدافندی‌ها از ساختمان دفاع کنند.

روز پنج مهر که این عملیات در آبادان شروع شد، خونین‌ترین روزی بود که تیم‌های ترور سازمان در ایران رقم زدند و تهران در این روز شاهد یک‌جنگ شهری تمام‌عیار بود.

در یکی از همین‌درگیری‌ها اکبر زحمتکش به‌دلیل اصابت گلوله به ریه و گلو مجروح می‌شود و ورامینی و دوستانش او را به بیمارستان فیروزگر می‌رسانند اما پزشک معالج به آهستگی به ورامینی و دوستانش می‌گوید «اینجا منافق دارد بپایید رفیق‌تان را شهید نکنند! به‌خاطر اطلاع اعضای سازمان مجاهدین خلق از اخبار محرمانه عملیات ثامن‌الائمه، روز پنج مهر که این عملیات در آبادان شروع شد، خونین‌ترین روزی بود که تیم‌های ترور سازمان در ایران رقم زدند و تهران در این روز به روایت راویان خاطرات، شاهد یک‌جنگ شهری تمام‌عیار بود. در یکی از همین‌درگیری‌ها که عباس ورامینی هم حضور داشته، اکبر زحمتکش به‌دلیل اصابت گلوله به ریه و گلو مجروح می‌شود و ورامینی و دوستانش او را به بیمارستان فیروزگر می‌رسانند اما پزشک معالج به آهستگی به ورامینی و دوستانش می‌گوید «اینجا منافق دارد بپایید رفیق‌تان را شهید نکنند!» در نتیجه ورامینی و همراهانش به نوبت تا صبح، بالای سر بیمار خود کشیک دادند تا روز بعد او را به بیمارستان دیگری منتقل کنند.

روز پنجم مهر، بسیاری از مردم عادی و نیروهای مدافع شهر شهید شدند. همین‌مساله باعث شد عباس ورامینی تا مدتی با نیروهایی که خانه‌های تیمی منافقین را شناسایی می‌کردند، همکاری کند. در این زمینه کار به جایی رسید که برخی تیم‌های مربوط به پادگان‌های آموزشی که قصد درگیری با منافقین را داشتند، با او و بسیج تهران هماهنگی می‌کردند. یک‌مرتبه هم که برای اجرای این عملیات‌ها، نیاز به حکم شرعی وجود، با هماهنگی ورامینی، حکم موردنظر از آیت‌الله صانعی گرفته شد.

به گفته دوستان و همرزمان عباس ورامینی، او از ابتدای انقلاب با نیروهای مجاهدین خلق مبارزه می‌کرد و همین‌مخالفت باعث شد یک‌بار با سروصورت خونین به خانه برگردد.

"عباس سال ۱۳۴۰ در دبستان اسلامی جعفری که دخترها و پسرها در آن از هم جدا بودند، ثبت‌نام شد"در آن برهه منافقین، اقدام به پخش اعلامیه در چهارراه‌ها، خیابان‌ها یا جلسات سخنرانی می‌کردند و برای این کار، علاوه بر نیروهای عمل‌کننده، تعدادی نیروی نامحسوسی را نیز در نظر گرفته بودند. در روز مورد اشاره، ورامینی با روبروشدن با یکی از عناصر تبلیغات منافقین از او می‌خواهد بساط خود را جمع کرده و محل را ترک کند که ناگهان چندعنصر نامحسوس به او حمله کرده و مورد ضرب‌وشتم قرارش می‌دهند. او کمی بعدتر، در نامه‌ای که روز ۱۰ فروردین ۶۰ از جبهه آبادان نوشت، گفت برای اینکه انقلاب ما را شکست دهند، جنگ سیاسی را در داخل شهرها به وجود می‌آورند.

* آموزش بسیج تهران؛ اولین‌مسئولیتِ پس از جنگ

پس از شروع جنگ تحمیلی، روز ۴ آذر ۵۸ جمعی از کارکنان سپاه مرکز تهران به دیدار امام خمینی (ره) در قم رفتند که این دیدار باعث شد بسیج عمومی تشکیل شود. کمک به بخش آموزش بسیج تهران، نخستین مسئولیت مهم عباس ورامینی پس از شروع جنگ است. او در ادامه به معاونت آموزش بسیج منطقه ۱۰ کشوری منصوب شد.

ورامینی در دوران حضور در بسیج تهران، غیر از روزهای شیفت خود، از هر سه‌شب، یک‌شب را در ساختمان بسیج می‌ماند.

علت این کار هم این بود که تلاش می‌کرد با وجود علاقه زیادی که به خانواده داشت، خود را به دوری از آن‌ها عادت دهد.

* ورود به جبهه و عضویت رسمی در سپاه

عباس ورامینی حدود ۱۰ روز بعد از شروع جنگ، همراه چند نفر دیگر از نیروهای لانه جاسوسی عازم ستاد عملیات جنوب در ساختمان سابق باشگاه گلف اهواز شد و آموزش تاکتیک و سازماندهی داوطلبان بسیج مردمی اعزام به مناطق جنگی، تبدیل به یکی از کارهای او و گروهش در اهواز، آبادان، سوسنگرد و مناطق دیگر شد. او در آن دوران که همسرش چهار ماهه باردار بود، در بازه‌های سی تا چهل روزه به جبهه می‌رفت و وقتی برای چند روز به تهران برمی‌گشت، به لانه جاسوسی سر می‌زد.

او معتقد بود آموزش‌های نظامی وسیله‌ای برای رسیدن به هدف اصلی یعنی مسائل اعتقادی است و، به‌روایت دوستان، پوتین‌های واکس‌زده، شلوار گتر کرده، لباس نظامی اتوکشیده و ظاهر مرتب و منظم، با سختگیری‌هایش در دوران آموزش دانشجوهای لانه و سرکشی‌های مداوم به پست‌ها و گوشزدکردن چندباره مسئولیت نگهبان‌ها در هنگام انجام ماموریت، همه از او یک نظامی باکلاس ساخته بود ورامینی در ادامه، به عضویت رسمی سپاه درآمد و پیش از عید نوروز سال ۶۰ با عزیزالله نزل‌آبادی از نیروهای پادگان امام علی و یک گروه ۶۰ نفره از پاسدارها به جبهه آبادان رفت. او معتقد بود آموزش‌های نظامی وسیله‌ای برای رسیدن به هدف اصلی یعنی مسائل اعتقادی است و، به‌روایت دوستان، پوتین‌های واکس‌زده، شلوار گتر کرده، لباس نظامی اتوکشیده و ظاهر مرتب و منظم، با سختگیری‌هایش در دوران آموزش دانشجوهای لانه و سرکشی‌های مداوم به پست‌ها و گوشزدکردن چندباره مسئولیت نگهبان‌ها در هنگام انجام ماموریت، همه از او یک نظامی باکلاس ساخته بود.

پس از جبهه‌رفتن‌های ورامینی، به مرور دلتنگی همسرش بیشتر و بیشتر شد و در ادامه به او گفت از اینکه شرط عباس برای جبهه‌رفتن را پذیرفته پشیمان است. سمیه جهانگیری در همین‌مقطع از همسرش پرسید آیا امکان دارد دیگر به جبهه نرود یا کمتر برود؟ پاسخ همیشگی ورامینی هم به چنین‌خواسته‌هایی این‌گونه بود: «آن‌قدر جبهه می‌روم که جنگ تمام بشود.» اما همسرش قانع نشد تا این‌که ورامینی ناچار شد یک‌بار او را همراه خود به منطقه جنگی ببرد. به این ترتیب وقتی میثم فرزندشان ۶ ماهه بود، او را به مادر خود سپرد و با ورامینی به جبهه رفت.

* فتح‌المبین و فرماندهی گروهان یکم گردان حبیب؛ نفوذ به توپخانه دشمن

پس از مذاکرات محسن رضایی با احمد متوسلیان و محمدابراهیم همت، بنا شد تیپ ۲۷ محمدرسول‌الله در ۱۷ بهمن ۶۰ در قرارگاه مرکزی کربلا تاسیس شود و نیروهای بسیجی و پاسدارهای اعزامی از سپاه منطقه ۱۰ کشوری (تهران) به آن ملحق شوند.

"مدیر، ناظم‌ها و معلم‌های این مدرسه از قشر مذهبی بودند و او نیز به‌عنوان شاگرد ممتاز مدرسه، همیشه با لباس اتوکشیده و کفش‌های واکس‌زده در مدرسه و کلاس درس حاضر می‌شد"در زمان جنگ دو گروه اجازه نداشتند به جبهه بروند، نیروهای آموزش و نیروهای گزینش. عباس ورامینی هم باید به‌عنوان مسئول آموزش بسیج تهران در پایتخت می‌ماند. او که اشتیاق شدیدی به حضور در جبهه داشت، روز ۷ اسفند ۶۰ همراه با ۶۰۰ تن پاسدار که بنا بود در قالب گردان نهم تیپ ۲۷ (گردان حبیب بن مظاهر) به جبهه بروند، راهی پادگان دوکوهه شد؛ بدون اینکه به داود کریمی و قاسم رجبی مسئولان مافوق خود در سپاه منطقه ۱۰ و بسیج مرکزی اطلاع دهد.

پس از تشکیل تیپ ۲۷، برای عملیات فتح‌المبین، محسن وزوایی فرمانده گردان حبیب، مرتضی مسعودی را به‌عنوان معاون گردان خود انتخاب کرد و برای انتخاب فرمانده گروهان‌ها هم سراغ کادر اعزامی از بسیج تهران رفت. وزوایی که یکی از دانشجویان پیرو خط امام بود، عباس ورامینی را از زمان تسخیر لانه جاسوسی می‌شناخت. به‌همین‌دلیل فرماندهی گروهان یکم گردان خود را به عهده او گذاشت.

در زمان فعالیت در لانه جاسوسی، وزوایی مثل خیلی از دانشجوهای دیگر، یک نیروی عادی بود و در پست‌های نگهبانی کار می‌کرد. او و خیلی از نیروهای دیگر لانه جاسوسی که زیردست عباس ورامینی آموزش دیده بودند، به او به‌عنوان فرمانده خود و یک نیروی عملیاتی و خوش‌فکر، احترام می‌گذاشتند.

پس از تشکیل گروهان یکم، ورامینی نیروهای خود را بیش از باقی نیروها در تمرین‌ها نگه می‌داشت و ساعت بیداری اعضای گروهانش در صبح، منظم‌تر از همه بود که دوستان و هم‌رزمانش علت این مساله را داشتن فکر نظامی عنوان کرده‌اند.

قرار بود در شب اجرای عملیات فتح‌المبین، رزمندگان تیپ ۲۷ با نیروهای تیپ ۲ از لشکر ۲۱ حمزه ارتش ادغام شوند. به این ترتیب نیروهای گروهان یکم گردان حبیب با گروهان یکم از گردان ۱۴۴ ادغام شدند. محسن حسن یکی از راویان خاطرات مربوط به ورامینی گفته او که دید فرمانده ارتشی دوست دارد فرمانده گروهان ادغامی یکم باشد، پذیرفت معاون آن افسر باشد.

روزهای فتح‌المبین

اول فروردین ۶۱، چندساعت پیش از شروع عملیات، ورامینی در جمع نیروهایش سخنرانی کرد که جملات جالبی از آن سخنرانی استخراج می‌شود. یکی از این جملات درباره ایثار و فداکاری است: «ما نمی‌گوییم خودکشی باشد ها.

"او و برادرش علی، سه‌ماه تعطیلات تابستان را به کار مشغول شده و پول توجیبی و هزینه تحصیل خود را تامین می‌کردند"ما نمی‌گوییم بی‌خودی از سنگر بیرون بیاییم و تیر بخوریم، نه. ما تا آن آخرین نفر چنان با مشت توی مغز دشمن می‌کوبیم که حد ندارد.» (صفحه ۳۸۴) یا «ما باید کم‌کم آماده بشویم تا که باز هم در راه مبارزه با باطل خون‌ها ریخته بشود و باید برویم که با امثال اردن و عربستان مبارزه کنیم. چون که امام گفته تا این مرتجع‌ها از میان برداشته نشوند، برای نابودی اسرائیل کار پیش نمی‌رود. در واقع، این جنگ، جنگ با آمریکاست و تمام مردم منطقه باید در این جنگ شرکت کنند.» (صفحه ۳۸۵)

باید کم‌کم آماده بشویم تا که باز هم در راه مبارزه با باطل خون‌ها ریخته بشود و باید برویم که با امثال اردن و عربستان مبارزه کنیم. چون که امام گفته تا این مرتجع‌ها از میان برداشته نشوند، برای نابودی اسرائیل کار پیش نمی‌رود.

در واقع، این جنگ، جنگ با آمریکاست و تمام مردم منطقه باید در این جنگ شرکت کنند یکی از اتفاقات جالب در عملیات فتح‌المبین، مربوط به شبی است که گردان ادغامی حبیب و ۱۴۴ برای رفتن به عمق مواضع و رسیدن به توپخانه دشمن، به‌سمت جلو حرکت کردند. در این شب، سگ‌های نگهبان نیروهای عراقی با نزدیک‌احساس‌کردن نیروهای ایرانی پارس می‌کردند اما حساسیت نیروهای دشمن برانگیخته نشد. علت این وضعیت این بود که یکی از رزمندگان به‌نام عرب با هماهنگی محسن وزوایی، چندیشب پیش از عملیات، لباس‌های نیروهای رزمنده را در مسیر باد نگه می‌داشته تا سگ‌ها با احساس بوی غریبه، پارس کنند. در نتیجه عراقی‌ها طبق عادت چندشب گذشته دیگر به پارس سگ‌ها اعتنا نکردند و نیروهای گردان حبیب و ۱۴۴ ارتش، موفق شدند بدون درگیری از بین آن‌ها عبور کنند.

