سریال خواهران و برادران قسمت ۲۴۰

پندار - ۱۶ خرداد ۱۴۰۲

نباهت آیلا را نجات می‌دهد

نباهت آیلا را می‌بیند که دارد از باشگاه خارج می‌شود در همان لحظه یک ماشین به سمت آیلا نزدیک می‌شود و آیلا حواسش نیست. نباهت او را می‌کشد و به زمین می‌اندازد. راننده می‌آید و عذرخواهی می‌کند. آیلا از نباهت برای این که جانش را نجات داده تشکر می‌کند. نباهت می‌گوید تو می‌توانی باز هم از من متنفر باشی اما چطور است دوباره دوستیمان را شروع کنیم؟ من واقعا تو را دوست دارم.

"نباهت آیلا را نجات می‌دهدنباهت آیلا را می‌بیند که دارد از باشگاه خارج می‌شود در همان لحظه یک ماشین به سمت آیلا نزدیک می‌شود و آیلا حواسش نیست"آیلا کمی فکر می‌کند.

آیبیکه و برک در پارک نشسته‌اند و امیدجان هم در کالسکه است. آنها درباره رویاهایشان حرف می‌زنند که در همین هنگام یک خانم کالسکه‌ی بچه‌اش را کنار کالسکه‌ی امیدجان می‌گذارد و می‌رود. موقع برگشتن آیبیکه بدون این که داخل کالسکه را نگاه کند آن را بر می‌دارد و به سمت خانه می‌رود.

اورهان به سراغ شنگول در غرفه‌اش می‌رود و دروغ گونول را به او توضیح می‌دهد شنگول می‌گوید برو من تو را نمی‌بخشم برو. اورهان هم می‌رود.

نباهت به آیلا توضیح می‌دهد که من و عاکف به رسول حمله نکردیم، ما کاری نکردیم، او خودش زمین افتاد و ضربه خورد. نباهت از او می‌خواهد که ببخشدش.

بیشتر ببینید:

سریال خواهران و برادران قسمت ۲۳۹

ژوئن 6, ۲۰۲۳

سریال خواهران و برادران قسمت ۲۳۸

ژوئن 6, ۲۰۲۳
قبلی بعدی

آیبیکه پیش مادرش در غرفه می‌رود و متوجه می‌شوند بچه اشتباهی پیششان است.

سریع به سمت پارک می‌روند و آن زن هم منتظر و نگران بوده و به آیبیکه می‌گوید بچه‌های نسل جدید اصلا حواس ندارند! شنگول به آیبیکه می‌گوید کسی کنارت بوده و یبیکه انکار می‌کند و هردو به خانه برمی‌گردند.

عمر به خانه‌ی احمد آمده و شوال می‌گوید بهتره سریع تر سر سفره برویم تا عذاب تمام شود. احمد می‌گوید بهتر است اول هدیه‌ات را به تو بدهم. احمد موتوری که سرپ آرزو داشته را برای عمر خریده. سرپ بسیار ناراحت می‌شود.

در بیمارستان جال لیلا بد می‌شود. خدمه به عاکف و عاکف به سوسن خبر می‌دهد که به بیمارستان سر بزند.

"نباهت می‌گوید تو می‌توانی باز هم از من متنفر باشی اما چطور است دوباره دوستیمان را شروع کنیم؟ من واقعا تو را دوست دارم"تولگا که مثل زهرا منتظر روشن شدن لامپها مانده بود، اما لامپ ها روشن نمی‌شوند و لیلا حالش بد است. تولگا به شیشه‌ی اتاق می‌کوبد و دکتر بیرون می‌آید و می‌گوید لیلا مرگ مغزی کرده است. او قبلا فرم اهدای عضو را پر کرده بود، الان بیماری داریم که منتظر قلب است، همه چیز به تصمیم شما بستگی دارد. آن بیمار خواهر زهرا است.

شوال دسر درست نکرده است و می‌گوید به نظرش همین کافی بوده است. احمد به عمر می‌گوید یک دسر طلبت، یاسمین هم او را همراهی می‌کند.

سوسن به در خانه‌ی سرپ آمده و با گریه به او می‌گوید لیلا مرد و سرپ او را در آغوش می‌گیرد. عمر و یاسمین این لحظه را می‌بینند و عمر غمگین می‌شود.

تولگا به اهدای قلب خواهرش رضایت می‌دهد و با او خداحافظی می‌کند.

مرتبط

برای اطلاع و دسترسی به محض انتشار همین حالا عضو کانال تلگرام پندار شو

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
پندار - ۱۴ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۱۷ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