سریال ساخت ایران ۳ قسمت ۱۶ شانزدهم

پندار - ۱۹ خرداد ۱۴۰۱

مسعود به همراه سه نفر دیگر در طباخی کله‌پاچه می‌خورند و راجع به مال‌خری که چند روز دیگر آمده و لوح‌ها را می‌خرد، بحث می‌کنند. آژیر قرمز به صدا درآمده و همه می‌گریزند، اما آنها اهمیت نداده و ناگهان طباخی منفجر می‌شود.

مریم، خواهر مسعود به ستاره می‌گوید پس از فوت مسعود، ابتدا پدر و سپس مادرش از غصه دق کرده و مردند، نادر زندگی آنها را به نابودی کشاند. مریم از ستاره می‌پرسد دنبال چیست؟

ستاره می‌گوید نام معشوقه نادر را می‌خواهد، چون عمو‌هاشم که دچار افسردگی شده، در گذشته عاشق معشوقه نادر بوده و دکتر برای بهبودی او بازگشت به خاطرات گذشته را پیشنهاد کرده است.

مریم می‌گوید چیزی نمی‌داند، چند روزی که پس از انفجار مسعود در بیمارستان بستری بوده، یک چیزهایی راجع به نادر گفته، اما نام معشوقه او را نمی‌داند.

ستاره می‌پرسد جای لوح‌ها را چطور؟ و او پاسخ می‌دهد اگر می‌دانست ده ساعت در روز کار نمی‌کرد و آن لوح‌ها چیزی جز بدبختی برای آنها نداشته است.

در خانه نوذر همه شام می‌خورند و سیاوش می‌گوید اگر اطلاعات هم‌بندی های نادر را پیدا کنند، به آنها کمک خواهد کرد.

هاشم می‌گوید کلید این ماجرا به دست حسن تخریب‌چی باز می‌شود، اما نوذر باید با او تماس بگیرد و نوذر می‌گوید او دست مرتضی مواد داده و تماس نخواهد گرفت.

همه به نوذر اصرار می‌کنند و او تماس می‌گیرد، اما حسن می‌گوید تلفنی نمی‌شود فقط حضوری.

آدرس می‌فرستد تا غلام و مرتضی بروند. غلام می‌گوید تله است، دست او با پیمان در یک کاسه است، نوذر می‌گوید من و هاشم می‌رویم، اوضاع را کنترل کرده و شما را خبر می‌کنیم.
اما پس از دیدن آدرس پشیمان می‌شود و می‌گوید او را قاطی نکنند.

غلام در حمام است، که غلام‌حسن گوشی او را برده و نوذر پشت خط می‌گوید، حسن خیلی مرد است و کار آنها را پیگیری خواهد کرد، به محض اینکه ردی پیدا کرد برای غلام لوکیشن می‌فرستد و سیمرغ را به او می‌دهد تا دنبال کارش برود.
مرتضی از سیاوش می‌پرسد آیا لوح‌ها ۵ میلیارد ارزش دارند، سیاوش می‌گوید بیشتر. نوذر لوکیشن را برای غلام می‌فرستد.

این را هم ببینید:  سریال جیران قسمت ۱۶ شانزدهم

همه در قهوه‌خانه نشسته‌اند که خبر دستگیری شخصی که به غلام و مرتضی چمدان‌ها را داده بود، در روزنامه نشان آنها می‌دهند.

مرتضی شروع به تعریف و تمجید از نوذر به خاطر ازدواج نکردنش می‌کند.

"مسعود به همراه سه نفر دیگر در طباخی کله‌پاچه می‌خورند و راجع به مال‌خری که چند روز دیگر آمده و لوح‌ها را می‌خرد، بحث می‌کنند"حسن سه اسم به غلام می‌دهد و او را به تمسخر می‌گیرد. آنها سوار ماشین می‌شوند و مهسا آنها را تعقیب می‌کند.

در ماشین هاشم می‌گوید حال که پیمان دستگیر شده، می‌توانند نفس راحت بکشند و مرتضی نقشه بعدی را می‌پرسد، غلام می‌گوید سیاوش در اینترنت سرچ می‌کند و سیاوش می‌گوید هیچ اطلاعاتی از آنها در دسترس نیست.

مرتضی می‌گوید اگر آنها را پیدا کردیم، دلیل پرسیدن نام معشوقه نادر را چه بگوییم.

غلام گفته ستاره را بازگو کرده و هاشم عصبی می‌شود که با نام یک هنرمند بازی نکنند و او دست بر هر کسی گذاشته، نه نشنیده و نوذر شروع می‌کند به گفتن نام دخترانی که هاشم از آنها خوشش می‌آمده، اما آنها قبول نکردند.

هاشم و نوذر پیاده شده و غلام، مرتضی و سیاوش به دیدن ابی می‌روند، ابی پکر است، گویا از دختر مورد علاقه‌اش جواب منفی شنیده است. غلام می‌گوید هرکس رفته بهتر از او آمده است و شروع به تخریب دختر مورد علاقه او می‌کنند. سپس خبرها را می‌پرسند، ابی می‌گوید محمد سرشار مرده و از قاسم صوفی هیچ ردی نیست. اما فرخ آقابالا ملقب به فرخ خروس، گویا یک وانت پر از خروس قربانی دارد.

پاتوق او جایگاه شماره‌گذاری خودرو است.

غلام می‌پرسد کدام جایگاه و ابی می‌گوید مانند گاو پیشانی سفید است، سراغش را گرفته و بگویند طوقی آنها را فرستاده.

بیشتر ببینید:

سریال یاغی قسمت ۴ تیزر Yaghi Serial Part ۴

۱۵ خرداد ۱۴۰۱

پیشبینی اتفاقات سریال یاغی قسمت ۴

۱۵ خرداد ۱۴۰۱ قبلی بعدی

درحالیکه مهسا آنها را تعقیب می‌کند، فرخ را پیدا می‌کنند او در ابتدا می‌گوید مشکوک هستند و آنها از افسردگی هاشم مک کوئین و معجزه عشق می‌گویند تا باور کند.

این را هم ببینید:  سریال ساخت ایران فصل ۳ قسمت ۱۱ یازدهم

فرخ می‌گوید نادر عاشق خواهر محمد، زمرد بوده، اما محمد اجازه نمی‌داده به هم برسند چون نادر زن داشته، زمرد نیز خیلی نادر را دوست داشت و پس از مرگ او، موهایش سفید شد و تا جایی که می‌داند در آسایشگاه سالمندان بستری شد و پس از مرگ محمد دیگر خبری از او ندارد.

مهسا با ستوده تماس می‌گیرد،ستوده که کنار استخر نشسته و غذا می‌خورد، می‌گوید در حال کالری‌سوزی است، مهسا می‌گوید بدنبال سه کله پوک است، اما ایده‌هایی به ذهنش رسیده و نیاز به استراحت دارد، او از ستوده می‌خواهد مدتی کامبیز را جای او بگذارد.

ستاره در حیاط نشسته، که غلام و بقیه می‌رسند، ستاره می‌پرسد چه به هاشم گفته‌اند که با او قهر است؟ غلام می‌گوید فراموش می‌کند. آنها ماجرا را برای ستاره تعریف کرده و ستاره می‌گوید به خانه سالمندان می‌رود، اما آنها می‌گویند ستاره که نسبتی با او ندارد، به یکباره سراغ او برود مشکوک به نظر می‌رسد. آنها از مرتضی می‌خواهند نوذر را چند روز به خانه سالمندان ببرد.

مرتضی می‌گوید، نمی‌شود چون او خیلی روی این موضوع حساس است، آنها می‌گویند تنها یک بازی است، مرتضی می‌گوید پس هاشم را که بازیگر است، بفرستند.

آنها می‌گویند هاشم در مجموع سه دقیقه در عمرش فیلم بازی کرده و نوذر گزینه بهتری است. سپس رأی‌گیری کرده و اولین رأی موافق را خود مرتضی می‌دهد.

نوذر و هاشم فیلم فرار بزرگ را تماشا می‌کنند که غلام، مرتضی و سیاوش وارد اطاق می‌شوند.

هاشم از فیلمی که هزاران بار دیده تعریف کرده و نوذر می‌پرسد آیا معشوقه نادر را پیدا کردند؟ غلام می‌گوید بله اما در خانه سالمندان است، هاشم و نوذر می‌گویند آماده همکاری هستند تا تونل زده و زمرد را از خانه سالمندان بدزدند، غلام می‌گوید چاره دزدی نیست و از مرتضی می‌خواهد نقشه را بگوید، مرتضی می‌گوید باید چند روزی نفوذی بفرستیم. نوذر می‌گوید حتی حاضر نیست از آنجا عبور کند، مرتضی برای پدرش شعری خوانده و سعی می‌کند آرام قضیه را به او بگوید، اما نوذر عصبی شده و به او سیلی می‌زند، سیاوش می‌گوید فقط دو روز باید برود تا آمار زمرد را بگیرد، اما نوذر می‌گوید رفاقت با سیاوش و غلام مرتضی را از راه به در کرده و او خام نمی‌شود.

"غلام می‌گوید تله است، دست او با پیمان در یک کاسه است، نوذر می‌گوید من و هاشم می‌رویم، اوضاع را کنترل کرده و شما را خبر می‌کنیم"در برابر تعریف‌های غلام و سیاوش نیز جواب او منفی است.

این را هم ببینید:  سریال ساخت ایران ۳ قسمت ۲

صبح روز بعد آنها به خانه سالمندان می‌روند و کامبیز و مهسا نیز در حال تعقیب آنها هستند.

نوذر به همراه مرتضی، غلام و ستاره روبروی مسئول خانه سالمندان ایستاده‌اند و او قوانین ساعت وعده‌های غذایی و عدم مزاحمت برای بانوان را توضیح می‌دهد.

نوذر می‌گوید ماندنی نیست و ستاره می‌خواهد بازدیدی از مجموعه داشته باشند.
در حالیکه آنها اطاق‌ها را نگاه می‌کنند و کامبیز نیز بدنبال آنهاست، ستاره به طبقه بالا، یعنی واحد بانوان می‌رود.

کامبیز نیز بدنبال اوست، ستاره در اطاقی زمرد را که دراز کشیده پیدا کرده و از او می‌پرسد نادر را می‌شناسد؟

زمرد ناراحت شده و ستاره می‌گوید دختر دوست نادر است، زمرد پتو را روی خود کشیده و ستاره شروع به گشتن کمد او می‌کند. او کاغذی پیدا می‌کند که پشت آن نام اعتضادنیا نوشته شده است.

به شهریور سال ۱۳۶۶ می‌رویم مسعود به همراه نادر به جگرکی کنار جاده‌ای رفته و منتظر کسی هستند که گویا بدنبال بی‌سیم رفته است، نادر نگران است و مسعود می‌گوید بی‌سیم، نقشه و ماشین از اجزای اصلی دزدی است.

نادر عصبی است و مسعود می‌گوید از زمانی که میانه‌اش با نسرین شکرآب شده، بداخلاق شده، نادر می‌گوید او و نسرین بدرد هم نمی‌خورند و مسعود می‌گوید زمرد خوب است؟

نادر می‌گوید خانواده‌دار است و دستش به دهنش می‌رسد، مسعود می‌گوید حرف حساب جواب ندارد و کلفت دکتر اعتضادنیا کم کسی نیست.

فیلم به زمان حال باز‌می‌گردد، در راهرو به خاطر حضور کامبیز در قسمت بانوان داد و بیداد شده است. ناگهان مسئول ستاره را دیده و با داد و فریاد او را بیرون می‌کند.

منابع خبر

اخبار مرتبط

بی بی سی فارسی - ۲۱ تیر ۱۳۹۹
خبرگزاری دانشجو - ۲ مرداد ۱۳۹۹