شاعری که رهبری «رفیق» صدایش میکرد
این فیلمها علاوه بر جذابیتهای داستانی، مخاطبان را با زندگی افراد موفق و پیشرو هم آشنا میکند و به شکلی نامحسوس، بذر علاقه به پیشرفت و نامآوری را در دل آنان میکارد. در سینمای ما، این گونه آثار کمتر ساخته میشود، دلایل و گاه بهانههایی هم برای این کمکاری و تعلل بیان میگردد که فعلا با آن کاری نداریم ولی کاری که از ما برمیآید این است که سوژههای جذاب و مغفول را به نویسندگان و کارگردانان سینما و تلویزیون یادآوری و پیشنهاد کنیم. یکی از این سوژهها زندگی شاعری مشهدی است به نام علی باقرزاده که همزمان در چند عرصه موفق بود، ولی شاید خیلیها او را نشناسند.
پای در راه شعر
علی باقرزاده، متخلص به بقا در ۱۱ تیر ۱۳۰۸ در مشهد به دنیا آمد و بعد از یک زندگی موفق و درخشان، در ۱۹ آذر ۹۵ در همین شهر درگذشت و به خاک سپرده شد.خانواده او از میان گروه قابل توجهی از بازرگانان یزدی بودند که سالها قبل به مشهد مهاجرت کرده بودند. البته پدر شاعر یعنی مرحوم علیاکبر برای تجارت به روسیه مهاجرت کرده بود و همراه پدرش در این کشور به داد و ستد مشغول بود که وقوع انقلاب سوسیالیستی، بساط زندگی و تجارت او را به هم زد و مجبور شد به مشهد بیاید و در این شهر زندگی کند. علی باقرزاده در مشهد به تحصیل مشغول شد و در همان اوایل نوجوانی به استعداد شاعری خود پی برد و پایش به جلسات شعری مشهد باز شد.
"این فیلمها علاوه بر جذابیتهای داستانی، مخاطبان را با زندگی افراد موفق و پیشرو هم آشنا میکند و به شکلی نامحسوس، بذر علاقه به پیشرفت و نامآوری را در دل آنان میکارد"محیط ادبی بهخصوص مطبوعات در آن زمان جنب و جوشی داشت. شعرهای او بهزودی به مطبوعات زمانه راه یافت و در نشریات ادبی مانند ﻳﻐﻤﺎ، وﺣﻴﺪ، آﻳﻨﺪه و... به چاپ رسید. اما روزگار چندان به کام او نبود چرا که در همان سالها پدرش درگذشت و او مجبور شد سرپرستی مادر و هفت خواهرش را بر عهده گیرد و همین امر باعث شد که نتواند به ادامه تحصیل بپردازد. اما او جوان خودساخته و ویژهای بود.
همچنان که تجارتخانه چای پدرش را اداره میکرد، درس میخواند و زبانهای انگلیسی و عربی را آموخت. در این زمان او هم کار میکرد و هم به جلسات درس بزرگانی چون محمدتقی ادیب نیشابوری، ﻣﻴﺮزا علیاﻛﺒﺮ ﻧﻮﻏﺎنی و قاسم رسا میرفت. تحصیل و علمآموزی را محدود به مشهد نمیکرد و از محضر بزرگانی چون ﺑﺪﻳﻊاﻟﺰﻣﺎن ﻓﺮوزاﻧﻔﺮ، محمدعلی ﺟﻤﺎلزاده، مجتبی مینوی و ﺳﻌﻴﺪ ﻧﻔﻴسی بهره میبرد. در این میان پایش به جلسات ادبی وزین آن روزهای خراسان باز شده بود و با بزرگانی چون محمود فرخ، مهدی اخوان ثالث، احمد کمال، غلامحسین یوسفی، حسین خدیوجم، احمد گلچین معانی، محمدرضا شفیعی کدکنی، محمد قهرمان و محمدرضا حکیمی مراودههای ادبی و دوستی داشت. او توانست در شعر سبک و شیوهای خاص خود بهدست آورد.
"علی باقرزاده در مشهد به تحصیل مشغول شد و در همان اوایل نوجوانی به استعداد شاعری خود پی برد و پایش به جلسات شعری مشهد باز شد"شعر او دارای شناسنامه خاص خودش بود و میشد آن را در میان شعر افراد دیگر به راحتی جست و یافت. باقرزاده توانسته بود در سرودن قالب قطعه با مضمونهای پندآموز و تعلیمی، به سبک ویژه خودش دست بیابد. بیاغراق باید او را یکی از قطعهسرایان مهم تاریخ ادبیات ایران دانست و او توانست بعد از قرنها که نام بزرگانی چون ابنیمین و انوری در قطعهسرایی، به یک برند تبدیل شده بود، این قالب را زنده کرده و به نام خود ثبت کند.