پس از تسخیر توپخانه، ورامینی یک گروه ضربت تشکیل داد تا چندکیلومتر دیگر به خاک عراق نفوذ کنند. علت این تصمیم این بود که پس از تصرف توپخانه، چند تپه وجود داشت که هنوز پاکسازی نشده بودند.

"ورامینی برای شرکت‌نکردن در جشن‌های تقویم شاهنشاهی، خود را از اسب به زمین انداخت تا دستش بشکند و آن را گچ بگیرند"درنتیجه محسن وزوایی و عباس ورامینی ساعت ۱۲ ظهر با دو گروهان به‌سمت آن‌ها حرکت کردند.

همان‌طور که اشاره شد، سمیه جهانگیری که همراه همسرش به اندیشمک آمده بود، کمی پیش‌تر و زمان اجرای عملیات فتح‌المبین، برای حدود یک‌ماه در اندیشمک زندگی کرد و پس از پایان موفقیت‌آمیز عملیات، هنگامی که ورامینی برای یک‌هفته به تهران بازگشت، با او همراه شد. ورامینی این سفر را برای دومنظور انجام داد؛ هم به دفتر کارش در بسیج تهران سر زد و هم همسرش را به تهران بازگرداند. به گفته جهانگیری، از همان‌مقطع بود که متوجه شد ورامینی دیگر از تیپ ۲۷ و فرماندهی چون شهیدهمت جدا نمی‌شود. او در خاطرات خود گفته است: «اولش فکر می‌کردم این حاج‌آقا همت، یک عاقله مردی باشد که عباس آن‌قدر از او به بزرگی یاد می‌کند و برایش محترم است. اما بعداً فهمیدم که از عباس یک سال هم کوچک‌تر است.» (صفحه ۱۷۴) او همچنین روایت کرده در مدتی که در اندیشمک ساکن بوده، ورامینی اجازه نمی‌داد لباس‌هایش را اتو کند چون امکان داشته برخی از نیروهای رزمنده، با دیدن لباس‌های اتوشده، جای خالی زن‌وبچه خود را حس کرده و دلتنگ شوند.

* حضور در عملیات بیت‌المقدس و جراحت سر و صورت

برای انجام عملیات بیت‌المقدس، مرتضی مسعودی فرماندهی گردان مقداد را تحویل گرفت و ورامینی را به‌عنوان معاون خود معرفی کرد.

در فتح‌المبین، او معاون گردان حبیب بود و ورامینی فرمانده گروهان یکم. مسعودی در روایت‌های خود از ویژگی‌های اخلاقی ورامینی گفته عباس بسیار صبور بود و به راحتی عصبانی نمی‌شد. شهید حسین همدانی هم گفته عباس سنگ صبور رزمنده‌ها بود و آن‌ها برای انتقاد از کمبودها و مشکلات پیش او می‌آمدند.

پس از شروع بیت‌المقدس، حدود ساعت ۱۱ صبح یکی از روزهای ابتدایی عملیات، ورامینی قصد شلیک گلوله آرپی‌جی داشت که گلوله دشمن به موشک آرپی‌جی‌اش خورد و منفجر شد. در نتیجه ترکش‌های آرپی‌جی سر و صورتش را مجروح کردند. با رسیدن نیروهای امدادگر، زخم‌های ورامینی پانسمان شد اما این کار فایده نداشت و حدود ساعت سه یا چهار بعد از ظهر که با دستور احمد متوسلیان گردان مقداد عقب برگشت و گردان تازه نفس سلمان به فرماندهی حسین قجه‌ای جایگزینش شد، ورامینی هم به عقبه و سپس به یکی از بیمارستان‌های مشهد اعزام شد.

"او با تمام‌شدن خدمت سربازی، سال ۵۶ در کنکور سراسری پذیرفته شد و توانست دانشجوی رشته مددکاری اجتماعی شود"اما در مجلس ختمی که برای شهدای مرحله اول عملیات بیت‌المقدس برگزار شد، نام ورامینی کنار محسن وزوایی ثبت شد. سمیه جهانگیری در این برهه فرزند دومشان را باردار بود. او خود را به مشهد رساند تا از سلامت همسرش مطمئن شود.

ترکش‌های مختلفی به صورت و گردن و کتف ورامینی خورده بود و آتش انفجار بعضی از جاهای بدنش را سوزانده بود. او به همسرش گفت به تهران برود و خود با فرار از بیمارستان، به‌طور مستقیم به جبهه رفت. ورامینی برای مرحله دوم عملیات بیت‌المقدس، موهای خود را از ته زد و با ظاهری که برای همرزمانش عجیب بود، خود را به جبهه رساند اما مرتضی مسعودی فرمانده گردان مقداد از حضورش در عملیات جلوگیری کرد.

