دیداری برای دانشجویان که باز هم حاصل نشد؛ از مصلای دانشگاه تهران تا بین‌الحرمین

دیداری برای دانشجویان که باز هم حاصل نشد؛ از مصلای دانشگاه تهران تا بین‌الحرمین
خبرگزاری دانشجو
خبرگزاری دانشجو - ۶ مهر ۱۴۰۰



به گزارش خبرنگار گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، ابوالفضل لطفی؛ هفته‌ها و روز‌های منتهی به روز موعود یکی پس از دیگری می‌گذشت و دل در دل آنانی که قصد رفتن به سفر طریق عشق را داشتند، نبود. از طرفی دولت عراق اعلام کرده بود که تنها پذیرای ۳۰ هزار زائر آن هم به صورت هوایی است و از طرفی وضعیت بیماری کرونا و عدم واکسیناسیون عموم جامعه، وضعیت را بغرنج‌تر می‌کرد. اما انگار یک چیزی اجازه نمی داد امید به رفتن و رسیدن در این مردم از بین برود و همچنان همه در تکاپوی رفتن بودند.

زمان گذشت و رسید به هفته‌ای که روز موعود در آن قرار دارد. طبق آمار و شنیده‌ها، خیلی‌ها خود را به صورت هوایی و زمینی در حال رساندن به عراق هستند. ناگفته نماند که مشکلات و درد و دل‌ها زیاد بوده است.

"از طرفی دولت عراق اعلام کرده بود که تنها پذیرای ۳۰ هزار زائر آن هم به صورت هوایی است و از طرفی وضعیت بیماری کرونا و عدم واکسیناسیون عموم جامعه، وضعیت را بغرنج‌تر می‌کرد"از حسرت به جامانده از دو سال نرفتن به طریق و عدم اجازه عراق به صورت زمینی برای زوار تا نزدن دوز دوم واکسن توسط بسیاری از مردم و همچنین بلاتکلیفی بسیاری در مرز‌های ایران و عراق که خب اخبار ضد و نقیض باز و بسته شدن درب‌های مرزی، باعث مشکلات و اتفاقات زیادی شد.

حال، اما حال و هوای دانشجویان به نحوی دیگر بود. اینان، همان افرادی بودند که هر سال کوله خود را بسته و راهی مرز‌های غربی کشور می‌شدند تا پا در سفری بگذارند که رفتنشان با خودشان، اما برگشت‌شان به این راحتی‌ها نبود. یادش بخیر که هر سال قبل از راه افتادن به حسینیه در خیابان جمهوری رفته و با رهبرشان نیز دیداری تازه می‌کردند. اما کرونا، این بیماری منحوس، همه چیز را مختل کرده و از بسیاری از دیدار‌ها محروم شده‌ایم.

روز موعود رسید. از شب قبل دانشجویان نمی‌دانستند که حسرت کدام را بخورند.

حسرت دوری و جاماندن از سفر دو ساله را یا حسرت محروم بودن از دیدار حضوری رهبر معظم انقلاب طی دو و نیم سال گذشته و این‌ها هر کدام برایشان دردی بود. راه افتادیم به سمت خیابان‌های منتهی به دانشگاهی که تا چندساعت دیگر قرار بود میزبان به جاماندگانی باشد که دو سال است در حسرت‌های خود مانده و زندگی کرده‌اند. از دور درب واقع در خیابان ۱۶ آذر دانشگاه تهران، شلوغ به نظر می‌آمد و آدم‌هایی دیده می‌شد که به نظر مضطرب هستند. نمی‌دانند ناراحت جاماندن دوباره از سفر و حسرت دیدار حضوری رهبرشان باشند یا اینکه دلخوش به همین دیدار تصویری با ایشان و مغتنم شمردن همین اتفاق. رسیدم به درب اصلی و دیدم همه با کارت ملاقات به دست وارد محوطه دانشگاه می‌شوند.

دانشجویان تکی یا با جمعی از دوستان خود قدم قدم به سمت جلو حرکت می‌کردند.

"اما انگار یک چیزی اجازه نمی داد امید به رفتن و رسیدن در این مردم از بین برود و همچنان همه در تکاپوی رفتن بودند.زمان گذشت و رسید به هفته‌ای که روز موعود در آن قرار دارد"آثار همزمان غم و شادی در چهره‌هایشان پیدا بود. از دور ایستگاه‌های صلواتی واقع در صحن دانشگاه تهران مشخص بود که جمعیت زیادی دور آن جمع شده بودند. کاسه‌های نذری یکی پس از دیگری بود که برای دانشجویان جامانده آورده می‌شد. کمی آن‌طرف‌تر و در ایستگاه دیگر، نذری شله‌زرد و آن‌طرف‌تر نیز کیک و شربت تازه می‌دهند. نمی‌دانم، ولی تصورم این است که خواستند آن فضای طریف نجف تا کربلا را هرچند به صورت نمادین و کوتاه در اینجا اجرا کنند، ولی خب اگر به دل دانشجویان سری بزنیم، می‌فهمیم که این کار بیشتر آنان را آتش زده و یادآور حسرت‌شان شده است.

بعد از مدتی کوتاه که در کنار این ایستگاه‌ها و مزار شهدای گمنام دانشگاه تهران بودیم، به سمت درب اصلی مصلای دانشگاه که از قدیم محل تجمعات خاص و بزرگ بوده است، راه افتادیم.

گوشی‌های خود را تحویل داده و وارد مصلا شدیم. نمی‌دانم چه بود که یاد خاطره حضور در همچین مکانی در دی ماه سال ۹۸ افتادم. روزی که در همین مکان و همه خیابان‌های اطراف مملوء از جمعیتی بود که همه به عشق سردار دل‌ها یعنی حاج قاسم سلیمانی آمده بودند. چه روزی بود و چه مراسم باشکوهی و سرداری که بد این روز‌ها جایش خالیست.

وارد مصلای بزرگ که شدیم، دیدم که همه جمعیت برادران و خواهران در صف‌های خود با نظم و ترتیب خاص و مثال‌زدنی‌ای نشسته‌اند و سربند‌های قرمز رنگ «نصرتی معکم معدة» را همه بر پیشانی‌های خود بسته‌اند. دو تلوزیون بزرگ در جلو گذاشته شده بود که انگار قرار بود تا مدتی دیگر تصویری روی آن بیفتد.

"طبق آمار و شنیده‌ها، خیلی‌ها خود را به صورت هوایی و زمینی در حال رساندن به عراق هستند"در مکان مورد نظر برای نشستن که با برچسب‌های سفیدرنگ مشخص شده بود، نشستیم. ساعت حدود ۹ صبح بود و هنوز مراسم شروع نشده بود و جمعیت از درب‌های ورودی خواهران و برادران همچنان در حال داخل‌شدن بودند. به همه نیز در درب ورودی ماسک سیاه داده بودند که نظم و ظاهر جلسه جاماندگان یکدست‌تر و منظم‌تر شود.

دل در دل دانشجویان که به نوعی نماینده هیأت و تشکل‌های دانشجویی بودند، نبود. همه منتظر پخش تصویر بر روی تلوزیون‌های جلوی مراسم بودند. مراسم با اعلام مجری برنامه شروع شد و مداح معروف مسجد دانشگاه تهران بر روی سن برنامه رفت و مدیحه‌سرایی خود را آغاز کرد.

با نگاهی به دور و برم، متوجه شکسته شدن بغض‌ها بر روی چهره دانشجویان شدم. واقعاً سخت بود که در دل جمعیتی باشی که در صبح روز اربعین، حسرت دیدار کربلا و رهبرشان را در دل داشته باشند و به آنان واژه طاقت‌فرسای جاماندگان را بدهند. واژه‌ای که هیچ کس و در هیچ زمانی دوست ندارد، جزء آن باشد.

مدیحه‌سرایی مداح جوان دارای چنان سوزی بود که حرف‌های دل هر کسی را به اشک تبدیل کرده بود. زیارت اربعین شروع شد و جمیعتی که دیگر پابه‌پای مداح، در حال خواندن «السلام علی، ولی الله» بودند. صدای گریه‌های مردان و زنان جامانده بود که از گوشه و کنار مصلای دانشگاه تهران به گوش می‌رسید.

"اینان، همان افرادی بودند که هر سال کوله خود را بسته و راهی مرز‌های غربی کشور می‌شدند تا پا در سفری بگذارند که رفتنشان با خودشان، اما برگشت‌شان به این راحتی‌ها نبود"زیارت اربعین هرچقدر جلوتر می‌رفت، به نظر باعث آشکار شدن بغض‌های همگی می‌شد. در این میان که حدود ساعت ۱۰ صبح بود، چشم را به سمت درب‌های ورودی برگرداندم و دیدم همچنان سیل جمیت است که وارد می‌شود. انگار با وجود محدودیت‌ها و رعایت فاصله‌گذاری اجتماعی و به نظر پر بودن همه جا، فضا برای جاماندگان اربعین باز بود و یا بهتر بگوییم باز می‌شد. زیارت اربعین صبح روز اربعین هم به پایان خود رسید و دل‌هایی که انگار با خواندن این دعا، آرامشی یافته باشند.

مجری دوباره به سن برنامه آمد و بعد از ذکر چندنکته پیرامون حفظ نظم جلسه، از سخنران جلسه یعنی حاج‌آقای رفیعی خواست که به بالا برای شروع سخنرانی خود تشریف بیاورند. خیلی‌ها در این جمعیت از جمله خود من بودم که تا به حال به دیدار حضوری رهبر معظم انقلاب نرفته‌اند.

به یک بار با اعلام مجری، تصویر رهبر معظم انقلاب روی دو تلوزیون سالن نمایان شد و انگار شور و وجدی به همه حاضرین داده باشند. جمعیت با دیدن تصویر رهبر معظم انقلاب، شروع به دادن شعار‌های حماسی خود و اعلام خرسندی از دیدار ایشان کردند. رهبری نیز با لبخند و بالابردن دست خود، پاسخ جمعیت را می‌دادند. بعد از چندلحظه سکوت سالن برنامه را فراگرفت و سخنران صحبت‌های خود را آغاز کرد.

همه جمعیت حاضر به تصاویر رهبر خود که حدود دو سال است از دیدار حضوری او محروم مانده‌اند، خیره شده بودند. نمی‌دانم، ولی تصورم این است مانند من، همه به صحبت‌های سخنران خیلی توجهی ندارند و محو تصاویر روبه‌روی خود شده‌اند.

"یادش بخیر که هر سال قبل از راه افتادن به حسینیه در خیابان جمهوری رفته و با رهبرشان نیز دیداری تازه می‌کردند"البته در این بین از صحبت‌های غیرجذاب و بعضاً خسته‌کننده سخنران هم بگوییم، بد نیست. طوری که با نگاهی به اطراف متوجه شدم، همگی یا محو رهبرشان هستند یا مانند من از صحبت‌های مطرح شده خسته شده‌اند. هر چه بود، گذشت و نوبت به مدیحه‌سرایی حاج میثم مطیعی رسید. شاید از گذشته ایام، او را با مداحی در جمع‌های دانشجویی می‌شناسند. با کسب اجازه از محضر رهبر معظم انقلاب، مدیحه‌سرایی خود را آغاز کرد.

گریه و اشک بود که بر صورت همه حاضرین جلسه جاری شده بود و حال و هوای جاماندگانی که دو سال است نتوانسته بودند به سفر عشق بروند، واقعاً قابل وصف نیست و شاید من نمی‌توانم آن را بر کاغذ و نوشته خود بیاورم.

مداح پرشور، همه را از سر جای خود بلند کرد و از همه خواست به صورت ایستاده عزاداری و سینه‌زنی کنند. مداحی و عزاداری در محضر کسی که شاید تا الان نتوانسته‌ایم او را حضوری ببینیم، حال و هوای دیگری داشت. در تلوزیون نیز می‌دیدم که هرچندوقت یکبار، رهبری دستمالی را از جیب خود درآورده و با آن اشک‌های خود را پاک می‌کنند و همین صحنه ما را بیشتر گریان می‌کرد. بعد از مدتی مداحی و همین طور نزدیک شدن به اذان ظهر اربعین، حاج میثم مطیعی از رهبری خواستند که بنا به صلاح‌دید خود به بیان سخنانی برای دانشجویان بپردازند که رهبری نیز از او خواستند دعا بفرماید و بعد از آن سخنرانی خود را آغاز کنند.

باز هم باید گفت، دل در دل جمعیت نبود. شعار‌های حماسی باز هم شروع شد و حسرت ندیدن کربلا و رهبری، باز هم موجب ایجاد شوری در بین جمعیت شد.

"اما کرونا، این بیماری منحوس، همه چیز را مختل کرده و از بسیاری از دیدار‌ها محروم شده‌ایم.روز موعود رسید"آیت‌الله خامنه‌ای صحبت‌های خود را آغاز کردند. از واقعه عاشورا و فعالیت‌های بسیار مهم حضرت زینب از بعد از عاشورا تا اربعین گفتند و یک وظیفه مهم جوانان و دانشجویان را به آنان یادآور شدند. به آنان گفتند که یکی از مسائل مهم در هر زمانه و جنگی، مسئله تبیین و افشاگری است. کاری که حضرت زینب آن را به کمال رساند و به بهترین روش آن را انجام داد. یک لحظه با خودم فکر کردم که رهبر معظم انقلاب چقدر حکیمانه و دقیق، از دل حادثه مهم و تاریخی عاشورا تا اربعین و فعالیت‌های حضرت زینب، چکونه یک نکته و مسئله بسیار مهم را برای جوانان بیرون کشیدند.

مسئله‌ای که متأسفانه در بسیاری از سخنرانان ما دیده نمی‌شود و بیشتر آنان به بیان صحبت‌های تکراری و خسته‌کننده می‌پردازند. رهبری همچنین به بستر مسئله تبیین و افشاگری در دنیای امروز یعنی فضای مجازی پرداختند و پرداختن درست و با منطق و با حفظ اخلاق را وظیفه دانشجویان و جوانان خواندند.

صحبت‌های آیت‌الله خامنه‌ای رو به اتمام بود و با نگاهی به اطراف، دیدم که همه محو صحبت‌های حکیمانه رهبری هستند. به گونه‌ای که انگار دنیای خود را فراموش کرده و یا درد اصلی خود یعنی جاماندن از طریق و سفر کربلا را با دیدار و سخنان رهبرشان تسکین داده‌اند. رهبر معظم انقلاب اسلامی با خواندن دعاهایی، صحبت‌های خود را پایان داد‌ند و تصویر ایشان بعد از مدتی خاموش شد. انگار دوباره غمی تازه به دل‌هایمان پاشیده باشند و همه درد‌های دوری خود را به یادمان آورده باشند.

"حسرت دوری و جاماندن از سفر دو ساله را یا حسرت محروم بودن از دیدار حضوری رهبر معظم انقلاب طی دو و نیم سال گذشته و این‌ها هر کدام برایشان دردی بود"موقع اذان بود. جمعیت به سمت جلوی سالن حرکت کرد تا صف‌های نماز را تشکیل دهند و عده‌ای نیز به بیرون برای گرفتن وضو روانه شدند. اذان داده شد و نماز جماعت ظهر اربعین خوانده شد. به ظهر اربعین و یادآوری خاطرات دو سال پیش در همین زمان رسیده بودیم. درست در همین وقت بود که در بین‌الحرمین در حال گشت زنی بودیم و مانده بودیم به سمت حرم حضرت عباس برویم یا حرم امام حسین و همین دوگانگی بهترین حال و سرگردانی دنیا بود.

مراسم تقریباً تمام شده بود و همه به سمت درب‌های خروج دانشگاه در حرکت بودند.

همه می‌رفتند و می‌رفتند و به نظر بر لبان‌شان خنده جای گرفته بود. اما به شخصه می‌توانستم درد و حسرت درون آنان را بفهمم. واقعاً برای سیل دانشجویانی که هر سال در طریق نجف تا کربلا بودند، هیچ چیزی جز رسیدن به عمود ۱۴۰۲ تسکین دهنده و آرامش دهنده نبود. هیچ چیز به اندازه دیدار حضوری با رهبرشان مانند سالیان قبل تکمیل کننده و مسکن نبود. آنان رفتند و دانشگاه تهران خالی و خالی‌تر می‌شد و یک چیزی که از همگی دانشجویان به جا مانده بود؛ حسرت و حسرت و حسرت.

.

منابع خبر

اخبار مرتبط