قسمت سی و سه گودال
سریال گودال قسمت سی و سه 33Çukur Serial Part ۳۳
گودال۳۸-۳
سنا به خانه اش برگشته است. او لنگه ی دیگر انگشترش را می بیند و فکر می کند شاید یاماچ آنها را برایش اورده باشد اما درن می گوید که به یاماچ چیزی نگفته است. کمی بعد سنا از حالت های درن متوجه می شود که فکر او درگیر چیزی است و دلیلش را می پرسد. درن کمی خجالت زده می گوید: «یه پسری هست طبقه پایین. اون اومد برای کمک.
"او لنگه ی دیگر انگشترش را می بیند و فکر می کند شاید یاماچ آنها را برایش اورده باشد اما درن می گوید که به یاماچ چیزی نگفته است"تا صبح صحبت کردیم... » سنا که متوجه شده درن از فکرت خوشش آمده از او می خواهد تا به طبقه پایین بروند و تتا درن بتواند فکرت را ببیند و بیشتر با هم آشنا شوند. درن کمی ناز می کند اما در نهایت با خوشحالی قبول می کند. آنها به طبقه پایین می روند اما خبری از فکرت نیست و پسر جوانی به اسم عثر در را باز می کند و وقتی انها سراغ فکرت را می گیرند عثر می گوید که همچین کسی را نمی شناسد. درن کمی دلخور شده اما به فکرت پیام میدهد: به دیدنت اومدیم اما پیدات نکردیم.
ماحسون پیام او را می بیند و کلافه می شود اما بعد به او زنگ می زند و می گوید که عثر هم اتاقی اش است و دروغی بافته و بعد با خوشرویی می گوید که نیم ساعت دیگر دم در خانه اش بیایند و حتی برایشان فال قهوه هم خواهد گرفت.
چتو به دعوت دوستش رجمان به پارتی ای روی کشتی رفته و منتظر ماحسون است که به انها بپیوندد اما ماحسون به او زنگ می زند و می گوید که کمی دیرتر خواهد امد.
ادریس از علیچو می پرسد سلیم او را آورده؟ و علیچو جواب مثبت می دهد و می گوید که سلیم را وقتی دیدن ملیحه خانم رفته بوده دیده است. سلطان هم انجا نشسته و این حرف را می شنود و ادریس کمی به او خیره می شود! که ناگهان سلطان کاسه ی سوپی که در دست داشت را به زمین می اندازد و کاسه هزار تکه می شود.
ماحسون فورا خود را به خانه عثر می رساند و بعد از این که حسابی او را کتک زد او را تهدید می کند و می گوید: «اینجا دیگه خونه تو نیست خونه منه! » بعد دست و پا و حتی دهن او را می بندد و داخل انباری خانه زندانی می کند و می گوید که صدایش در نیاید.
"» سنا که متوجه شده درن از فکرت خوشش آمده از او می خواهد تا به طبقه پایین بروند و تتا درن بتواند فکرت را ببیند و بیشتر با هم آشنا شوند"کمی بعد درن به تنهایی در خانه ماحسون می آید و ماحسون که منتظر سنا است از درن می پرسد: «سنا نیست انگار؟ » درن کمی جا می خورد و می گوید: «از من خوشتن نیومد انگار؟ » ماحسون می گوید: «نه نه، منظورم اون نبود. میخوام قهوه درست کنم برا همین پرسیدم. » درن که به نظر قانع شده داخل خانه می شود و آنها با هم حرف می زنند و ماحسون برایش قهوه می اورد و فال هم برایش می گیرد.
چتو داخل کشتی کلافه شده و وقتی می بیند کشتی به ساحل نزدیک می شود از رحمان می پرسد: «ماحسون که هنوز نیومده. چرا ما داریم نزدیک ساحل میشیم؟ » رحمان با سرخوشی می گوید: «یکی از دوستامم میخواد تورو ببینه.
زیاد سخت نگیر. » چتو عصبانی می شود و در همین لحظه رشید فضل الله همراه افرادش اول همه کسانی که داخل کشتی هستند را را به گلوله می بندد و بعد هم چتو را همراه خود می برد.
جومالی بعد از دیدن یلدییز او را به کمال میسپارد تا به گودال برگرداند و خودش هم تصمیم می گیرد کمی قدم بزند و هوایی بخورد. او به جایی خلوتی می رسد و متوجه می شود که دو نفر دنبالش می کنند اما وقتی آماده می شود تا با انها دعوا کند از روبرو هم چهار نفر پیدایشان می شود و جومالی به ناچار تسلیم می شود.
صبح وقتی جلاسون سراغ ماشین می رود متوجه می شود که ماشین نیست شده و مته هم بیهوش روی زمین افتاده است.
"آنها به طبقه پایین می روند اما خبری از فکرت نیست و پسر جوانی به اسم عثر در را باز می کند و وقتی انها سراغ فکرت را می گیرند عثر می گوید که همچین کسی را نمی شناسد"جلاسون برای لحظه ای فکر می کند مته مرده است اما او چشمانش را باز می کند و جلاسون او را در آغوش می گیرد.
صبح وقتی کمال از خانه شان بیرون می رود تسبیح جومالی را می بیند که دم در آویزان شده است. او تسبیح را به یاماچ نشان می دهد. وارتلو بلند می شود و می گوید: «این یعنی خدا رحمتتون کنه! چند بار بهتون گفتم این یارو خطرناکه بهم گوش ندادین! برای آدم به اون بزرگی لغوز میخونه معلومه که میگیرنش. »
جومالی در انباری ای از به هوش می آید و از نگهبان های پشت در می خواهد که برایش صبحانه بیاورند.
از ان طرف صدای آشنایی می گوید که او هم صبحانه می خواهد. جومالی متوجه می شود که تنها نیست و ان طرف دیوار هم کس دیگری زندانی شده. جومالی از طریق لوله صدایش را به او می رساند و می گوید: «خوشحال شدم که تنها نیستم! » صدا که صدای چتو است اما تا حالا نه جومالی او را دیده و نه صدایش را شنیده هم می گوید: «دقیقا. »
وارتلو و یاماچ سراغ رشید فضل الله می روند و رشید رو به انها می گوید: «تصمیمتون عوض شد؟ » یاماچ می گوید: «رشید فضل الله تو آدم صادقی هستی؟ » وارتلو به یاماچ نگاه معناداری می اندازد. وقتی رشید می گوید که یعنی چه؟ یاماچ می گوید: «من آدم صادقیم.
"چتو به دعوت دوستش رجمان به پارتی ای روی کشتی رفته و منتظر ماحسون است که به انها بپیوندد اما ماحسون به او زنگ می زند و می گوید که کمی دیرتر خواهد امد"وقتی گفتم پول تو دست ما نیست راستشو گفتم. اما تو زحمت کشیدی و با اینکه میتونستی از ما بخوای که پیشت بیایم خودت پیشمون اومدی. اما من منظور تورو فهمیدم. اینکه کی هستی و چقدر جدی هستی رو هم فهمیدم. و اینم متوجه شدم که اگه بهت دروغی بگم از حماقت منه.
پس الان راستشو میگم که پول تو پیش ما نیست. » رشید به نگهبانش اشاره می زند و وقتی نگهبان دستش را داخل جیبش می کند وارتلو متوجه می شود و فورا می گوید: «یه لحظه آقا به ما فرصت بده. ما واقعا قربانی های یه سوتفاهیم. آره پولت پیش ما نیست اما شاید بتونیم جای او کار دیگه ای برات بکنیم.. » یاماچ که از حرف های وارتلو متعجب شده آرام در گوش او از او می پرسد: «طرف فقط گفت باشه، اینارو از کجا درآوردی؟ » وارتلو جواب می دهد: «میخواست زنگ بزنه داداشتو بکشن! یاماچ تو هم از اونجایی که قبلا فرمان قتل کسی رو ندادی نرماله نفهمی! » رشید فضل الله می گوید: «تو ترکیه یه مسئله ای داریم که باید حل بشه.
"ادریس از علیچو می پرسد سلیم او را آورده؟ و علیچو جواب مثبت می دهد و می گوید که سلیم را وقتی دیدن ملیحه خانم رفته بوده دیده است"بخاطر اون از شهر خودمون الان اومدم اینجا. رئیس قبیله مون قاضی صیف الدینه که جشن ختنه سوران کوچیک ترین پسرش رو اینجا برگزار میکنه. من میخوام کشته بشه! » و بعد از کمی مکث ادامه می دهد: «بین ما به خاطر یه سری مسائل خصومتی هست... من میخوام که کشته بشه و کسی هم نفهمه که من تو این قضیه دست دارم. اگه این کارو کنین بدهیتون صاف میشه و برادرتونم آزاد میشه.
» یاماچ می پرسد: «اگه نتونیم؟ » رشید جواب میدهد: «نمی تونید... به احتمال زیاد میمیرید! به فرض از عهده اش براومدید پنج میلیون حلالتون باشه. » وارتلو فورا قبول می کند و یاماچ مات و مبهوت می ماند.
یاماچ به همراه وارتلو و مدد و کمال و متین بالای تپه ای می روند و از انجا محلی را که جشن قاضی صیف الدین است را زیر نظر می گیرند اما همگی بر این عقیده اند که این کار با این همه نگهبان شدنی نیست. کمی آن طرف تر هم ماحسون و افرادش ساختمان را زیرنظر دارند.
"سلطان هم انجا نشسته و این حرف را می شنود و ادریس کمی به او خیره می شود! که ناگهان سلطان کاسه ی سوپی که در دست داشت را به زمین می اندازد و کاسه هزار تکه می شود"
جومالی یکجا بند نمی شود و از طریق لوله به چتو می گوید: «من هرطوری شده از اینجا میرم بیرون. اگه با من بیای دو نفر میشیم و سختتر میمیریم... نظرت چیه؟ » چتو می گوید: «همه جوره هستم بابای من! »
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران