تشنگی شد آشکار و آب شد نایاب، آب

جام جم - ۳ مرداد ۱۴۰۲

به گزارش جام‌جم آنلاین دو سه روزی بیشتر تا وداع با لاله‌های خونین کفن نینوا نمانده است و سینه پر غم و چشمان پر از نم اشک دلباختگان اهل بیت بیش از روز‌های قبل سوزش و بارش دارد و سلام‌های خالصانه این بار رساتر و بلندتر راهی وادی کربلا و ساکنان سرزمین پربلا می‌شود.

 
نامه پرتهدید عبیدالله بن زیاد که به عمر بن سعد رسید حساب کار دستش آمد که یا باید کمر به قتل بهترین مردان عالم ببندد و یا این‌که از فکر حکومت ری بیرون بیاید و گزینه دیگری برای انتخاب وجود ندارد.  

در آن نامه آمده بود که: تو را سوی حسین نفرستاده ام که دست از او بداری یا وقت بگذرانی یا امید سلامت و بقا به او بدهی یا بمانی و پیش من از او وساطت کنی. بنگر اگر حسین و یارانش گردن نهادند و تسلیم شدند آن‌ها را به مسالمت سوی من فرست. اگر دریغ کردند به آن‌ها حمله کن و خونشان بریز و اعضایشان را ببر که استحقاق این کار دارند. اگر حسین کشته شد اسب بر سینه و پشت وی بتاز...

" در آن نامه آمده بود که: تو را سوی حسین نفرستاده ام که دست از او بداری یا وقت بگذرانی یا امید سلامت و بقا به او بدهی یا بمانی و پیش من از او وساطت کنی"اگر به دستور ما عمل کردی پاداش خواهی یافت و اگر نکردی کناره گیری کن و سپاه را به شمر بن ذی الجوشن بسپار.

با این انذار‌های بی‌بشارت تکلیف عمر بن سعد معلوم شد و او میل خوردن گندم ری را به رفتار نرم خویانه با خامس آل عبا ترجیح داد و عمربن حجاج زبیدی را در راس ۵۰۰ نفر به کناره فرات فرستاد تا مانع از آب آوردن امام حسین و یارانش برای خیمه‌ها باشند. زمانی که سپاه در کنار شریعه مستقر شد اهل شقاوتی به نام عبدالله بن ابی حصین ازدی از قبیله بجیله جسارت کرد و خطاب به امام فریاد زد:‌ای حسین، آیا آب را می‌بینی که به رنگ آسمان است! سوگند بخدا قطره‌ای از آن را نخواهی چشید تا تشنه بمیری. امام، اما پاسخ نداد و فقط سر به آسمان برداشت و گفت: خدایا او را تشنه بمیران و او را هرگز نیامرز.  

حمید بن مسلم ازدی از گزارشگران واقعه کربلا که در روز عاشورا جزو لشکر عمر بن سعد بود و بعد‌ها به قیام توابین پیوست از دوستان عبدالله بن ابی حصین بود درباره احوالات او در اواخر عمر اینگونه روایت کرد: هنگامی که او بیمار بود به عیادتش رفتم. سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست او را دیدم آب می‌نوشید و باز شکمش برآمده شده آنگاه استفراغ می‌کرد و سپش دوباره شکمش برآمده شده و سیراب نمی‌شد و همواره اینگونه بود تا مرد.

با بستن آب و شدت گرما کم کم شرایط برای کاروان حسینی سخت شد.

برای رفع این مشکل امام حسین، حضرت ابوالفضل را به همراه ۳۰ سوار و ۲۰ پیاده برای آوردن آب فرستاد. این جمع شبانه به سمت فرات حرکت کردند. پرچمدار این گروه نافع بن هلال جملی از صحابی امام علی (ع) بود که در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان شرکت کرده بود و زمانی که فریاد دادخواهی امام حسین را شنید از هر طریق ممکن تلاش کرد تا خود را به کاروان حسینی برساند و در نهایت موفق شد که در منطقه عذیب هجانات خود را به امام حسین برساند. او از قبل با عمر بن حجاج زبیدی سرکرده نگهبانان شریعه فرات آشنایی داشت و زمانی که به عنوان پیشقراول گروه به سمت نگهبان آمد عمرو بن حجاج او را شناخت و پرسید که برای چه آمده است. نافع جواب داد که می‌خواهد آب بنوشد.

"اگر دریغ کردند به آن‌ها حمله کن و خونشان بریز و اعضایشان را ببر که استحقاق این کار دارند"عمرو جواب داد که می‌توانی بنوشی، اما نمی‌توانی برای کاروان حسین ببری، اما نافع گفت بخدا قسم مادامی که حسین و یارانش تشنه باشند قطره‌ای از آب را نخواهم نوشید. گروه اعزامی از جانب امام حسین که نزدیک فرات شدند نافع سریعا به نیرو‌های پیاده گفت که مشک‌های خود را پر کنند. نگهبانان که متوجه شدند به سمت آن‌ها هجوم آوردند و درگیری مختصری رخ داد، اما عباس بن علی (ع) و نافع بن هلال آن‌ها را به عقب راندند و یکی از نگهبانان با نیزه نافع بن هلال مجروح شد و بر اثر شدت جراحت کشته شد.

بعد از این ماجرا، امام، مردی از یاران خود به نام عمرو بن قرظه انصاری را نزد عمر بن سعد فرستاد و از او خواست که شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند و عمربن سعد پذیرفت. شب هنگام، امام با بیست نفر از یارانش و عمربن سعد با بیست نفر از سپاهیانش در محل موعود حضور یافتند. امام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود عباس بن علی و فرزندش علی اکبر را در نزد خود نگاه داشت، و همینطور عمربن سعد نیز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقیه همراهان دستور باز گشت داد.

ابتدا امام حسین  آغاز سخن کرد و فرمود: ای پسر سعد، آیا با من مقابله می ‏کنی و از خدایی که بازگشت تو به سوی اوست، هراسی نداری؟ من فرزند کسی هستم که تو بهتر می‏ دانی. آیا تو این گروه را رها نمی‌کنی تا با ما باشی؟ و این موجب نزدیکی تو به خداست.
عمربن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانواده‏ ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می ‏ترسم که آن‌ها را از دم شمشیر بگذراند.
امام حسین هنگامی که دید عمربن سعد از تصمیم خود باز نمی‌گردد، از جای برخاست در حالی که می‏ فرمود: تو را چه می‏ شود؟ خداوند جان تو را به زودی در بسترت بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد، به خدا سوگند من می ‏دانم از گندم عراق جز به مقداری اندک نخوری.
 

منابع خبر

اخبار مرتبط

جام جم - ۲۱ مهر ۱۳۹۹
خبرگزاری میزان - ۲۷ مرداد ۱۴۰۰
خبرگزاری میزان - ۲۸ مرداد ۱۴۰۰
جام جم - ۳ مرداد ۱۴۰۲
جام جم - ۱۸ مرداد ۱۴۰۱
خبرگزاری مهر - ۲۶ مرداد ۱۴۰۰
خبر آنلاین - ۲۷ مرداد ۱۴۰۰
خبرگزاری مهر - ۲۶ مرداد ۱۴۰۰
خبر آنلاین - ۷ شهریور ۱۳۹۹