موفقیت در عرصههای دیگر
تفاوت باقرزاده با بسیاری از هنرمندان و شاعران و چیزی که زندگی او را برای تبدیل به اثر سینمایی جذاب میکند، این است که موفقیت او تک بعدی و تنها ادبی نبود. او به زودی توانست به یکی از مدیران و چهرههای موفق اقتصادی و اجتماعی خراسان تبدیل شود و این موفقیتها را نه با رانت و پارتی بلکه با اتکا به استعداد و لیاقت خود به دست آورد.
او که همزمان با کار شاعری، کارهای تجاری و اقتصادی خود را هم پیش میبرد، در این عرصه هم موفق شد و نامش بر زبانها افتاد و به یکی از مشهورترین چهرههای اقتصادی خراسان بدل شد به گونهای که سال ۱۳۴۶ او را به سرپرستی یکی از مجموعههای مهم صنعتی خراسان یعنی شرکت قند ثابت خراسان (کارخانه قند فریمان) انتخاب کردند. او به مدت نزدیک به چهار دهه در هیات مدیره این واحد صنعتی عضویت داشت و باعث شد این نام به یکی از برندهای مشهور صنعت قند و شکر ایران تبدیل شود. بهخاطر همین توانایی و هوشمندی اقتصادی بود که مدیر اداره اتاق بازرگانی و صنایع بازرگانی استان خراسان شد و در بازرگانی و صنعت این استان تأثیرات مستقیم و مهمی گذاشت و حتی بعد از بازنشستگی هم به عنوان مشاور به مدیران صنعتی مشاوره میداد و پیشبینیهای او در خصوص سرمایهگذاریهای موفق باعث شده بود در تجارت، اسمی برای خود داشته باشد. این موفقیتها در کنار نام بلند او در عرصه ادبیات باعث شد که به عضویت هیات امنای دانشگاه فردوسی مشهد و در سال ۸۰ به عضویت هیات امنا و رئیس هیات مدیره بنیاد دانشگاهی فردوسی درآید و در ارتقای علمی و جایگاه این دانشگاه که بزرگترین و قدیمیترین دانشگاه شرق کشور است، با همه وجودش بکوشد. او با همه این موفقیتهای کاری و اقتصادی، دست گشادهای در خیر و کمک به مردم داشت.
"شعرهای او بهزودی به مطبوعات زمانه راه یافت و در نشریات ادبی مانند ﻳﻐﻤﺎ، وﺣﻴﺪ، آﻳﻨﺪه و.."وقتی پدرش درگذشت، برای او در منطقه جلگهرخ، از توابع شهرستان تربتحیدریه زمینهایی به ارث گذاشت و باقرزاده، با مدیریت و حوصله، آن را به روستایی آباد و سرسبز تبدیل کرد و برای کودکان اهل این روستا دو مدرسه ساخت. البته او در طول زندگیاش همیشه بخش مهمی از درآمدش را به ساخت مدرسه و هنرستان، در کنار بنای خوابگاه دانشجویان اختصاص داد. او همچنین یکی از واقفان مشهور آستان قدس رضوی نیز هست و با اهدای کتابخانه ارزشمند خود با ۳۰۰۰جلد کتاب، نامش را در دفتر بلند خدمتگزاران آستان قدس رضوی ثبت کرده است.
«بقا» در کلام رهبر
گفتیم بخش قابل توجهی از زندگی این شاعر نیکومنش، به ارتباط دوستانه او با بسیاری از شخصیتهای ادبی و هنری معاصر بازمیگردد که اگر فیلمی درباره زندگی او ساخته شود، همین مسأله فیلم را جذابتر هم میکند. جالب است بدانید یکی از شخصیتهایی که دوستی عمیق و طولانی با مرحوم باقرزاده داشت، رهبر معظم انقلاب است.
رابطه دوستانه این دو از دوران آغازین جوانی در انجمنهای ادبی مشهد مانند انجمن ادبی فردوسی به مدیریت مرحوم عبدالعلی نگارنده برمیگردد. در این انجمن هم پیشکسوتان و بزرگان و هم جوانترها شرکت میکردند و از دیگر اعضای تقریبا ثابت این جلسات میتوان به مرحومان سیدجلال آشتیانی، محمدرضا حکیمی، غلامرضا قدسی، شیخ محمود عبادی، دکتر علی شریعتی، محمدرضا شفیعی کدکنی، دکتر قاسم رسا، نعمت میرزازاده «م.آزرم»، حبیب ا...بی گناه ، ذبیحا...صاحبکار و... اشاره کرد.
