قسمت پنج گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت پنج 5Çukur Serial Part ۵

گودال قسمت۷

صدای آژیر پلیس باعث فرار آدم های وارتولو می شود. خبر قسر در رفتن یاماچ به وارتولو می رسد. مدت تلفنی به او می گوید که یاماچ لحظه آخر به طریقی متوجه نقشه آنها شده و پناه گرفته. بعد از این که افراد وارتولو به خانه او میرسند وارتولو تک تکشان را کتک می زند. اما فقط یقه ی کت مدت را مرتب می کند و به او می گوید: «افرادت عقب مونده ن مدت! »

یاماچ و سنا هم که پشت دیوار پناه گرفته اند برای این که به جای امن تری بروند، از خانه خارج می شوند.

"   سریال گودال قسمت پنج 5Çukur Serial Part ۵ گودال قسمت۷صدای آژیر پلیس باعث فرار آدم های وارتولو می شود"یاماچ سنا را به خانه پدرش می برد. سنا که شب سختی را پشت سر گذاشته و حسابی ترسیده نمی خواهد پیش یاماچ بماند. یاماچ کشان کشان او را به اتاق خودش میبرد. فریاد بلندی سر او می زند و می گوید که بی اجازه اش حق خارج شدن از اتاق را ندارد. یاماچ بعد از این که در را به روی سنا قفل می کند رو به همه اعضای خانواده می گوید: «کسی که تو اتاقه، زن منه.

بدون اجازه من حق نداره از اونجا بیاد بیرون. » او با وارتولو تماس می گیرد و با خشم و عصبانیت او را تهدید به مرگ می کند. وارتولو هم که لحظاتی پیش از شکست ماموریت عصبی بود با تمسخر با یاماچ صحبت می کند و او را دست می اندازد. یاماچ می خواهد همان شب سراغ وارتولو برود اما سلطان جلوی پسرش را می گیرد و او را به انباری می برد و می گوید: «اگه میخوای جنگ راه بندازی، دست زنتو بگیر و از اینجا برو. من واسه این ازت نخواستم که بیای.

"اما فقط یقه ی کت مدت را مرتب می کند و به او می گوید: «افرادت عقب مونده ن مدت! » یاماچ و سنا هم که پشت دیوار پناه گرفته اند برای این که به جای امن تری بروند، از خانه خارج می شوند"» سلطان دو بار به یاماچ سیلی می زند و او را خشمگین تر می کند اما بعد یادآوری می کند که هروقت ادریس از دست یاماچ عصبانی میشده، او به انباری می آمده و خود را با کاست های موسیقی سرگرم میکرده تا خشمش فروکش کند. سلطان دستگاه پخش موسیقی و نوارهای یاماچ را در دستش می گذارد و در را به رویش می بندد. مدتی بعد یاماچ در حالی که صدای موزیکش را تا ته بالا برده در انباری شروع به ورزش کردن می کند. او وقتی آرامتر می شود به اتاق پدرش می رود، کنارش می نشیند و می گوید: «کاش بودی و درست و غلطو نشونم میدادی. یه نفوذی داریم.

یکی که خیلی بهمون نزدیکه. باید پیداش کنم. با دشمنی که از هر نقشه مون باخبره چطوری میشه جنگید؟ فعلا میخوام صلح کنم. » یاماچ وقتی از اتاق پدرش خارج می شود از سلیم می خواهد که به حیاط بیاید. او سلیم را در آغوش می گیرد و به خاطر نجات جان خودش و سنا تشکر می کند و می گوید: «اگه تو نبودی الان هردو مرده بودیم.

"یاماچ بعد از این که در را به روی سنا قفل می کند رو به همه اعضای خانواده می گوید: «کسی که تو اتاقه، زن منه"» یاماچ رو به امی و پاشا و سلیم می گوید که قصد دارد با وارتولو صلح کند اما بعد از انجام مراسم تشییع جنازه برادرش. او از آنها می خواهد که یک مکان خلوت و بی طرف برای مذاکره و یک داور بی طرف پیدا کند. امی با نگرانی می گوید: «اما وارتولو میخواد تو محله آزمایشگاه مواد مخدر بسازه. » یاماچ می گوید: «نگران نباشید. یه پیشنهاد دیگه بهش میدم.

به موقعش کاری میکنم مرغای آسمون به حالش گریه کنن. »

وقتی خبر پیشنهاد مذاکره و توافق به وارتولو می رسد او خوشحال می شود و روی مبل لم می دهد اما به مدت می گوید: «اگه این پیشنهاد قبلتر بود بهتر میشد. قبل از اینکه جنس و پولمون دود بشه بره رو هوا. » او از اینکه زیر سایه اش کُچُوالی ها هنوز نتوانسته اند قهرمان را به خاک بسپارند به خودش افتخار می کند.

سعادت برای سنا غذا می برد و مدتی کنارش مینشیند و هم صحبتش می شود.

"وارتولو هم که لحظاتی پیش از شکست ماموریت عصبی بود با تمسخر با یاماچ صحبت می کند و او را دست می اندازد"او ماجرای زندگی اش را تعریف می کند و می گوید که وقتی چهارده ساله بوده روزی دشمنان پدرش خانه شان را به رگبار بسته اند اما ادریس پادرمیانی کرده و گفته که کسی حق آسیب رساندن به زن ها و بچه ها ندارد و از ان پس سعادت را هم پیش خودشان آورده. سنا درباره یاماچ می گوید که قصد دارد به زودی از او جدا شود. سعادت می گوید: «خودت میدونی. اما به نظر من اول منتظر تشییع جنازه باش. » سنا که از این ماجرا بی خبر بود تعجب می کند.

سعادت ادامه می دهد: «داداش قهرمانِ یاماچ رو وقتی بی دفاع بود کشتن. باباش سکته کرد. ادریس بابا پایین خوابیده. »

روز تشییع جنازه تابوت قهرمان را در کوچه های محله می گردانند. مردم پشت سر تابوت حرکت می کنند.

"یاماچ می خواهد همان شب سراغ وارتولو برود اما سلطان جلوی پسرش را می گیرد و او را به انباری می برد و می گوید: «اگه میخوای جنگ راه بندازی، دست زنتو بگیر و از اینجا برو"یاماچ به یاد می آورد که دوچرخه سواری را قهرمان به او یاد داده بود. بغض گلویش را می فشارد و در همین موقع سنا دست یاماچ را می گیرد و تسلیت می گوید. یاماچ کمی دلگرم می شود و لبخندی می زند. هنگام خاک سپاری سلطان و سلیم خودشان را کنترل می کنند و خیلی محکم به نظر می رسند. اما یاماچ چند قطره اشک می ریزد.

وقتی بعد از مراسم کُچُوالی ها به خانه برمی گردند سلطان یاماچ را به خاطر آن چند قطره اشک سرزنش می کند و می گوید: «تو مگه نمیدونی ما غممون رو به مردم نشون نمیدیم؟ » یاماچ که کنار سنا ایستاده جواب می دهد: «من از شما نیستم. هیچ وقتم نبودم و نخواهم بود. بهت گفته بودم که وقتی همه چی حل بشه از اینجا میرم. » یاماچ همراه سنا به اتاقش می رود و به او می گوید: «پشت حرف هایی که زدم هستم. خیلی دوستت دارم اما دیدی دیگه.

"مدتی بعد یاماچ در حالی که صدای موزیکش را تا ته بالا برده در انباری شروع به ورزش کردن می کند"خانواده ی من اینن. من این نیستم. هجده سالگی از این خونه رفتم اما الان همه تو خطرن. فقط خانواده ام نه، تمام محله. اگه راه حلی پیدا نکنم همه آسیب می بینن.

به تو هم نمیتونم بگم بمون. اگه بخوای میتونی بری. اگه بخوای... » سنا که سکوت کرده و به حرف های او گوش میداد ناگهان یاماچ را در آغوش می گیرد. یاماچ به او قول می دهد که وقتی مشکلات حل شود با هم از آنجا بروند و خیلی خوشبخت شوند.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت شش ۶ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهار ۴ Next Episode - Çukur Serial Part ۶ Previous Episode - Çukur Serial Part ۴.

منابع خبر

اخبار مرتبط

The Huffington Post - 0 minutes ago
باشگاه خبرنگاران - ۴ دی ۱۴۰۰
پندار - ۱۰ خرداد ۱۴۰۱
پندار - ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
رادیو زمانه - ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
خبرگزاری دانشجو - ۱۱ بهمن ۱۴۰۰
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۲۵ فروردین ۱۴۰۱