زیاد مطمئن نباش، ب. بینیاز (داریوش) - Gooya News
هفت ساعت پیش که مأموران سازمان اطلاعات و اطلاعات سپاه مشترکاً برای دستگیری منصور به خانهاش یورش برده بودند، منصور با ظاهری بسیار آراسته و شیک مانند یک مُدل از مجلۀ گ.کیو در کمال آرامش منتظر آنها بود. لباسها و پیرایش موهایش، زیبایی چهرهاش را دوچندان میکرد. همین چندی پیش منصور دورۀ کارشناسی ارشدش را در رشتۀ جامعهشناسی به پایان برده بود و شب پیش از دستگیریش در یک همایش دانشگاهی دربارۀ «حدود و ثغور نقد اجتماعی» شرکت کرده بود.
بیش از سه ساعت بود که بازجویان در پشتِ دیوار شیشهای رفلکس کوچکترین رفتار او را زیر نظر داشتند. منصور با آرامشی باورنکردنی که انگار به مهمانی آمده و با لبخندی که گویی بر لبانش جراحی شده روی صندلیش نشسته بود و به سقف نگاه میکرد. دو خواهر بازجو که از پشتِ دیوار رفلکس محو تماشای او شده بودند آب از لب و لوچهشان سرازیر شده بود.
"منصور با آرامشی باورنکردنی که انگار به مهمانی آمده و با لبخندی که گویی بر لبانش جراحی شده روی صندلیش نشسته بود و به سقف نگاه میکرد"حتماً با خود فکر میکردند کاش قبل از سربه نیست کردنش با او یک سفر سانفرانسیکو میرفتند. برادران بازجو که قیافههایشان چندان با قیافۀ سردار فیروزآبادی و احمد خاتمی تفاوت نداشت از دل و جان میخواستند با دست خود این بچهخوشگل را جلوی خواهران گمنامشان که با هر نگاهی به متهم ضربانِ قلبشان شدیدتر و لبهایشان غنچهایتر میشد تکه پاره کنند.
سرانجام بازجوی مسئول که حاجی خطابش میکردند رسید. او هم یک نیم ساعتی متهم را تماشا کرد. سپس نگاهی به مابقی انداخت و وارد اتاق بازجویی شد و روبروی متهم نشست. بدون مقدمه گفت:
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران