قسمت صد و هشتاد و دو آپارتمان بی‌گناهان

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و هشتاد و دو 182Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۱۸۲

آپارتمان بی گناهان

۵۰-۳

گلبن که به زور جلوی خودش را گرفته تا خودش را خیس نکند با عجله و ترس به دستشویی می رود. اسد بعد از بیرون آمدنش به او می گوید: «تقصیر تو نبود گلبن! خودتو سرزنش نکن!» شننور سعی می کند از گلبن دلجویی کند اما او با حال بدی از خانه خارج می شود.

سر میز شام خان در مورد بارکین به جیلان طعنه می زند و جیلان به صفیه می گوید: «اصلا عوض نشده! هنوزم همه مردا رو دوست پسرم تصور می کنه!» و توضیح می دهد بارکین همسایه و دوست نزدیکش است. حکمت بعد از غذا هوس شیرینی می کند و جیلان موقع رفتن می گوید: «یه بامیه فروشی خوب می شناسم!» ساعتی بعد او و خان جلوی بامیه فروشی ایستاده اند و به سالهای گذشته رفته اند. به نیمه شبی که جیلان هوس بامیه کرده بود اما خان ساعت را بهانه کرده بود و گفته بود دیروقت است. وقتی جیلان می خواهد سوئیچ ماشین را از توی جیب خان بردارد متوجه یک حلقه در آن می شود و فورا آن را به دست می کند و به خان جواب بله می دهد.

"   سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و هشتاد و دو 182Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۱۸۲ آپارتمان بی گناهان۵۰-۳گلبن که به زور جلوی خودش را گرفته تا خودش را خیس نکند با عجله و ترس به دستشویی می رود"خان از خراب شدن سورپرایزش ناراحت است با این حال با جیران همراه می شود و نزدیک صبح از یک بامیه فروش می خواهد مغازه اش را باز کند. حالا بعد از سه سال خان و جیلان جلوی همان مغازه ایستاده اند. بامیه فروش پیر سال گذشته از دنیا رفته و جیلان وقتی این را می فهمد می گوید: «اون شب بهترین شب زندگیم بود. تو دوستم داشتی و اینجوری نگاهم نمی کردی!» خان بعد از رفتن جیلان دنبالش تا آپارتمان او می رود اما می شنود که جیلان بارکین را در آغوش گرفته و گریه می کند و بارکین می گوید: «اون مناسب تو نیست جیلان!»

گلبن می خواهد به دیدن خانم دکتر برود که در راه پله با آنیل رو به رو می شود و برای رفتن به کلینیک با او همراه می شود.

در اتاق قرمز گلبن از دکتر می پرسد: «به نظر شما من زندگی اسد رو خراب می کنم؟ پدر و مادرش اینجوری فکر می کنن!» خانم دکتر می گوید: «آره! خراب می کنی!» و با خودش می گوید: «امروز باید به خودش بیاد.

موقع تسلی دادن نیست!» گلبن که جا خورده می گوید: «پس شما هم می دونین! شما هم منو دوست ندارین!» دکتر می گوید: «فورا تسلیم حس دوست داشته نشدن شدی! این حس برات آشناست؟» گلبن یاد مادرش می افتد و با گریه می گوید: «مثل اون از من عصبانی شدین! شما هم ازم خسته شدین! حق دارین!» دکتر می گوید: «می دونی چطوری زندگی اسد رو خراب می کنی؟ اگه مشکلاتتون رو حل نکنی! تلاشی برای تغییر نکنی!» دکتر می گوید: «دو تا مساله رو باید حل کنیم گلبن! اولی مساله بی اختیاری ادرارت! دومی بالغ شدنت! تو مثل یه بچه از زندگی می ترسی!» دکتر سعی می کند به گلبن بفهماند باید ترسهایش را بپذیرد اما تسلیم آنها نشود. گلبن وقتی ماجرای شب گذشته و رفتار پدر اسد را تعریف می کند دکتر می گوید: «اون تو رو نمی شناسه و ترسش از تو رو با عصبانیت نشون میده! می خوای باهاش حرف بزنی تا تو رو بشناسه و ازت نترسه؟» گلبن می گوید: «اما من نمی تونم برم! خودمو خیس می کنم و همه چی بدتر میشه!» دکتر می گوید: «اینجوری همیشه قربانی باقی می مونی! اگه امتحان نکنی هیچ وقت قهرمان این داستان نمیشی!» گلبن می گوید: «چطوری برم؟» دکتر می گوید: «با ترست و عیلرغمش!» گلبن بعد از بیرون آمدن از کلینیک به طرف خانه اسد به راه می افتد و با وجود وحشتی که دارد با خودش می گوید: «من قربانی نیستم! قهرمانم!» عابدین به او می گوید: «با چه جسارتی اومدی اینجا؟» گلبن می گوید: «با هیچ جسارتی! خیلی می ترسم! شما فکر می کنین من لیاقت پسرتون رو ندارم اما شما هر چقدر سعی کنین خرابش کنین من و اسد با دستای خودمون زندگیمون رو می سازیم. اون وقته که لایق هم میشیم. اگه اون روز شما دستتون رو نه با نفرت، با محبت به طرف من دراز کنین می بوسمش!»

آن روز وقتی بارکین به خانه اش می رود می بیند که آنجا پر شده از گلدان های گل. خان در یادداشتی برای او نوشته: «از این به بعد گلهای خودت رو آب بده! نه گلهایی رو که به تو تعلق ندارن!»

صفیه طبق قولی که داده بود به کتابفروشی می رود و تومریس با یک شاخه گل از او استقبال می کند.

"حکمت بعد از غذا هوس شیرینی می کند و جیلان موقع رفتن می گوید: «یه بامیه فروشی خوب می شناسم!» ساعتی بعد او و خان جلوی بامیه فروشی ایستاده اند و به سالهای گذشته رفته اند"ناجی می رود تا کتابی که صفیه می خواست را برایش بیاورد. وقتی صفیه کتاب را باز می کند در آن با یک جعبه جواهر رو به رو می شود و جا می خورد. ناجی با دستپاچگی جعبه را باز می کند و انگتشر را به طرف صفیه می گیرد و می پرسد: «توی اون کلبه جنگلی باهام زندگی می کنی؟ با من ازدواج می کنی صفیه؟» صفیه با خوشحالی به ناجی نگاه می کند.

قسمت بعدی - سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و هشتاد و سه ۱۸۳ قسمت قبلی - سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و هشتاد و یک ۱۸۱ Next Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۱۸۳ Previous Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۱۸۱

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
رادیو زمانه - ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
پندار - ۲۵ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۱۱ فروردین ۱۴۰۱