در نتیجه برای درمان بیشتر به تهران اعزام شد چون برخی از ترکش‌ها، زیر پوست سرش بوده و می‌شد آن‌ها را دید و لمس کرد. به یکی از ترکش‌های اصابت‌کردن به کتف ورامینی هم به پیشنهاد پزشک دست نزدند.

جراحت‌های عملیات الی بیت‌المقدس برای مدتی ورامینی را از جبهه دور کرد. او در این مدت مشغول ارتقای بخش آموزش بسیج تهران شد تا اینکه عملیات مسلم بن عقیل از راه رسید و او توانست خود را به منطقه عملیاتی سومار برساند. در پایان عملیات هم، وقتی همت برای او مسئولیت مهمی در لشکر ۲۷ در نظر گرفت، برای همیشه از بسیج تهران خداحافظی کرد و بار سفرش را به پادگان دوکوهه بست.

یکی از تصاویر ورامینی پس از جراحت در عملیات بیت‌المقدس با سر تراشیده و صورت باندپیچی

* نرفتن به سوریه و نوشتن جزوه‌های آموزش نظامی

پس از پیروزی در عملیات بیت‌المقدس، با حمله اسرائیل به جنوب لبنان، بخشی از نیروهای تیپ ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) به سوریه اعزام شدند. اما ورامینی که به‌خاطر جراحت‌هایش از مرحله اول بیت‌المقدس، نمی‌توانست با نیروهای اعزامی به لبنان همراه باشد، به محل کار خود در بسیج تهران بازگشت.

"عباس در آن مقطع زمانی، به‌توصیه دایی خود، کتاب‌های دکتر علی شریعتی، حجت‌الاسلام مرتضی مطهری و محمود حکیمی را مطالعه می‌کرد"او در همان‌روزها طرحی داد و گفت قصد دارد آموزش نیروهای بسیجی را در قالب گردان‌های رزمی به عهده بگیرد. در نتیجه سازماندهی گردان‌های رزمی بسیج آغاز شد. به تعبیر عباس بنکدار یکی از راویان خاطرات مربوط به ورامینی، او را می‌توان بنیان‌گذار گردان‌های ۳۱۳ نفره صاحب‌الزمان دانست که بعدها به گردان‌های عاشورا و الزهرای بسیج تبدیل شدند.

ورامینی در آن روزها، نظر خود را به‌طور سربسته به همسر خود گفت و تاکید کرد این مساله را با کسی در میان نگذارد: «به نظر من این حرکت با توجه به شرایط برتر ما توی جنگ و ضعف شدید صدام، درست نیست. ما اول باید قضیه جنگ خودمان را فیصله بدهیم.» یکی از خدمات عباس ورامینی در این برهه زمانی، نوشتن جزوه و طرح درس موضوعات آموزشی بود. دوستان او می‌گویند در آن برهه کسی جرات نمی‌کرد راجع به عقب‌نشینی در عملیات‌ها طرح درس بنویسد.

یکی از دستاوردهای نوشتن جزوات درسی توسط ورامینی این بود که مقیاسی بین موانع طبیعی مشخص شود و فاصله سنگرهای دشمن از یکدیگر با مقیاس درستی روی کاغذ کشیده شود. این دستاورد، توسط عباس ورامینی وارد گزارش‌های اطلاعاتی شد.

اما ورامینی در آن روزها، درباره مساله اعزام نیروهای ایران به سوریه و لبنان که پس از عملیات بیت‌المقدس و فتح خرمشهر انجام شد، نظر خود را به‌طور سربسته به همسر خود گفت و البته تاکید کرد همسرش این مساله را با کسی در میان نگذارد: «به نظر من این حرکت با توجه به شرایط برتر ما توی جنگ و ضعف شدید صدام، درست نیست. ما اول باید قضیه جنگ خودمان را فیصله بدهیم.» (صفحه ۲۰۲) ورامینی به گفته همسرش، پس از این جملات، دیگر صحبتی در این‌باره نکرد.

* در والفجر مقدماتی و والفجر یک / همت: انقلاب حمال می‌خواهد نه آقابالاسر!

پس از بازگشت نیروهای ایرانی از سوریه و شروع عملیات والفجر مقدماتی، عباس ورامینی در کنار رزمندگان لشکر ۲۷، مشغول جمع‌آوری و انتقال مجروحین و شهدا به عقبه نیروهای خودی شد.

پس از والفجر مقدماتی، در روز ۱۱ اسفند ۶۱ همت در شرایطی که ۳۹ روز به عملیات بعدی (والفجر یک) مانده بود، در جلسه هماهنگی بین واحدهای لشکر ۲۷ سخنرانی کرد که این سخنرانی هم فرازهای جالبی دارد: «پی‌گیر مسائل باشید. این انقلاب به حمال نیاز دارد. این انقلاب آقا بالاسر نمی‌خواهد.» همت در این سخنرانی گفت: «این انقلاب حمال می‌خواهد و همه ما باید حمال بشویم.

"این افراد با چوب‌دستی اطراف جایگاه سخنرانی نگهبانی دادند تا خطر بمب‌گذاری یا هر سوءقصدی را خنثی کنند"خیلی عذر می‌خواهیم، آدم تیتش‌مامانی و دست به کار نزن نمی‌خواهد. مسئول ما باید توالت بشوید تا آن غروری که در درون او هست، بریزد که مواظب باشد پتویی که روی بسیجی می‌اندازد، در توالت آویزان نکند.»

پی‌گیر مسائل باشید. این انقلاب به حمال نیاز دارد. این انقلاب آقا بالاسر نمی‌خواهد.» همت در این سخنرانی گفت: «این انقلاب حمال می‌خواهد و همه ما باید حمال بشویم. خیلی عذر می‌خواهیم، آدم تیتش‌مامانی و دست به کار نزن نمی‌خواهد.

مسئول ما باید توالت بشوید تا آن غروری که در درون او هست، بریزد که مواظب باشد پتویی که روی بسیجی می‌اندازد، در توالت آویزان نکند فرماندهان ارتش و سپاه برای انجام عملیات والفجر مقدماتی با یکدیگر اختلاف داشتند. این اختلاف در انتخاب زمین عملیات و نوع استفاده از امکانات رزمی و نیروی انسانی بود. به‌هرحال چون در اجرای والفجر مقدماتی، طرح‌ها و خواسته‌های سپاه انجام شد، بنا شد عملیات والفجر یک بنابر طرح موافقت‌نشده ارتش در عملیات پیشین انجام شود. اما انجام ناموفق این عملیات هم نشان داد نظریه «آتش به جای خون» ارتش هم کارساز نیست و ایران پس از دوماه از پایان عملیات والفجر مقدماتی، یک بار دیگر در والفجر یک، در رسیدن به اهداف ناکام ماند.

تا پایان عملیات والفجر یک، نزدیک پنج‌ماه از مسئولیت عباس ورامینی در ستاد لشکر ۲۷ می‌گذشت. در این مقطع سپاه‌های سه‌گانه پس از تجربه‌های ناموفق دو عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک، منحل و لشکرها و تیپ‌های تحت امر سپاه ۱۱ قدر دوباره مستقل شدند.

"این کار از طرف گروه یا با دستور خاصی انجام نشد و به‌گفته راویان، یک‌اقدام خودجوش بود.پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عباس ورامینی به‌عضویت کمیته پاچنار درآمد"در ادامه این اتفاق و معضل کادرسازی لشکرهای سپاه، همت که روز سه‌شنبه ۳۰ فروردین ۶۲ در دومین جلسه بررسی عملکرد لشکر ۲۷ در والفجر یک با فرماندهان لشکرش گفتگو می‌کرد، با این جمله یکی از حضار روبرو شد: «آقا من برای فلان مسئولیت مناسب نیستم ولی فرمانده می‌گوید این تکلیف شرعی توست!» و گفت: «این روش گزینش کادر اشتباه است. تا آن زمان که فرد خودش را در روند عمل نشان نداده باشد، نمی‌شود او را کادر عملیاتی محسوب کرد. باید کادر بسازیم که نمی‌سازیم.» در آن برهه و هنگامه مشکل کادر، تجربه‌های ورامینی می‌توانست کمک خوبی برای آموزش نیروهای کادر لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله باشد. در نتیجه او برنامه‌ریزی کرده و شرح وظایف همه را نوشت.

* والفجر چهار و پایان کار

در ادامه روند حوادث، ورامینی ناخواسته مسئول ستاد لشکر ۲۷ شد و چندروز بعد از این اتفاق، در مرداد ۶۲ به سفر حج رفت. او در حج آن سال یکی از مسئولان برگزاری و انتظامات مراسم‌ها بود و به‌گفته راویان خاطرات، این‌گونه نبود که در سفر معنوی حج، فقط تفسیرهای عرفانی و معنوی داشته باشد و به ظواهر امر توجهی نکند.

به این ترتیب ورامینی در انجام اعمال حج خیلی‌حساس بوده و وسواس به خرج می‌داده است.

پس از بازگشت از سفر حج زمانی‌که عملیات والفجر ۴ در منطقه پنجوین و مریوان شروع شده بود، همه دوستان و آشنایان ورامینی معتقد بودند حالات او بسیار فرق کرده است. با بازگشت از حج، ورامینی دوباره کار خود را در ستاد لشکر ۲۷ از سر گرفت و به‌طور رسمی به‌عنوان رئیس ستاد لشکر معرفی شد. رسول توکلی هم به‌عنوان جانشین او در ستاد باقی ماند. برای حضور لشکر ۲۷ در عملیات والفجر ۴، این لشکر بزرگ باید از اردوگاه قلاجه به مریوان منتقل می‌شد که این انتقال به‌دلیل حجم و گستردگی‌اش به‌تنهایی یک‌عملیات مهم محسوب می‌شد. تامین امنیت کاروان دور و دراز لشکر که از قلاجه به‌سمت مریوان حرکت می‌کرد، با وجود نیروهای گروهک‌های ضدانقلاب در مناطق عبور، باعث شد ستون‌کشی لشکر ۲۷ با طرح و برنامه ورامینی، تبدیل به یک مانور قدرت شود.

"او در این برهه به پرورشگاه نگهداری کودکان بدسرپرست و بی‌سرپرست خیابان قزوین تهران رفت و آمد داشته و اداره امور پرورشگاه را که به‌واسطه وضعیت به‌هم‌ریخته کشور، رها شده بود، به عهده گرفت"نکته مهم دیگر از دوران مدیریت او در ستاد لشکر ۲۷ این است که ستاد به منطقه نبرد منتقل شد اما پس از شهادت او، دوباره به عقبه جبهه انتقال پیدا کرد.

لشکر ۲۷ پس از ناکامی‌های شناسایی‌های چندماهه عملیات والفجر۵ در محور بمو-دربندی‌خان، زمانی‌که مراحل اول و دوم والفجر۴ به پایان رسیده و بسیاری از مناطق و ارتفاعات بانه و مریوان بازپس گرفته شده و شهر پنجوین عراق نیز تحت تسلط نیروهای ایران قرار گرفته بود، وارد این عملیات شد و از مرحله سوم به بعد در والفجر۴ حضور پیدا کرد. در این وضعیت، هنوز برخی از مناطق دشت شیلر و ارتفاعات مهم کانی‌مانگا در دست دشمن باقی مانده بود و همین‌مساله بود که باعث شد طرح و نقشه اجرای مرحله سوم در ذهن فرماندهان رده‌بالای ایرانی شکل بگیرد. فرماندهان قرارگاه حمزه سیدالشهدا در این مرحله از عملیات والفجر ۴ ماموریت تصرف ارتفاعات کانی‌مانگا را به لشکر ۲۷ سپردند.

ابتدا قرار بود مرحله سوم والفجر ۴، دوشنبه شب ۷ آبان انجام شود. اما عملیات چندروزی به تاخیر افتاد و در نهایت بعدازظهر روز چهارشنبه ۱۲ آبان ۶۲ به نیروها دستور حرکت به‌سمت نقطه رهایی داده شد.

در مرحله سوم عملیات والفجر ۴، ورامینی در مرکز هدایت عملیات لشکر ۲۷ مامور به انجام دو کار بود؛ هم مسئولیت ستاد لشکر و هم هدایت پشتیبانی از نیروهای عمل‌کننده را به عهده داشت اما گاهی هم بنا به شرایط، همراه همت و فرماندهان دیگر عملیاتی، گردان‌های لشکر را برای تصرف مواضع دشمن هدایت می‌کرد. با توجه به همان‌حالات عجیبی که دوستان و نزدیکان ورامینی گفتند پس از سفر حج داشته، در یکی از همین‌روزهای مرحله سوم والفجر ۴، برای برگشت به عقبه، مدت ۲۴ ساعت از همت مرخصی خواست.

او برای خداحافظی با خانواده به مرخصی رفت اما زودتر از موعد ۲۴ ساعت به منطقه جنگی بازگشت و مقابل کنجکاوی همت درباره علت بازگشت زودهنگام خود گفت فقط می‌خواسته پسرش را ببیند و برگردد.

بازی عباس ورامینی با پسرش میثم

«والا به خدا این رفتارها از امثال من و شما پذیرفته نیست!» در پایان این گفتگو همت برخاسته و حرف آخر خود با تحکم زد که ورامینی در هرصورت اجازه رفتن به منطقه درگیری را ندارد. اما ورامینی جمله‌ای گفت که به روایت عباس کوثری راوی این ماجرا، بغض همت شکست و او هم مثل ورامینی به گریه افتاد زمان مرحله چهارم و پایانی والفجر ۴، شامگاه روز شنبه ۲۸ آبان ۶۲ مشخص شده بود. در این مقطع بوده که ورامینی پس از امتناع‌های پیشین همت برای صدور اجازه برای رفتن به منطقه درگیری، گفت: «این‌بار اگر نگذارید بروم از شما دلگیر می‌شوم.» گفتگوی همت با ورامینی برای منصرف‌کردنش از این کار، فرازها و جملات جالبی دارد: «عباس‌جان، خودت که می‌بینی وضع کشور چه‌جوری است… بابا ناسلامتی تو کادر این لشکر هستی و برای این انقلاب حکم سرمایه را داری!» پاسخ ورامینی به این جملات همت، این بود که به او الهام شده این بار باید جلو برود! و همت هم در پاسخ گفت: «والا به خدا این رفتارها از امثال من و شما پذیرفته نیست!» در پایان این گفتگو همت برخاسته و حرف آخر خود با تحکم زد که ورامینی در هرصورت اجازه رفتن به منطقه درگیری را ندارد. اما ورامینی جمله‌ای گفت که به روایت عباس کوثری راوی این ماجرا، بغض همت شکست و او هم مثل ورامینی به گریه افتاد: «حاجی دلم خیلی گرفته… از شما خواهش می‌کنم یک امشب را نه نیاور!»

کوثری در خاطرات خود گفته به‌شخصه این صحنه را دیده که ورامینی در سنگر فرماندهی، یقه همت را گرفته و با لحن خواهش با او صحبت می‌کرد. شهید همت هم خود بعد از شهادت ورامینی گفت: «وقتی دیدم چقدر منقلب است، او را داخل اتاق نشاندم و حدود یک ساعت برایش صحبت کردم، بلکه بتوانم توجیه‌اش کنم.» (صفحه ۳۵۵)

در نهایت همت، مقابل اصرار و خواهش‌های ورامینی، به او گفت شرعا جایز نیست به‌عنوان تک‌تیرانداز همراه نیروها، جلو برود.

"البته همراهان ورامینی تا مدتی از این مساله بی‌خبر بودند و او چیزی در این‌باره بروز نداده بود"در نتیجه به او اجازه داد تنها برای کمک به فرماندهان محور به منطقه درگیری برود تا در سنگر فرماندهی مانده و نیروها را هدایت کند. توافق نهایی همت و ورامینی این بود که ورامینی همراه نیروها به نقطه رهایی رفته و پس از رهاشدن نیروها از خط، به عقب برگردد.

ورامینی با رفتن به منطقه درگیری در ارتفاعات کانی‌مانگا، به سنگر دیده‌بانی رفت و در لحظاتی که آتش خمپاره‌های سنگین دشمن زیاد شد، بر اثر اصابت ترکش به گیج‌گاهش، زخمی و سپس به شهادت رسید. در آن سنگر جعفر نجفی آشتیانی فرمانده دیده‌بانی هم همراه ورامینی زخمی و کمی‌زودتر شهید شد. ورامینی پیش‌تر صحبت‌هایی درباره نوع شهادت خود داشته است. سمیه جهانگیری همسر او در بیان خاطرات خود گفته: «یادم هست بعضی مواقع که حاج عباس کم‌کاری‌ها و کارشکنی‌های دولت بنی‌صدر را توی جنگ می‌دید، با دست به شقیقه‌اش اشاره می‌کرد و با عصبانیت می‌گفت: خدایا! یک ترکش هم به سر من نمی‌خورد که خلاص شوم! (صفحه ۳۳۰ به ۳۳۱) جهانگیری از برخی از همرزم‌های همسرش هم این خاطره را شنیده که همیشه یک اصطلاح داشته و به شوخی و جدی می‌گفته دوست دارم یک تیر بخورد به گیج‌گاهم و شهید شوم.

سخنرانی شهیدهمت در مراسم هفتم عباس ورامینی در بهشت‌زهرا

همت در مراسم هفتم ورامینی بر سر مزار او در بهشت‌زهرای تهران، درباره خاطره لحظات پیش از شهادت او گفت حوالی ساعت ۸ و نیمه‌شب شنبه ۲۸ آبان نیم‌ساعت مانده به عملیات، در شرایطی که گردان‌ها به خط دشمن نزدیک شده بودند، حاج‌عباس به دیده‌بان گفت الان دشمن شروع می‌کند به ریختن آتش روی نیروهای ما، بلندشو برویم بیرون سنگر، در تماس با توپخانه روی دشمن یک قدری آتش تهیه بریزیم.

در همان گیر و دار بوده که ورامینی به شهادت رسیده است.

قرار شد پیکر ورامینی پس از انتقال به تهران، با جمعی از شهدای لب

منابع خبر

اخبار مرتبط