قسمت چهارصد و پنجاه و نه گودال
سریال گودال قسمت چهارصد و پنجاه و نه 459Çukur Serial Part ۴۵۹
گودال
۵۳
کاراجا به خانه وارتلو می رود. وقتی که به مادرش در مورد فرار گفته بود منظورش کمک خواستن از وارتلو بود. او به وارتلو می گوید: «فقط تو می تونی به ما کمک کنی. گفتنش شاید درست نباشه ولی من جون تو رو نجات دادم. تو هم زندگی من رو نجات میدی؟» وارتلو که کمی گیج شده می گوید :«متوجه حرفات شدم.
" سریال گودال قسمت چهارصد و پنجاه و نه 459Çukur Serial Part ۴۵۹ گودال۵۳کاراجا به خانه وارتلو می رود"یه کم وقت می خوام تا بهش فکر کنم.» کاراجا می گوید: «پدربزرگم در مورد تو به عمو یاماچ بیست و چهار ساعت وقت داده. وقتی نداریم. اگه امشب بشه میشه. اگه نشه من دیگه از تو چیزی نمی خوام.»
هاله باز هم به دیدن علیچو می رود و او را در حال شعر خواندن می بیند. آنها با هم حرف می زنند و می خندند و بعد هاله از علیچو می خواد به خواندن ادامه دهد.
علیچو کتابی به نام «جدایی جزئی از عشق است» از آتیلا ایلهان را برمی دارد و شروع به خواندن می کند. هاله محو خواندن علیچو می شود و لب های او را می بوسد. این اتفاق در یک لحظه افتاده و هاله به خودش می آید و از کاری که کرده جا می خورد و با عجله از آنجا می رود و علیچو را در حالی که می خندد و چشمانش برق می زند تنها می گذارد.
در خانه سنا ،درن در مورد خانواده سنا از او سوال می کند. سنا که ارتباط خوبی با خانواده اش ندارد می گوید به آنها احتیاجی ندارد. درن در مورد برادر سنا حرف می زند و حال سنا دگرگون می شود و به گوشه ای خیره می ماند و می گوید از او هیچ خبری ندارد.
"یه کم وقت می خوام تا بهش فکر کنم.» کاراجا می گوید: «پدربزرگم در مورد تو به عمو یاماچ بیست و چهار ساعت وقت داده"در همین حین در خانه به صدا درمی آید. سنا سلطان را پشت در می بیند و با تعجب او را به خانه دعوت می کند. سلطان که بعد از بیرون آمدن از خانه اش، جایی برای رفتن نداشته با متین تماس می گیرد و متین او را به خانه سنا می آورد.
وارتلو آن روز برای افرادش غذای مفصلی تدارک دیده و خودش با حالی میان بغض و لبخند ایستاده و از دور به جمع آنها نگاه می کند. او مدد را صدا می زند در آغوشش می گیرد.
مدد با تعجب بر جا می ماند و وارتلو می رود.
پاشا و عمو یاماچ را به قهوه خانه خوانده اند و خبر می دهند که ادریس سلطان را از خانه بیرون کرده است. یاماچ خنده اش می گیرد و می پرسد کجا رفته؟ کسی نمی داند. اما نگرانی آنها طولی نمی کشد چون سنا تماس می گیرد و خبر می دهد که سلطان پیش اوست. بعد پاشا از او می پرسد :«قضیه وارتلو رو چی کار می کنیم؟» یاماچ می گوید: «یه امیدی دارم.
"اگه نشه من دیگه از تو چیزی نمی خوام.» هاله باز هم به دیدن علیچو می رود و او را در حال شعر خواندن می بیند"اگه اون هم نشد بهت خبر میدم.»
سعادت به موعد قرارش با صالح نزدیک می شود و بی قرار است. حالا که سلطان هم رفته، رفتن از خانه برای او دشوارتر شده است. از دور پدرش را نگاه می کند. او دل خداحافظی را ندارد و از دور او را می بوسد و می رود. وارتلو هم به مزار مادرش می رود و بعد به محل قرار ملاقات سعادت.
سعادت با بی قراری منتظر است. صالح جایی دورتر ایستاده و با چشمانی اشک آلود، نگاهش می کند. او کودکی خودش را می بیند که با نگاهش او را سرزنش می کند. وارتلو در حالی که اشک می ریزد برای صالح دست تکان می دهد. سعادت به خانه برمی گردد و سرش را روی زانوی ادریس می گذارد.
"علیچو کتابی به نام «جدایی جزئی از عشق است» از آتیلا ایلهان را برمی دارد و شروع به خواندن می کند"آخرین امید یاماچ هم از بین می رود.
صالح با کارجا تماس می گیرد و می گوید کاری را که از او خواسته انجام خواهد داد و با خودش می گوید: «من نتونستم برم. حداقل شما نجات پیدا کنین.»
سلیم در میخانه با پدرش نشسته و با هم می نوشند. سلیم می پرسد: «حالت چطوره بابا؟» ادریس می گوید: «چطور باید باشم؟ اگه شما هم نبودین...از اتفاقات خبر داری؟» سلیم می گوید: «یاماچ بهم گفته.» ادریس می گوید: «من خبر نداشتم پسرم. اگه می دونستم اینطوری میشد؟ همه چیز خیلی فرق می کرد.» سلیم می خندد و می گوید: «یه برادر دیگه برای جنگیدن واسمون پیدا شد.» ادریس با پسرش درددل می کند و می گوید: «اگه اینهمه خانواده خانواده می کنم به خاطر اینه که من همه رو از دست دادم، من یتیم ام.
شما نمی فهمین. شما با برادراتون بزرگ شدین. پدر و مادرتون همیشه پیشتون بودن.» ادریس حال پسری را که از او دورش کرده اند را خوب می فهمد. سلیم می گوید: «پیداش می کنیم بابا. به امید خدا پیداش می کنیم.» سلطان هم در خانه سنا با درن و سنا در فنجان عرق می نوشد و می گوید و می خندد.
"درن در مورد برادر سنا حرف می زند و حال سنا دگرگون می شود و به گوشه ای خیره می ماند و می گوید از او هیچ خبری ندارد"شاید سنا تنها کسی باشد که روی دیگر سلطان را هم می بیند.
وقتی سلیم به خانه برمی گردد و عایشه و کاراجا را نمی بیند از اهل خانه در مورد آنها می پرسد اما همه بی خبرند. او با آنها تماس می گیرد اما تلفن هایشان خاموش است. دربان های عمارت هم آنها را ندیده اند. او به همه در محله می سپارد که کاراجا و عایشه را پیدا کنند و بعد از مدتی خبر می دهند که آنها را در ماشین جلاسون و مدد دیده اند. کاراجا که نمی تواند خشمش نسبت به جلاسون را پنهان کند شروع به جر و بحث با او می کند.
جلاسون که دلیل رفتارهای او را نمی داند عصبانی می شود و کنترلش را از دست می دهد و با او درگیر می شود. ماشین در جاده منحرف می شود و آنها تصادف می کنند.
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و شصت ۴۶۰ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و پنجاه و هشت ۴۵۸ Next Episode - Çukur Serial Part ۴۶۰ Previous Episode - Çukur Serial Part ۴۵۸اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران