قسمت هشتاد و چهار آپارتمان بیگناهان
سریال آپارتمان بیگناهان قسمت هشتاد و چهار 84Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۸۴
آپارتمان بی گناهان ۲۵-۴
موقع شام، فقط صفیه و گلبن در خانه هستند. صفیه به خاطر این که هیچکس تولدش را به خاطر ندارد غصه می خورد. او از گلبن می خواهد حداقل پدرشان را صدا کند، تا با هم شام بخورند. کمی بعد گلبن هراسان و با جیغ و داد می گوید: «آبجی بابام نیست! » صفیه هم با نگرانی کل خانه را می گردد اما خبری از پدرشان نیست که بایرام با نگرانی در را میزند و می گوید: «پدرتونو دیدم که بالا رفت. » صفیه با عجله به طبقه بالا می رود که می بیند همه خانواده اش به اضافه ی ناجی، برایش جشن تولد و کیک گرفته اند و برای تولدت مبارک می خوانند.
" سریال آپارتمان بیگناهان قسمت هشتاد و چهار 84Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۸۴ آپارتمان بی گناهان ۲۵-۴موقع شام، فقط صفیه و گلبن در خانه هستند"صفیه ذوق می کند و گلبن می گوید: «همه این برنامه رو بابا ریخته آبجی. خواست خوشحالت کنه. » صفیه از این که حکمت تولد او را برای اولین بار به خاطر داشته خیلی خوشحال می شود.
موقع فوت کردن شمع، صفیه از ته دل آرزو می کند که هیچ وقت از خواهرها و برادرش و ناجی جدا نشود...
بعد از خوردن کیک، هان هدیه تولد صفیه را به او میدهد.
صفیه با خواندن یادداشت روی ان بغض می کند. بعد گلبن دفترچه ای را که صفحه ی اولش، عکسی از کودکی خودشان است را به او میدهد. صفیه به سختی جلوی اشک هایش را می گیرد.
صفیه به سمت ناجی می رود و با ناراحتی می گوید که تنگ از دستش افتاده و شکسته. بعد هم می گوید: «دروغ چرا ناجی، هیچ از هدیه ت خوشم نیومد.
"کمی بعد گلبن هراسان و با جیغ و داد می گوید: «آبجی بابام نیست! » صفیه هم با نگرانی کل خانه را می گردد اما خبری از پدرشان نیست که بایرام با نگرانی در را میزند و می گوید: «پدرتونو دیدم که بالا رفت"چون تو پیشم نبودی. » ناجی با ناراحتی سکوت می کند.
هان همانجا به اینجی می گوید که وقتی آماده باشد قول میدهد به رفتن به مطب روان پزشک فکر کند. اینجی خوشحال می شود و او را در آغوش می گیرد.
نریمان به سمت صفیه می رود و به خاطر دعوای صبحشان معذرت خواهی می کند و بعد هم هدیه او را که یک ریمل است به او میدهد و می گوید: «آبجی شاید واسه من زود باشه اما واسه تو موقعشه.
» و با لبخند به ناجی اشاره می کند. صفیه هم لبخند میزند و بعد به نریمان می گوید: «اگه هنوزم حرفم برات ارزش داشته باشه و مثل بقیه فکر نکنی امل و عقب مونده م، میخوام بهت بگم هرگز برای بزرگ شدن عجله نکن. کودکی خیلی زیباست... » ناجی هم حرف های او را می شنود و با غم خاصی لبخند میزند.
اینجی هم هدیه اش را به صفیه میدهد و به خاطر بحثی که داشتند معذرت خواهی می کند.
"» صفیه با عجله به طبقه بالا می رود که می بیند همه خانواده اش به اضافه ی ناجی، برایش جشن تولد و کیک گرفته اند و برای تولدت مبارک می خوانند"او یک جفت کفش راحتی برای صفیه خریده و می گوید: «شنیدم بهترین کفش برای راه رفتن تو کوچه پس کوچه هاست... » صفیه با مهربانی تشکر می کند.
حکمت به عنوان هدیه، کتاب زیست شناسی برای صفیه خریده. اما صفیه ناراحت می شود چون به خاطر مادرش و حکمت نتوانسته بود به درسش ادامه بدهد. با این حال از پدرش تشکر می کند و ناجی که فهمیده صفیه غصه خورده جلو می رود و می گوید: «آفرین صفیه...
خودت چراشو میدونی. »
هان هنوز هم از بودن اسرا در آپارتمان ناراضی است. او برای این که اسرا را بترساند، یک مجسمه یونانی را از کتابخانه او برداشته و در حمام میگذارد. اسرا با دیدن مجسمه که جایش عوض شده کمی می ترسد.
هان دوباره شب را دیر وقت به خانه می آید.
"موقع فوت کردن شمع، صفیه از ته دل آرزو می کند که هیچ وقت از خواهرها و برادرش و ناجی جدا نشود.."اینجی با نگرانی و ناراحتی می گوید: «هان نمیتونم تحمل کنم. باید بهم قول بدی پیش روانپزشک بری. من نمیتونم اینجوری زندگی کنم. » هان هم به او قول میدهد.
صبح اگه به اتاق هالوک می رود تا او را بیدار کند اما ناگهان متوجه می شود هالوک مرده.
اگه به خاطر رفتار بد دیروزش با پدرش شرمنده است و با ناراحتی زیادی زیر گریه میزند.
وقتی سر میز صبحانه، هان و اینجی در مورد رفتن او به روانپزشک صحبت می کنند، صفیه حرف های آنها را نصفه و نیمه می شنود و فکر می کند اینجی دارد هان را راضی می کند تا او و گلبن را پیش روان پزشک بفرستد. او با عصبانیت به سمت اینجی می رود و فریاد میزند: «عروس خانم میخواد مارو ببره پیش دکتر درمانمون کنه! فکر میکنه ما دیوونه ایم! تو کی هستی که به ما میگی دیوونه؟ بهتره بری یه فکری به حال پدر الکلیت کنی. » اینجی با عصبانیت مقابل او می ایستد و می گوید: «تو بدترین بلایی هستی که بعد از مادرت سر این خانواده اومده! » صفیه سیلی محکمی به او میزند. اینجی تحمل نمی کند و با بغض و عصبانیت به سمت در خروجی می رود که اگه را می بیند.
"هان همانجا به اینجی می گوید که وقتی آماده باشد قول میدهد به رفتن به مطب روان پزشک فکر کند"اگه با گریه او را در آغوش می گیرد و اینجی می فهمد که پدرشان مرده و او هم گریه می کند. صفیه هنوز اوضاع را درک نکرده و با عصبانیت مدام زیرلب غر میزند و می گوید: «تو کی هستی ها؟ برو یه نگاهی به خودت بنداز! تو حتی واسه پدرت هم خیری نداری! » اینجی با حرص کفش هایش را می پوشید و روی فرش های خانه راه می رود. صفیه از غر زدن دست برنمیدارد. اینجی با تمام قدرت و نفرتش فریاد میزند و می گوید: «ساکت شو! » بعد هم با ناراحتی روی زمین می نشیند و گریه می کند...
قسمت بعدی - سریال آپارتمان بیگناهان قسمت هشتاد و پنج ۸۵ قسمت قبلی - سریال آپارتمان بیگناهان قسمت هشتاد و سه ۸۳ Next Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۸۵ Previous Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۸۳اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران