ما و حیوانات و شهرهایمان
ایام کروناست و برای پیادهروی کوتاهی از خانه زدهایم بیرون. از شلوغیها و جاهایی که مردم ازدحام میکنند اجتناب میکنیم و راهی را انتخاب میکنیم که از بین خانههای مسکونی میگذرد. در مسیر خلوت خیابان از حیاط خانهای پوشیده از گلها و گیاهان زیبا، گربهای به غایت سفید بیآنکه بر سپیدی تنش هیچ لکه رنگی دیگری نشسته باشد، مستقیم به سمتم میآید. بین پاهایم میپیچد، خودش را به تنم میمالد و روی زمین غلت میزند تا توجهم را تمام و کمال به خود جلب کند. تن سفیدش را نوازش میکنم.
"از شلوغیها و جاهایی که مردم ازدحام میکنند اجتناب میکنیم و راهی را انتخاب میکنیم که از بین خانههای مسکونی میگذرد"روی سر نرم و زیبایش دست میکشم و خطابش قرار میدهم به ناز و تحسین. به پایش چند دقیقه توقف میکنم و با دخترم به زیبایی و رفتارش خیره میشویم. راه که میافتیم همراهمان میآید، تا مسیری که انگار برای خودش مجاز میداند همراهیمان میکند و یک جایی، در حالی که نیمنگاهی به خانهاش میاندازد، میایستد و رفتنمان را نگاه میکند.
دخترم و گربهها در شهرما حیوان خانگی نداریم، اما حیوانات را دوست داریم. خوب که فکر میکنم میبینم این دوستی را از مادرم آموختهام. مادرم رابطه خوبی با گربهها دارد.
خودش که بچه بود، گربهای داشت. تعریف میکند که در خانواده آنها گربهها عزیز بودند و روی زانوی مادربزرگها جا داشتند. حتی توی تهران که پر از گربههای خیابانی تحقیر شده از سوی جامعه انسانی است، مادرم با گربه های محل رفاقت دارد. آنها هم او را میشناسند و دنبالش راه میافتند و بخشی از محبت مورد نیازشان را از او میگیرند. اما در همان کوچه و خیابانها هنوز هم روایت اصلی مادرم این است که گربهها را میرانند و به آنها لقب بیچشم و رو میدهند و اگر جا داشته باشد، لگدی نثارشان میکنند.
رابطه مادرم و گربههادر شهری که زندگی میکنم، حیوانات محترمند.
"در مسیر خلوت خیابان از حیاط خانهای پوشیده از گلها و گیاهان زیبا، گربهای به غایت سفید بیآنکه بر سپیدی تنش هیچ لکه رنگی دیگری نشسته باشد، مستقیم به سمتم میآید"جدا از اینکه داشتن حیوان خانگی بخشی از سبک زندگی است بیآنکه پلیس کسی را به سگ گردانی به عنوان یک جرم متهم کند، شهر پارکهای بزرگی مخصوص سگها دارد که در آن بچرخند و بازی کنند. بخشی از ساحل نزدیک خانه ما در حاشیه یکی از این پارکهاست که تابستانها سگها در آن آبتنی میکنند و توپی را صاحبشان برایشان میاندازد میگیرند و بازی میکنند. حضورشان آنقدر به رسمیت شناخته میشود که جلوی خیلی از فروشگاهها جایی هست که قلاده سگت را ببندی و با خیال راحت بروی خرید و برگردی. فرهنگهای دیگری هم هست، مثل پذیرش و محبت به پرندگان که تعداد زیادی از آنها را مرغهای دریایی و مرغابیها و قوهای سفیدی تشکیل میدهند که در دریا و کانالهای آب و دریاچههای فراوان شهر شنا میکنند. احترام به حریم زندگی این پرندگان بخشی از سبک زندگی مردم این شهر است.
کسی آرامش آنها را به هم نمیریزد و فراریشان نمیدهد. با جوجههایشان در کمال آرامش شنا میکنند و چندان نگران نیستند که کسی شکارشان کند و مثلا فسنجان با گوشت مرغابی بار بگذارد!
قوهای مالمو که اخیرا جوجههایی به دنیا آوردند و سوژه روزنامهها شدندغذا دادن به آنها هم آدابی دارد. بعضی برایشان خرده نان میریزند که شهرداری مخالف است و تابلوهای توصیهای چسبانده که تغذیه عادی و مطابق با گوارش پرندگان را به هم نریزیم و بگذاریم آنها مطابق سلامتشان تغذیه کنند. چند هفته پیش تولد چند جوجه قوی سفید، خبر روزنامه شهر شده بود و خیلیها، طوری که آرامش خانواده تازه به هم نریزد، به ملاقات جوجهها و مادرشان رفتند. اینجا گربه خیابانی و سگ خیابانی وجود ندارد، اما تا بخواهی خرگوش و سنجاب و جوجهتیغی هست که ممکن است در حیاط خانه یا فضای سبز بیرون، هراز گاهی قبل از اینکه به سرعت برق و باد فرار کنند، چشمت به جمالشان روشن شود.
"بین پاهایم میپیچد، خودش را به تنم میمالد و روی زمین غلت میزند تا توجهم را تمام و کمال به خود جلب کند"نشنیدهام کسی با تیرو کمان خرگوش ها را نشانه برود یا برایشان تله بگذارد. سنت مشهور دیگر این است که کسی میوه درختهای میوه خیابانی را نمیچیند، چون معتقدند این میوهها مال پرندهها و حیوانات است: حتی اگر آن میوهها آلوهای خوشمزه و سیب و انواع توتهای فریبنده تابستانی باشند.
اما برگردیم به گربهها. گربهها مرا یاد استانبول میاندازند. سگها هم. این شهر جایی بود که من با برخورد دیگری با حیوانات خیابانی آشنا شدم که مشابهش را در کشور خودم به ندرت دیده بودم.
گربه را باید کنار باقلوا و توپکاپی و پل غلطه(گالاتا) و بسفر، یکی از نشانههای استانبول به شمار آورد. خودشان هم به این موضوع آگاهند و تصویر و مجسمه گربه استانبولی، حالا حتی تبدیل به سوغاتی این شهر شده. اولین بارهایی که به این شهر سفر کردم، از حضور گربهها در رستورانها که برای خوردن کباب زیر پای مشتریهای میخوابیدند متعجب شدم و فکر میکردم گربههای استانبولی محدودند به همین گربههای گرسنه رستورانها. بیشتر که در شهر چرخیدم، دیدم موضوع فراتر از اینحرفهاست. گربههای استانبول همهجا هستند، کنار مغازهها، داخل شیکترین فروشگاههایی که جنس برندهای مشهور دنیا را میفروشند، زیر ماشینها، روی سقف ماشینها، در پیادهروها، روی پلهها، در سایه اغلب ساختمانها.
گربهای روی سقف ماشین در استانبول، عکس از هانا حاجی حسینیبا تعجب بیشتر فهمیدم که صاحبت مغازه نه تنها لگدی حواله گربه نمیکند تا آن را از مغازه بیرون بیندازد، بلکه دست نوازشی سرش میکشد و با او حرف میزند.
"راه که میافتیم همراهمان میآید، تا مسیری که انگار برای خودش مجاز میداند همراهیمان میکند و یک جایی، در حالی که نیمنگاهی به خانهاش میاندازد، میایستد و رفتنمان را نگاه میکند"بعد چشمم به خانههای گربهای روشن شد که جا به جا و گله به گله در شهر میشد دید. خانههایی که برخیشان کار شهرداری بود و برخی دستساز و مقوایی و برخی هم از فروشگاههای لوازم حیوانات خریداری شده بودند. در خانههای گربهای ظرف آب و غذای مخصوص گربه هم بود و تامینکننده این آب و غذار کاسبهای محل، یا اهالی بودند. حتی اگر خانهای هم نبود، بسیاری از اهالی شهر دبههای بزرگ آب آشامیدنی را از وسط بریده بودند و برای گربههای خیابانی، آب گذاشته بودند که از تشنگی در تابستان شرجی رنج نبرند.
گربه کافه نشین یک روز هم به یک کافه شیک و قدیمی رفتیم که یک گربه زیبای طلایی رنگ، ساعتها در مدت حضور ما روی شیکترین مبل کافه در آفتاب لم داده بود و کسی برای نشاندن مشتری، از خواب بیدارش نمیکرد. در یک رستوران معروف، با گارسونی درباره گربهای صحبت کردیم که میگفت ۲۰ سال است آنجا زندگی میکند و به دلیل کهولت، بیناییاش را از دست داده و هنوز کارکنان رستوران و مفازههای اطراف هوایش را داشتند و نگران مرگش بودند که احتمالا به زودی فرا میرسید.
از زندگی سگهای استانبول که فراوانند اطلاعات کمتری دارم اما آنها هم همه از سوی شهرداری شناسایی شده و دارای شناسنامهای بودند که روی گوشششان وصل شده بود و میتوانستی مطمئن باشی بر سلامتشان نظارتی وجود دارد.
با این حال، تکاندهندهترین موضوع برای من، رابطه سگها و مساجد در استانبول بود. شاید تعجب کنید اما سگها در مسجدها مهمان ناخوانده نبودند. در بسیاری از مسجدهای استانبول سگهایی را دیدم که در حیاط مسجد استراحت میکردند یا آب میخوردند. خدمه مسجد را ندیدم که فحششان بدهد، نجسشان بخواند و بیرونشان کند. آنجا بود که فهمیدم رفتار مسلمانان ترکیه با حیواناتی مانند سگ، رابطهای مبتنی بر نفرت و نجاست و لعنت نیست، یک رابطه دوستانه و مهربانانه است.
تابستان گذشته که همراه مادرم در استانبول بودیم، بخشی از شهرگردیمان را صرف ارتباط با گربهها کردیم.
"تعریف میکند که در خانواده آنها گربهها عزیز بودند و روی زانوی مادربزرگها جا داشتند"کنارشان ایستادیم، نوازششان کردیم و تا بخواهید ازشان عکس گرفتیم. دخترم یک مجموعه عکس از گربههایی تهیه کرد که با نگاهی مغرور و گربهای، افتخار دادند و در قاب ما ژست گرفتند.
ما حیوان خانگی نداریم، اما سه نسل آدمیم که تلاش میکنیم حیوانات را دوست داشته باشیم و از تجربههای دیگران درباره شکلهای مختلف این دوست داشتن، یاد بگیریم.
در همین زمینه:
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران