کمپلکس «رامش»
این مقاله به مسئله «رامش» میپردازد که بازنمای یک کمپلکس روانی و فرهنگی در جامعه مردسالار است. هدف نگاهی به خود و درون خودمان است، نه کشف اینکه گرایش جنسی رامش، یا فریدون فرخزاد و دیگران چه بوده است.
مردسالاری سمی کُشنده است، کشنده برای همه. مردسالاری، نظامی از نابرابریها و کلیشههاست که یکی را در جایگاه غالب و دیگری را در جایگاه مغلوب میپسندند. و البته در نظام مردسالار هیچکس سلطه محض و مطلق ندارد. در چنین نظمی از نابرابریها، زن نسبت به مرد، رنگینپوست نسبت به سفیدپوست، مهاجر نسبت به غیرمهاجر، فقیر نسبت به غنی، کارگر نسبت به کارفرما، و البته همجنسخواه در برابر دگرجنسخواه، در جایگاهی فرودستتر و محرومتر قرار میگیرند.
"این مقاله به مسئله «رامش» میپردازد که بازنمای یک کمپلکس روانی و فرهنگی در جامعه مردسالار است"البته آنطور که نظریهی درهمتنیدگی یا همان اینترسکشنالیتی به ما آموخته، زن تیرهپوست کارگر و با پیشینهی مهاجر نسبت به زن سفیدپوست ثروتمندی که البته خودش در پستوی خانه مردی به انقیاد کشانده شده، از محرومیت و تبعیض بیشتری رنج میبرد. مرد همجنسخواه نسبت به مرد دگرجنسخواه و دیگر مثالهای متعدد هم از همین دست هستند. خلاصه آنکه مردسالاری، سمی است کشنده، برای همه. سمی که مردان را هم میکشد. اما زنان را بیشتر و سریعتر میکشد.
سمی که دگرجنسخواهان را هم از پا در میآورد، اما برای همجنسخواهان مهلکتر عمل میکند.
آذر محبی تهرانی با نام هنری رامش (زادهٔ ۲۲ آبان ۱۳۲۵ – درگذشتهٔ ۱۰ آذر ۱۳۹۹)مسئله رامش
چند روز بیشتر از درگذشت رامش، یکی از هنرمندان و آوازخوانان ایرانی نگذشته که گروهها و اجتماعات کوچک و بزرگی که صدا و آوازهای او را میپسندیدند، به نوشتن دربارهی او مشغول شدهاند. برخی به «شایعاتی» که همواره دربارهی این هنرمند محبوب مطرح بوده، پرداختهاند و عنوان کردهاند که چه خوب میشد اگر در زمان حیاتش «بالاخره تکلیف ما را مشخص میکرد که همجنسخواه بوده یا نه». این بحثها و گمانهزنیها اگرچه همواره دربارهی آذر محبی تهرانی، یا همان رامش، مطرح بوده، اما حال در فضای مجازی، جایی که به سادگی و به سرعت به جبههی جنگ این روزهای ما تبدیل میشود، هواخواهان دگرباش رامش، تحت حملههای همجنسخواهستیزانی قرار میگیرند که به نظر میرسد به او و هنرش علاقمندند، اما به این که احتمالاً «همجنسخواه» بوده، نه.
اما چه میشود که افراد و گروهها، ترجیحات خود را بر واقعیتهای محتمل مقدم میشمارند و به زبان ساده، چرا جامعهی ایرانیِ نه لزوماً مذهبی، حتی با گمانهزنی دربارهی همجنسخواه بودن این هنرمند یا دیگر افراد شناختهشده به سختی و شدت برخورد میکند. به چند نکته در این باره اشاره میکنیم، شاید راهگشای یافتن پاسخی برای این پرسش باشد. شاید هم مسیر خودپرسشگری را برای ما هموار کند.
"هدف نگاهی به خود و درون خودمان است، نه کشف اینکه گرایش جنسی رامش، یا فریدون فرخزاد و دیگران چه بوده است.مردسالاری سمی کُشنده است، کشنده برای همه"هدف، البته نگاهی به خود و درون خودمان است، نه کشف اینکه گرایش جنسی رامش، یا فریدون فرخزاد و دیگران چه بوده است.
همجنسگراهراسی و همجنسگراستیزی
با اصطلاح همجنسگراهراسی و همجنسگراستیزی آشناییم. تحت آزار و خشونت قرار دادن افرادی که به همجنسان خود گرایش عاطفی، جنسی یا عاشقانه دارند، نامش همجنسگراهراسی و همجنسگراستیزی است. نادیده گرفتن آنها، طردشان و البته به رسمیت نشناختن هویتشان نیز نوع دیگری از همجنسخواههراسی/ستیزی است. جامعهی همانجنسیتی دگرجنسگراگونه/محور، به معنای جامعهای است که دوگانه جنس و جنسیت زن – مرد در تمام ابعاد اجتماعی و فردی آن جا خوش کرده است. مردمان در چنین جامعهای ترجیح میدهند که هویتهای جنسی و جنسیتی افراد را با صفتهایی منفی پس زنند یا به سادگی آن را منکر شوند.
تمایلات چنین جامعهای نیز − فارغ از آنکه جامعهای است مذهبی یا سکولار، حکومتی راستگرا دارد یا چپگرا − به سمت دوگانهپنداری جنس، جنسیت و گرایش جنسی سوق داده میشود. چنین جامعهای دوست دارد تا افراد شناختهشدهاش نیز در همین قالبهای دوتایی بگنجند. نویسندهی حامی همجنسخواهان را طرد میکند، و خوانندهی همجنسخواه را هم به حاشیه و تبعید میراند.
وضعیت در ایران، در نمونه قضاوت درباره «زن هنرمند»
این وضعیت، در جامعهای سنتی و دینزده مانند جامعهی ایران شدت بیشتری به خود میگیرد. کلیشههای جنسیتی اینجا نیز راه خود را پیدا میکنند. از احتمال همجنسخواه بودن هنرمند زنی که ازدواج نکرده است – به خصوص که به نسل پیش از انقلاب تعلق داشته- و فرزندی ندارد، سخن به میان نمیآید.
"مردسالاری، نظامی از نابرابریها و کلیشههاست که یکی را در جایگاه غالب و دیگری را در جایگاه مغلوب میپسندند"در عوض، همواره مورد سرزنش و نقد قرار میگیرد که چرا مجرد مانده است. ذهن جامعهی جنسیتزده و همجنسخواهستیز حتی در چنین شرایطی حاضر نیست این احتمال را بدهد که ممکن است «همجنسخواه بوده باشد». جامعهی دگرجنسگرامحور، دوست دارد که زن آوازخوان مورد علاقهاش که هنر مقبولی هم دارد، همان زن دگرجنسخواه سنتیای باشد که شبیه به «بیشتر» زنان جامعه است. اگر تلاش کند تا برای زنان جامعهاش الگو هم باشد که چه بهتر!
در مقابل، وضعیت «مردان همجنسخواه»، اینقدرها هم بد نیست. حداقل از این کلیشه که مردان مجرد، «عاقل بودهاند که ازدواج نکردهاند»، اما زنان مجرد «ترشیدهاند»، میتواند سود ببرد.
حداقل، کسی در توان باروری و بارداری او، که به منزله «نعمت خدادادی» است و نداشتنش و یا استفاده نکردنش، میتواند موجب تحقیر آدمی شود، «شک» نمیکند. حتی کسی شاید به آن فکر هم نکند. در مقابل، زنی که تجرد یا همجنسخواهی یا عدم تولید مثل را انتخاب میکند، «یا کسی او را نگرفته»، «یا نازاست» و یا «حتماً یک مشکل دیگری دارد» که مجرد یا بیفرزند مانده است. در بحث گرایش جنسی نیز همین کلیشهها راه خود را پیدا میکند. لزبینفوبیا، یا اگر بخواهیم عامتر و جامعتر صحبت کنیم، ستیز با همجنسخواهی زنان، همانطور که فمینیستهای رادیکالی که روی مباحث میل جنسی متمرکز بودهاند، مطرح کردهاند، ابعاد کلانتر و متنوعتری از گیفوبیا، یا به طور کلی ستیز با مردان همجنسخواه دارد.
