قسمت دویست و پنجاه و چهار گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت دویست و پنجاه و چهار 254Çukur Serial Part ۲۵۴

گودال

قسمت ۹۵ – ۱

یکی از بچه های محله در همه جا جار می زند که یاماچ کوچوالی را در قهوه خانه با تیر زده اند. عمو و وارتولو و سلیم با شنیدن این خبر دوان دوان خود را به قهوه خانه می رسانند. جومالی آشفته و غمگین به چشمان نیمه باز یاماچ نگاه می کند و چون نای در دست گرفتن اسلحه را ندارد آن را به آرامی به طرف سرش می برد تا کار خودش را هم تمام کند. سلیم خودش را روی جومالی پرت می کند، محکم دست او را می گیرد و مانع آسیب زدن او به خودش می شود. وارتولو و عمو و بچه محل ها سریع یاماچ را بلند می کنند و او را به بیمارستان می رسانند.

"   سریال گودال قسمت دویست و پنجاه و چهار 254Çukur Serial Part ۲۵۴ گودال قسمت ۹۵ – ۱یکی از بچه های محله در همه جا جار می زند که یاماچ کوچوالی را در قهوه خانه با تیر زده اند"سلیم با وجود اینکه دلش برای یاماچ شور می زند کنار جومالی می نشیند تا مراقب او باشد. جومالی با نگاه های بی روح و تو خالی به گوشه ای زل زده و هیچ حرفی نمی زند. داملا پیش او می آید و کمی نوازشش می کند. جومالی هم بالاخره پلکی می زند و اندکی به خودش می آید. از طرفی آریک و سرن به وسیله ی پهبادهایشان قهوه خانه را زیر نظر دارند و از نتیجه ی کار راضی و خوشحالند.

آریک برای اینکه کمی هیجان به فیلمش اضافه کند گزارش این زد و خورد را به پلیس می دهد. با ورود پلیس به گودال، سلیم و داملا جومالی را فراری می دهند و او را به انباری می رسانند.

در آن سو وقتی کاراجا در اتاق پرو لباس عروسی را به تن می کند، فشار این ازدواج اجباری را بیشتر احساس می کند. او به سیم آخر می زند و از در پشتی فرار می کند. کاراجا به خانه ی آذر می رود و به او می گوید:« من اومدم پیشت. چه بخوای چه نخوای اینجام.» آذر لبخندی می زند و او را در آغوش می گیرد.

"جومالی آشفته و غمگین به چشمان نیمه باز یاماچ نگاه می کند و چون نای در دست گرفتن اسلحه را ندارد آن را به آرامی به طرف سرش می برد تا کار خودش را هم تمام کند"آمدن کاراجا به خانه ی آذر باعث نگرانی فادیک می شود. او می ترسد کوچوالی ها برای بردن کاراجا به پسرش حمله کنند و خون و خونریزی به پا شود. فادیک به آذر می گوید:« من توان از دست دادن یه بچه ی دیگم رو ندارم.» آذر دست فادیک را می بوسد و به او اطمینان می دهد که اتفاق بدی نخواهد افتاد. فادیک با وجود نگرانی های زیادش با مهربانی با کاراجا رفتار می کند و وقتی می بیند که او معذب و مردد است به او می گوید:« تو و آذر همدیگه رو دوست دارید. منم سنم به قدری رسیده که بدونم جلوی تقدیر نمی شه ایستاد.

تو هنوزم مثل دختر منی.»

وقتی سلطان می فهمد که یاماچ تیر خورده است خود را به بیمارستان می رساند و ابتدا سراغ جومالی و سلیم را می گیرد تا وضعیت یاماچ را بپرسد اما آنها در بیمارستان نیستند و وارتولو سلطان را به گوشه ای می برد و می گوید که یاماچ هنوز در اتاق عمل است. وقتی سلطان می پرسد که چه اتفاقی افتاده، وارتولو به من و من می افتد و با صدای ضعیف می گوید که جومالی به یاماچ شلیک کرده است. این خبر آنقدر شوکه کننده است که کار سلطان قوی و دانا را به سرم می کشاند.

چنگیز که اتفاقات قهوه خانه را شنیده آریک را به دفترش احضار می کند. آریک با خونسردی خودش را به بی خبری می زند و چنگیز با شک به او نگاه می کند و با لحن کنایه آمیزی می گوید:« فعلا برای زنده نگه داشتنش هر کاری از دستمون بر بیاد براش انجام می دیم. مگه نه آریک؟ چون به هر حال بهش نیاز داریم.»

ماهسون که به خودش قول داده بود همیشه مراقب یاماچ باشد وقتی خبر تیر خوردن او را می شنود با عصبانیت به انباری می رود و رو به جومالی فریاد می زند:« چرا زدیش؟ اون برادرت بود...باید حساب این کارتو پس بدی.» سلیم سعی دارد ماهسون را متوقف کند و جلوی هجوم او به سمت جومالی را می گیرد.

"سلیم خودش را روی جومالی پرت می کند، محکم دست او را می گیرد و مانع آسیب زدن او به خودش می شود"جومالی که ماهسون را کاسه ی داغ تر از آش می داند به او دستور می دهد که دیگر پایش را در گودال نگذارد. ماهسون می گوید:« تو کی هستی که بتونی منو بیرون کنی؟» جومالی صندلی ها را به سمتی پرت می کند و دیوانه وار فریاد می زند:« من گودالم. فهمیدی؟ من گودالم.»

یاماچ به هوش می آید و به دکتر می گوید که نمی خواهد کسی را ملاقات کند. وقتی او در اتاق تنها می شود به طور دردناک و غم انگیزی به حال و روز خودش گریه می کند. از طرفی آریک با وجود حساب بردن از پدرش بیکار ننشسته و به مرتضی دستور داده که مخفیانه ماموریت جدیدی در گودال انجام دهد.

پشت در اتاق عمل دکتر به وارتولو و نهیر می گوید که یاماچ به هوش آمده اما در مورد وضعیتش نمی توان نظر قطعی داد.

وارتولو این خبر را به سلیم می دهد و او هم وضعیت یاماچ را به جومالی می گوید. جومالی که تا دقایقی پیش نگران حال یاماچ بود و به زور می توانست چند کلمه حرف بزند حالا با شنیدن این خبر سرپا می شود و با لحن طلبکارانه ای رو به سلیم می گوید:« برو بیمارستان همه رو جمع کن بیار خونه. اون صالح رو هم بیار. یالا.»

در بیمارستان سلطان وارد اتاق یاماچ می شود و قربان صدقه ی او می رود و بدون اینکه اجازه دهد یاماچ چیزی بگوید به او قول می دهد که بخاطر این اتفاق از جومالی حساب پس بگیرد. سلیم خواسته ی جومالی را به همه خبر می دهد و به جز ماهسون و نهیر کس دیگری در بیمارستان نمی ماند.

"از طرفی آریک و سرن به وسیله ی پهبادهایشان قهوه خانه را زیر نظر دارند و از نتیجه ی کار راضی و خوشحالند"مرد های خانواده ی کوچوالی و سلطان با چهره های جدی و عصبانی وارد نشیمن خانه می شوند. جومالی که از قبل منتظر آنها بود دستانش را به پشتش زده و آرام به نظر می رسد.

همه چشمهای کنجکاوشان را به جومالی می دوزند. به جز وارتولو که از نگاه تند و تیزش پیداست هیچ عذری را نخواهد پذیرفت. سلطان رو به جومالی فریاد می زند:« چرا این کارو کردی؟ اون برادرت بود.» جومالی همانطور که شق و رق ایستاده، با غرور و خونسردی می گوید:« مرد پسرت؟ نه نمرد. وقتی حالش خوب شد و از بیمارستان بیرون اومد باید گودال رو ترک کنه.

این حرف آخر منه.» سلطان بیشتر عصبانی می شود، چند قدم به طرف جومالی برمی دارد و با داد و فریاد می گوید:« تو کی هستی که بخوای پسر منو از خونه ی خودش بیرون کنی؟» جومالی حرف او را قطع می کند و فریاد می زند:« بیرونش می کنم.» بعد از مکث کوتاهی آرامتر می شود و با صدای بغض گرفته و غمناک می گوید:« بیرونش می کنم چون پسر تو بابای منو کشت. اون قاتل ادریس کوچوالیه. نمی تونه توی خونه ی اون و توی محله ی اون زندگی کنه.» در این لحظه قلب سلطان به درد می آید، عمو سرجایش میخکوب می شود، سلیم به آرامی اشک می ریزد و وارتولو جوری به همه نگاه می کند که انگار از حماقت خانواده ی کوچوالی دلخور است. جومالی برای اثبات ادعایش همه را یک به یک به اتاق کار ادریس می فرستد تا فیلمی را که خودش قبلا دیده آنها هم تماشا کنند. ابتدا سلطان فیلم را می بیند، صدای گلوله ای که یاماچ به ادریس شلیک کرده بود در سر او مثل انفجار بزرگی می پیچد.

"با ورود پلیس به گودال، سلیم و داملا جومالی را فراری می دهند و او را به انباری می رسانند.در آن سو وقتی کاراجا در اتاق پرو لباس عروسی را به تن می کند، فشار این ازدواج اجباری را بیشتر احساس می کند"سلیم بی صدا گریه می کند و عمو از شوک این ماجرا دچار فراموشی می شود و از خانه بیرون می رود تا دنبال پاشا بگردد. وارتولو هم زیر فشار حرفها و توضیحاتی که فعلا نمی تواند بدهد خود خوری می کند و فقط نیشخندی می زند. داملا و عایشه و سعادت جلوی در اتاق ایستاده اند و با سماجت و نگرانی از هر کسی که فیلم را دیده ماجرا را می پرسند اما هیچکس توان و حوصله ی توضیح دادن ندارد.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت دویست و پنجاه و پنج ۲۵۵ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت دویست و پنجاه و سه ۲۵۳ Next Episode - Çukur Serial Part ۲۵۵ Previous Episode - Çukur Serial Part ۲۵۳

منابع خبر

اخبار مرتبط

مرد روز - ۳۹ دقیقه قبل
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