هدهد سفید به کتابخانه رسید!

جام جم - ۱۳ تیر ۱۴۰۲

یه چراغ تو دلم روشن شد
آن‌قدر که هرچی کار خوب و بزرگ و باحاله، توی تهران برگزار می‌شه، همین که گفتن اختتامیه این جشنواره تو تبریزه، یه چراغ تو دلم روشن شد. بعد که بیشتر درباره جزئیات شنیدم دیگه دلم چراغونی شد. این اختتامیه، صرفا یه همایش برای جایزه دادن به برگزیده‌ها نبود. شرکت‌کننده‌هایی که تو مراحل استانی و منطقه‌ای برگزیده شده‌بودن، همه‌شون برای رقابت نهایی تو سطح ملی دعوت شده‌بودن اینجا و دو روز تمام روی صحنه و برای مخاطب اجراهاشون رو ارائه کردن. اینجوری قشنگ یه تیر و چندتا نشون بود.

"یه چراغ تو دلم روشن شدآن‌قدر که هرچی کار خوب و بزرگ و باحاله، توی تهران برگزار می‌شه، همین که گفتن اختتامیه این جشنواره تو تبریزه، یه چراغ تو دلم روشن شد"هم داورا طبق روال مرسوم ارزیابی می‌کردن هنر قصه‌گوها رو و هم مردم (که خیلیاشون کودک و نوجوان بودن) می‌تونستن نظر و حس‌شون رو بگن. حلقه‌های دوستی و گعده‌های انتقال تجربه بود که گوشه و کنار سالن همایش تو وقتای آزاد شکل می‌گرفت. شماره‌ها بود که بین کتابدارهای استان‌های مختلف با هم رد و بدل می‌شد و نشست‌های صمیمی و غیررسمی تو حاشیه همایش برای تقویت مهارت قصه‌گویی و بیان اصول و تکنیک‌های به‌روز برگزار می‌شد. تو یه جمله، جشنواره قصه‌گویی سه روز بدون توقف، زندگی بود!

درخواست عکس یادگاری
تو فرودگاه تهران بود که متوجه شدم با جمعی همسفرم که توجه مردم رو جلب می‌کنه. اینو به خاطر این میگم که تقریبا هر دقیقه حداقل یه نفر میومد جلو و از یکی از همسفرای ما درخواست عکس یادگاری می‌کرد و همسفر عزیز و خوش‌قلب و مهربان ما، با کمال متانت و یه لبخند آشنا و نوستالژیک با همه عکس می‌گرفت.

بدون این‌که ابراز خستگی یا کلافگی کنه. این اتفاق حتی توی هواپیما هم توسط مهماندارها تکرار شد و اینجا بود که من از ذهنم گذشت احتمالا این صبوری و خوش‌اخلاقی باید نتیجه سال‌ها کار کردن با بچه‌ها و برای بچه‌ها باشه. اتفاق جالب ولی اونجایی بود که بعد از پیاده شدن از هواپیما، وقتی می‌خواستیم راهی شیم سمت محل همایش، هی می‌شمردن‌مون و می‌گفتن یه نفر کمه. ما هم هی با تعجب به همسفرایی که همه بودن نگاه می‌کردیم و می‌گفتیم همه هستن. خلاصه از ما اصرار و از اونا انکار.

"شرکت‌کننده‌هایی که تو مراحل استانی و منطقه‌ای برگزیده شده‌بودن، همه‌شون برای رقابت نهایی تو سطح ملی دعوت شده‌بودن اینجا و دو روز تمام روی صحنه و برای مخاطب اجراهاشون رو ارائه کردن"تا این‌که یه نگاه به فهرستی که تو دست‌شون بود انداختیم و دیدیم جلوی اسم آقای حکایتی تیک زدن ولی دارن دنبال بهرام شاه‌محمدلو می‌گردن. آقای حکایتی یه دونه دیگه از اون لبخندای نوستالژیکش رو زد و گفت جفتش منم، حاضر!

خواب براشون معنایی نداشت
منطقه آزاد ارس و شهر جلفا، میزبان این اختتامیه بودن که برای ما که از گرمای تابستونی اواخر بهار می‌اومدیم، خنکای پاییزی دلچسبی داشت. اونقدر دلچسب که زیر بارون شب اول، چندتایی عطسه هم تجربه کردیم. اصلا همین هوای لطیف و لذیذ بود که مثل یه شتاب‌دهنده به حال خوش و خلق محمدی شرکت‌کننده‌ها کمک می‌کرد. شرکت‌کننده‌هایی که واقعا حیفشون می‌اومد برن استراحت کنن و ساعت دو و نیم نیمه‌شب، گوشه غذاخوری هتل، مشتاق نشسته‌بودن پای صحبت‌های خانم دارابی (یکی از داورای جشنواره) که درباره اصول و ظرافت‌های قصه‌گویی براشون بگه.

انگار اصلا خواب براشون معنایی نداشت. هرچی باشه تکرار همچین جمعی به این سادگی هم میسر نیست. کتابدارها و قصه‌گوهایی از جنوب شرقی‌ترین نقطه کشور گرفته تا غرب و شمال و مرکز و خلاصه همه جا اینجا جمع شده‌بودن و فقط سه روز فرصت داشتن به رشد خودشون و همدیگه کمک کنن، هم رو بیشتر و بهتر بشناسن، عیب و ایراد کارشون رو دربیارن و نقاط قوت‌شون رو بفهمن و بتونن تقویتش کنن. از حاشیه‌های دوستداشتنی این جمع عزیز، تنوع سنی و جنسیتی‌شون بود. دیدن قصه‌گوهای خانم و آقا، میانسال و جوان و حتی نوجوان و صد البته مادرایی که همراه بچه‌هاشون تو این همایش حاضر شده‌بودن، حس برانگیزه و امید رو تو رگ هرکسی که تماشاشون می‌کرد، جاری می‌کرد.

"هم داورا طبق روال مرسوم ارزیابی می‌کردن هنر قصه‌گوها رو و هم مردم (که خیلیاشون کودک و نوجوان بودن) می‌تونستن نظر و حس‌شون رو بگن"

تلفیقی از تعهد، دغدغه و علاقه‌مندی
داورا هم الحق با تمام توان خودشونو وقف این جشنواره کرده‌بودن. تا پاسی از نیمه‌شبِ شبِ قبل از اعلام برگزیده‌ها، نشسته‌بودن تو کافه هتل و داشتن ارزیابی‌شونو با هم جمع‌بندی می‌کردن و این وسط به درخواست عکس یادگاری اونایی که ازشون می‌خواستن هم نه نمی‌گفتن. خود من همون موقع بود که با آقای سرشار (رهگذر) عکس گرفتم و حالا تو قابی کنارشون ایستادم که تلفیقیه از تعهد، دغدغه، علاقه‌مندی و خستگی دلچسب.
ترکیب لباس‌ها و لهجه‌ها و قصه‌های بومی هر استان کنار هم، یکی از جذابیت‌های جشنواره بود. گعده‌های دو نفری و سه نفری و چندنفری برای اجرای آزمایشی پیش از اجرای صحنه‌ای اصلی و انتقال تجربیات فرهنگی کتابدارها و قصه‌گوها نفس کشیدن را در هوای همایش دلچسب‌تر کرده‌بود.


از طرفی برای حال خوب بچه‌ها هم تمهیدات خوبی اندیشیده شده‌بود، از سازه‌های شخصیت‌های انیمیشنی بومی و آشنا برای بچه‌ها گرفته تا عروسک‌پوش‌های خانم و آقای کتابدار و حتی شخصیت‌های شبکه کودک مثل اوس حبیب در جشنواره حضور داشتند و هم برای بچه‌ها دقایق خوش و مفرحی رقم می‌زدند و هم قاب‌های خندان یادگاری زیادی برای بچه‌ها به همراه داشتند.

رونمایی از عروسک هدهد سفید
مجری مراسم اختتامیه هم نوستالژی قصه‌گوها را تکمیل کرده‌بود. خانم خامنه عزیز با همان بیان و کلام شیوا و شیرینی که از او در خاطرمان مانده، به همان زیبایی که با بچه‌های دیروز ارتباط می‌گرفت، بچه‌های‌ امروز را هم با خود همراه و همدل کرده‌بود و اجازه نمی‌داد انرژی سالن برای لحظه‌ای بیفتد.
اختتامیه اما در کنار اعلام نفرات برگزیده، میزبان اتفاق ویژه دیگری هم بود. رونمایی از عروسک هدهد سفید (نماد فعالیت‌های نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور در حوزه کودکان ) توسط وزیر ارشاد و دبیرکل نهاد کتابخانه در میان دست و جیغ و هورای بچه‌ها و ذوق و برق چشمان کتابدارها و قصه‌گوها.

"حلقه‌های دوستی و گعده‌های انتقال تجربه بود که گوشه و کنار سالن همایش تو وقتای آزاد شکل می‌گرفت"هدهد سفید که تا امروز هم جایزه‌ای به داوری کودکان و نوجوانان دارد و هم برخی کتابخانه‌های ویژه کودک را زیر پروبال خود گرفته و هم چند جلد کتاب دارد، گویا قرار است بیش از اینها در بطن و متن جامعه کتابخوان‌ها و کتابخانه‌روها حضور فعال و جذاب داشته‌باشد. گوش به زنگ باشید خلاصه!

وقتی ایستاده وزیر را تشویق کردند
البته از یکی از شیرین‌ترین اتفاقات اختتامیه هم نباید غافل شد. وقتی وزیر ارشاد در لحظه، دو وعده شیرین داد و اعلام کرد تا سال آینده همین موقع، ۱۰۰ دستگاه ماشین برای تقویت مجموعه کتابخانه‌های سیار تامین خواهدکرد و هم ۲۰۰ کتابخانه جدید به کتابخانه‌های عمومی کشور اضافه می‌شود. قولی که باعث شد حاضران در سالن از مسئولان گرفته تا بچه‌ها و کتابدارها، ایستاده او را تشویق کنند و دل‌های‌شان حسابی گرم شد.
آقای وزیر که رکورددار سفرهای استانی بین وزرا هم هست، صبح خیلی زودِ روز اختتامیه، مهمان شهر جدید سهند، در فاصله دو ساعت و نیمی از جلفا، بودند؛ برای بهره‌برداری کتابخانه جدیدی در این شهر به نام کتابخانه «سپهبد شهید حاج‌قاسم سلیمانی.» کتابخانه‌ای که بزرگ‌ترین کتابخانه آذربایجان‌شرقی هم هست و به شیوه استانداردهای جهانی ساخته شده. یعنی علاوه بر مخزن کتاب و سالن مطالعه که بیشتر کتابخانه‌های عمومی از دیرباز تاکنون از آن بهره‌مند بوده‌اند، بخش‌های دیگری هم دارد از جمله: سالن مطالعه گروهی، بخش علم نوجوان، اتاق بازی کودک، اتاق پژوهشگران، اتاق فعالیت‌های تحت وب، اتاق نشریات، ساخت‌کده، کلاس‌های حضوری و برخط مجهز و اتاق جلسات و این شیوه، روندی را که نهاد کتابخانه‌ها برای راهبردی و کاربردی کردن هرچه بیشتر کتابخانه‌ها در زندگی کودکان و نوجوانان دارد حسابی حمایت می‌کند.


قصه‌گوها و کتابدارهای برگزیده جشنواره قصه‌گویی بر دو نکته اتفاق نظر داشتند؛ نخست حمایت‌های نهاد کتابخانه‌ها را در آموزش قصه‌گویی و اهمیتی که برای آن قائل شده‌بود، در پویایی و شکوفایی جشنواره و روند جذب و پیشرفت قصه‌گوها مؤثر می‌دانستند و دوم قصه و قصه‌گویی را مؤثرترین ابزار علاقه‌مند کردن کودکان و نوجوان به مطالعه و کتابخوانی و گرفتن آموزش‌های غیرمستقیم برمی‌شمردند.

شهر هدهد سفید شهر خوب قصه‌هاست...
هدهد قصه ما ... دوست خوب بچه‌هاست...

 

منابع خبر

اخبار مرتبط

جام جم - ۱۳ تیر ۱۴۰۲
باشگاه خبرنگاران - ۳ تیر ۱۴۰۲
خبرگزاری دانشجو - ۱۲ دی ۱۴۰۰