"مرد همجنسخواه نسبت به مرد دگرجنسخواه و دیگر مثالهای متعدد هم از همین دست هستند"البته، همین نظام دوگانهی جنسی و جنسیتی، اشد مجازات را برای همجنسخواهی مردان در نظر میگیرد و نسبت به زنان خفیفتر برخورد میکند.
دخولمحوری
در نگاه دخولمحور، زنان، «فاقد» آلت جنسی دارای عاملیت و فعالیت ارزیابی میشوند. در چنین نگرشی، زنان همجنسخواه «به معنای واقعی» سکس نمیکنند، چرا که باور بر این است که مواد لازم برای انجام سکس، یک مرد فاعل، یک زن مفعول، یک آلت تناسلی مردانه و یک واژن است که خب چنین چیزی در رابطه زنان همجنسخواه به چشم نمیخورد. به همین دلیل است که همجنسخواهی مردان، همواره جدیتر گرفته شده و موضوع مورد بررسی بسیاری از پژوهشهای کلاسیک جامعهشناختی و روانشناختی و ادبیات و هنر نیز بوده است. به همین دلیل است که به صورت عمومی در جامعه، از نوع سکس مردان همجنسخواه بیشتر میدانیم تا نوع سکس زنان همجنسخواه و البته دقیقاً به همین دلیل است که برخی فکر میکنند زنان همجنسخواه در نهایت اگر بخواهند «سکس واقعی» انجام دهند، باید حتماً به اسباببازیهای جنسی و مثلاً دیلدو، یا همان آلت جنسی مردانه مصنوعی متوسل شوند.
این نگاه، بر خلاف باور عمومی، فقط متعلق به قشرهای مذهبی و سنتی جامعه نیست. بسیاری از گروهها و افرادی که خود را بسیار «آوانگارد» به لحاظ سیاسی میدانند و شعار برابری و آزادی و عدالت و سرنگونی ستم را سر میدهند، در نهایت، هنگامی که سخن از آزادی جنسی زنان به میان میآید، سفت و سخت، پای قواعد و خطوط فکری خود ایستادهاند.
در برابر جامعهی مردسالار سنتی، مبارزه برای دموکراسی جمعسالار
مثال رامش و بحثهای پیرامون آن، این روزها در فضای مجازی، به ما بیش از پیش ثابت کرد که جامعهی مردسالار سنتی، ترجیح میدهد تا زن هنرمند آوازخوانش را زنی زیبا تصور کند که از قواعد و قوانینش دور نیست: خانوادهای دارد، به تربیت و پرورش فرزند مشغول است و «توان» راضی و خوشحال نگاه داشتن همسرش (یک مرد) را هم دارد.
تصویر از «زن کامل»، این روزها، چنین زنی است: زنی که البته پای به محیط عمومی اجتماع گذاشته و موفقیت کسب میکند و دیگر «بوی سبزی و پیاز داغ» نمیدهد، اما هیچ وقت هم از خانه و خانواده و کودکان و همسرش غافل نمانده است.
خشم جامعه و فضای مجازی در چنین شرایطی، همجنسگراهراسی – ستیزی ما را بیش از پیش به روی ما میکوبد. تا جایی که با مردسالارانهترین ابزارها، یعنی خشونت و تهدید به تجاوز جنسی «تا سرحد مرگ»، تلاش میکنیم دهان تمام کسانی را که حرف از تکثر و تنوع و آزادی انتخاب میزنند، به زور ببندیم. البته که ما نمیدانیم که گرایش جنسی فلان هنرمند و بهمان آوازهخوان چه بوده و احتمالاً هم محلی از اعراب نداشته باشد -البته که تا وقتی که همجنسخواههراسی و همجنسخواهستیزی هست، به کار مشاهدهپذیری این جامعه میآید-، اما آنچه که میدانیم، این است که تا دستیابی به جامعهی مدنی تکثرپذیر فاصلهی بسیار داریم و تلاش برای احقاق برابری برای جامعهی دگرباشان، از ستونهای اصلی یک دموکراسی جمعسالار است.
از همین نویسنده
کووید- ۱۹و چالشهای مضاعف برای دگرباشان جنسیاخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران