قسمت چهارصد و سیزده گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت چهارصد و سیزده 413Çukur Serial Part ۴۱۳

گودال قسمت ۱۰۳

جومالی در حالی که اسلحه را به سمت افسون گرفته با نفرت می پرسد: «فقط بگو ربطی به مرگ ادریس داری یا نه؟ » افسون که سعی می کند محکم باشد می گوید: «هم دارم هم ندارم. من فقط پولو بهشون دادم و نمیدونستم میخوان باهاش چیکار کنن.. » همان موقع یاماچ وارد خانه می شود و در حالی که ترسیده و چشمانش پر از اشک است به جومالی می گوید که دست نگه دارد و می گوید که افسون حامله است. جومالی با تعجب به او و افسون نگاه می اندازد و بعد موقع رفتن دم گوش یاماچ می گوید: «تو چطوری تونستی اینو در حق من بکنی؟ » و آنجا را ترک می کند. یاماچ به خاطر فشاری که کشیده ناگهان پاهایش سست می شود که افسون او را در آغوش می گیرد.

"» همان موقع یاماچ وارد خانه می شود و در حالی که ترسیده و چشمانش پر از اشک است به جومالی می گوید که دست نگه دارد و می گوید که افسون حامله است"جومالی هم که همچنان در شوک است به یاد بچه ی خودش و حال و روز داملا می افتد و ماشین را کنار می زند تا در کنار ساحل هوایی عوض بکند.

یاماچ به خواست چائتای از پیش افسون می رود و در بین را به آکین زنگ می زند و از او می خواهد حواسش به جومالی باشد. چائتای هم از یاماچ می خواهد که امشب ضرر بزرگی به خلیل ابراهیم بزنند و معامله او را نابود کنند.

از طرفی، امشب موعد تحویل سلاح است و سلیم از عمو می خواهد به جومالی زنگ بزند و این را به او بگوید. اما جومالی که حال خوبی ندارد به عمو می گوید سلیم خودش دنبال این کار برود چون دیگر او بچه نیست. سلیم به همراه مکه و عده ای برای گرفتن سلاح می رود و پول مورد نیاز را هم می دهد.

از طرفی، یاماچ به همراه تعداد زیادی از افراد که به دستور چائتای با او همراه شده اند، به همان محل می رود. یاماچ و افرادش به آنها حمله می کنند و یاماچ بدون آن که بداند طرف مقابلش کیست شروع به شلیک اسلحه می کند و در حالی که از پشت گونی هایی به سلیم شلیک می کند، سلیم هم که فکر می کند او دشمن است به او شلیک می کند تا اینکه هردو به هم می رسند و از دیدن هم متعجب می شوند. یاماچ به چائتای و نقشه اش لعنت می فرستد و بعد با حرص زیادی به افراد چائتای حمله می کند و در مدت کمی آنها را نابود می کند. سلیم هم از شوک این که قرار بوده به سمت یاماچ شلیک کند، روی زمین می نشیند و مات و مبهوت به گوشه ای خیره می شود. مکه به سمت سلیم و یاماچ می آید و می گوید که تعداد حریف خیلی بیشتر است و آنها گیر افتاده اند.

"جومالی با تعجب به او و افسون نگاه می اندازد و بعد موقع رفتن دم گوش یاماچ می گوید: «تو چطوری تونستی اینو در حق من بکنی؟ » و آنجا را ترک می کند"یاماچ می گوید که نگران نباشند و با نقشه ای آنها را فراری می دهد. اما وقتی به سمت کامیون اسلحه ها می رود به ناگهان کامیون می ترکد و یاماچ روی زمین می افتد. سلیم با نگرانی به سمتش می رود اما یاماچ از دور اشاره می زند تا سلیم برود.

یاماچ کمی که به خودش می آید با عصبانیت سراغ چائتای می رود و می گوید: «من و بابات با هم یه قرار و مداری داریم و یعنی اینکه با تو هم همون قرارو داریم! تو نمیتونی به دروغ منو سراغ عملیات بفرستی تا اسلحه م مقابل برادرم قرار بگیره. » چائتای با خونسردی می گوید: «این تو بودی که وقتی به جنس های من ضرر زده شد با اینکه میدونستی کار گودالی هاست به دروغ گفتی از چیزی خبر نداری.

پس فکر میکنم الان بی حساب شدیم! »

سلیم با عصبانیت به قهوه خانه برمی گردد و همه چیز را برای عمو تعریف می کند. همان موقع جومالی با ناامیدی از جلوی در قهوه خانه رد می شود و عمو دنبالش می رود. جومالی از او می خواهد که تنهایش بگذارد و می گوید: «من نمیتونم خیلی چیزارو هضم کنم. بذارین یکم به خودم بیام! » عمو با عصبانیت می گوید: «تو نمیتونی تو این شرایط فقط به خودت فکر کنی! »

چائتای به دیدن سرن که افسرده و ناامید در خانه آریک زندگی می کند و انگیزه ای ندارد می رود و از او می خواهد به خودش بیاید و حداقل به خاطر انتقام از کسانی که آریک را کشتند، به او کمک بکند. سرن هم به فکر فرو می رود و قبول می کند.

"جومالی هم که همچنان در شوک است به یاد بچه ی خودش و حال و روز داملا می افتد و ماشین را کنار می زند تا در کنار ساحل هوایی عوض بکند"او همراه چائتای به دیدن مرتضی می روند و تا می خورد او را می زنند. بعد چائتای به مرتضی می گوید که فرصت دیگری به او می دهد تا در کنارشان باشد! کمی بعد هم سرن در مورد افسون و اینکه به خاطر یاماچ مقبوله را کشته می گوید که باعث تعجب چائتای می شود. سرن اضافه می کند که این قدرت عشق نبوده و قدرت مادر شدن بوده که به افسون این جرئت را داده است!

سلیم تمام شب به یاماچ و گذشته ها فکر می کند. او به انگشتر یاماچ که از خیلی وقت پیش دستش مانده بود خیره می شود و وقتی متین را می بیند انگشتر را به او می دهد تا آن را به یاماچ برگرداند. متین هم انگشتر را به یاماچ می دهد و یاماچ با دیدن انگشتر بغض می کند و می گوید که این انگشتر برایش خیلی ارزشمند است و متین را در آغوش می گیرد.



جومالی وقتی متوجه ضرری که خورده اند میشود، به سلیم بلا به دوری می گوید و رو به بقیه هم می گوید که قصد دارد چیزی که از آنها گرفته شده را پس بگیرد و سکوت همه نشان دهنده رضایت انهاست. بعد هم جومالی برای فهمیدن مکان های اردنت ها به خانه ی علیچو می رود اما علیچو آنجا نیست و جومالی منتظرش می ماند. از طرفی علیچو هم به دیدن سلطان که هنوز هم از اتاق بیرون نیامده و گریه می کند می رود. علیچو با دیدن حال او ناراحت می شود و می پرسد: «به خاطر حرف های من ناراحتی؟ » سلطان لبخند محوی می زند و بعد از علیچو می خواهد تا کاری برایش بکند.

چائتای به دیدن افسون می رود.

"یاماچ به خواست چائتای از پیش افسون می رود و در بین را به آکین زنگ می زند و از او می خواهد حواسش به جومالی باشد"همان موقع هم یاماچ به افسون زنگ می زند اما افسون تماس او را جواب نمی دهد. چائتای کنار افسون می نشیند و به او می گوید که از همه چیز خبر دارد و بعد می گوید: «به خاطرش مادربزرگتو کشتی، اما تو میدونی اون به خاطرت حاضره چه کارایی بکنه؟! نمیشه فهمید کی عاشقته اما خیلی راحت میشه فهمید کی عاشقت نیست! و اینم بدون که در خونه ی من همیشه به روی تو بازه! » افسون از او تشکر می کند و تا دم در او را بدرقه می کند. یاماچ که گوشه ای پنهان شده این صحنه را می بیند و به افسون زنگ می زند. افسون جواب او را می دهد اما یاماچ به ناگهان از پشت سر وارد خانه افسون می شود و با عصبانیت می گوید: «تو باز به من درمورد چائتای دروغ گفتی! این بار اول و دومت نیست! » و به سمت در می رود. افسون دنبالش می افتد و می خواهد مانعش بشود اما یاماچ به او توجهی نمی کند و سوار ماشینش شده و می رود.

افسون هم او را دنبال می کند. در بین راه، یاماچ علیچو را می بیند و از ماشین پیاده می شود. علیچو به یاماچ می گوید که سلطان از او خواسته به دیدن نهیر که بچه را سقط نکرده برود و یاماچ هم مستقیم به در خانه ی نهیر می رود. نهیر ابتدا به او روی خوش نشان نمی دهد اما یاماچ او را نرم می کند و در آغوشش می گیرد. افسون تمام این صحنه ها را از دور می بیند و گریه می کند.

"چائتای هم از یاماچ می خواهد که امشب ضرر بزرگی به خلیل ابراهیم بزنند و معامله او را نابود کنند.از طرفی، امشب موعد تحویل سلاح است و سلیم از عمو می خواهد به جومالی زنگ بزند و این را به او بگوید"

علیچو و اجویت سینی های باقلوا را نشان یاماچ می دهند که به خاطر پدر شدنش قصد دارند در محله پخش کنند. یاماچ از شدت خوشحالی گریه اش می گیرد.

علیچو به خانه اش برمی گردد و جومالی با دیدنش از او می خواهد که از روی دفتر امیر خبرنگار، مکان اردنت ها را پیدا کرده و به او بگوید.

یاماچ وقتی به اتاقی که چنگیز به او داده بود برمی گردد، با مرتضی روبرو می شود. مرتضی زخم ها و کبودی های روی صورتش را نشان یاماچ می دهد و از او می خواهد کمکش بکند تا هردویشان از اردنت ها و به خصوص چائتای انتقام بگیرند.

یاماچ هم قبول می کند.

یاماچ از طریق آکین با علیچو تماس می گیرد و به او میسپارد تا جومالی را به آدرسی که می گوید ببرد که همان انباری است که قرار است اردنت ها در ان مقدار زیادی شمش و پول پنهان کنند.

جومالی آماده می شود تا به ادرس مورد نظر برود. داملا از اینکه جومالی حتی به او صحبت هم نمی کند خسته شده و تصمیم می گیرد همراه او برود. با اینکه جومالی راضی نیست اما با اصرار داملا قبول می کند و هردو سوار ماشین می شوند.

"اما جومالی که حال خوبی ندارد به عمو می گوید سلیم خودش دنبال این کار برود چون دیگر او بچه نیست"جومالی در پمپ بنزینی نگه میدارد تا به دستشویی برود و از گشت پمپ بنزین مکه را می بیند و مکه به او سوئیچ ماشین دیگری را می دهد و بعد خودش سوار ماشین جومالی می شود. داملا وقتی می فهمد از جومالی رکب خورده پشت سر هم فحش می دهد و به مکه پس گردنی می زند!

جومالی همراه علیچو و متین به محل مورد نظر می روند و منتظر می مانند. از طرفی سرن و مرتضی هم داخل کامیون های حمل شمش های طلا هستند و مراقبند. یاماچ از پشت سر به جومالی سلام می دهد و جومالی با دیدن او ماموریتش یادش رفته و با یاماچ درگیر می شود. کامیون ها که از محل مورد نظر دور می شوند، جومالی به خودش می آید و یاماچ را رها می کند و هردو به کامیون ها و افراد اردنت ها حمله می کنند.

مرتضی داخل کامیون از سرن می خواهد که همانجا بماند و جایی نرود و او را به زور در سردخانه ی کامیون زندانی می کند. بعد خودش به کمک یاماچ و بقیه می رود و کمی بعد خودش را زخمی و نالان به سمت سردخانه می برد و در را برای سرن باز می کند و می گوید که تمام شمش ها را دزدیدند.

یاماچ سراغ چائتای می رود و به او می گوید: «الان میفهمم که حق داشتی وقتی میگفتی کسی بهت بدی کنه با بدی باهاش تا میکنی... » و از اتاق خارج می شود که همان موقع سرن وارد اتاق شده و به چائتای خبر می دهد که تمام شمش هایشان را دزدیده اند و چائتای از شنیدن این خبر عصبانی میشود. یاماچ هم از اینکه نقشه اش درست پیش رفته لبخندی می زند.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و چهارده ۴۱۴ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و دوازده ۴۱۲ Next Episode - Çukur Serial Part ۴۱۴ Previous Episode - Çukur Serial Part ۴۱۲

منابع خبر

اخبار مرتبط

خبرگزاری مهر - ۸ دقیقه قبل
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
خبرگزاری میزان - ۲۳ اسفند ۱۳۹۹
خبرگزاری مهر - ۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
پندار - ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
باشگاه خبرنگاران - ۵ بهمن ۱۳۹۹