رهبر معظم انقلاب ششم شهریور ۹۲ پیامی به مناسبت همایش نکوداشت این شاعر پیشکسوت صادر کردند که در بخشی از آن آمده بود: «نکوداشت ادیب و شاعر ارجمند جناب علی باقرزاده (بقا) ادای حق شعر و ادب و پاسداشت حرمت و کرامت انسان والایی است که همواره حرمت و کرامت شعر و شاعری را پاسداشته و زبان گویا و طبع روان را جز به راه نیکی و راستی به کار نگرفته است. این دوست دیرین و شفیق، یکی از بازماندگان کمشمار مجموعهای از شاعران چیرهدستی است که در برههای از زمان، مشهد را کانون شعر سرآمد و ممتاز دوران خود ساخته و زبان شعردوستان و شعرشناسان را به تحسین و تکریم جایگاه ادبی خویش گشوده بودند.
"اما روزگار چندان به کام او نبود چرا که در همان سالها پدرش درگذشت و او مجبور شد سرپرستی مادر و هفت خواهرش را بر عهده گیرد و همین امر باعث شد که نتواند به ادامه تحصیل بپردازد"قطعههای بقا همچون قطعههایی از دیبای رنگین و خوشنگار در انبوه غزل و قصیده ممتاز آن دوران مشهد، جلوهای ویژه و چشم و دلنواز داشت، با امید که همچنان پایدار و ماندگار باشد.»
همچنین ایشان در پیامی که به مناسبت درگذشت این شاعر فرزانه و شیرینسخن صادر کردند، علی باقرزاده را «رفیق باصفا»ی خود توصیف نمودند. در این پیام آمده است:
بسما... الرحمنالرحیم
خبر تأثرانگیز درگذشت دوست دیرین و شاعر فرزانه آقای حاجعلیآقا باقرزاده متخلص به «بقا» را دریافت کردم. ایشان شاعری شیرینسخن و انسانی نیکاندیش و رفیقی باصفا بود، با طبعی روان و شعری متضمن نکات اخلاقی و اجتماعی و مجالستی دلنشین و رفتاری بزرگوارانه و سرشار از ادب و صمیمیت، قطعاتی از شعر او در شمار آثار برجسته شعر معاصر است که نام او را در دفتر شعر کشور ماندگار خواهد کرد. به فرزندان و خاندان گرامی ایشان تسلیت میگویم و رحمت و مغفرت الهی را برای وی مسألت میکنم.
سیدعلی خامنهای
۲۰ آذر ۱۳۹۵
سر نیارم به پیش خصم فرود
همچنان که گفتیم، باقرزاده شاعری بود که در سرودن قطعه زبر دست بود.
یکی از مشهورترین قطعههای او، شعر «بخشدار هویزه» است که در سالهای قبل در کتابهای درسی هم آمده بود.
در این شعر، تسلط شاعر بر زبان و در عین حال عشق و احترام او را به وطن و وطندوستی به روشنی میتوان دید:
بخشدار هویزه را گفتند / ترک کن شهر خویشتن را زود
خیل صدامیان کافر کیش / آمده در کنار شهر فرود
جز تو و چند پاسدار جوان / کس ندارد در این دیار وجود
راههای امید شد بسته / بابهای نجات شد مسدود
گر بمانی اسیر خواهی شد / ور کنی جنگ میشوی نابود
زن و فرزند خویش را برگیر / رخت خود میفکن به آن سوی رود
غیر تسلیم یا فرار تو را / چاره دیگری نخواهد بود
همچو اسپند بر جهید ز جا / مرد تا این حدیث تلخ شنود
گفت من ترک آشیانه خویش / نکنم گر کنم ز جان بدرود
گر سپارم وطن به دست عدو / مادر از من رضا نخواهد بود
مگذارند همسر و پسرم / کنم از آشیان خود بدرود
دخترم با دو دست کوچک خویش / رهگذار مرا کند مسدود
تا که خون در رگ است و جان در تن / سر نیارم به پیش خصم فرود
میستیزم به ناخن و دندان / نهراسم ز تیر و آتش و دود
یا کنم خصم را برون ز وطن / یا شوم کشته در ره مقصود
روز دیگر ز بخشدار نماند / جز تنی سرد و نعش خونآلود
آن طرفتر دو کودک و یک زن / خفته در خون خویشتن خشنود
گفت حبالوطن منالایمان / پیک مسعود کردگار ودود
آفرین باد بر چنان ایمان / آفرین باد بر چنین موجود
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران