چند روایت واقعی از کرونا

چند روایت واقعی از کرونا
خبرگزاری مهر
خبرگزاری مهر - ۲۳ مرداد ۱۳۹۹



خبرگزاری مهر؛

مجله مهر _ پریسا سلامتی: حوالی ساعت یازده شب بوی خنکی مخلوط با دارو از پشت ماسک هم این را یادآور می‌شود که اینجا بیمارستان است، حتی اگر چشم‌هایم را بسته باشم و دکترها و پرستارهای گان‌پوشیده را با شیلد و ماسک و عینک نبینم.
خلوتی اورژانس و تخت‌های خالی این بیمارستان که در شمال شهر تهران است و اعتبار و شهرت زیادی دارد، با اخباری که این روزها از بیمارستان‌ها خوانده‌ایم و گزارش کرده‌اند، هماهنگی ندارد.
پیرمردی در میان همین سکوت و خلوتی ایستاده و با صدایی دردمند اصرار می‌کند بیمار کرونایی‌اش را که در ماشین است، بستری کنند. ترس توی چشم‌هایش موج می‌زند؛ ترسِ اینکه نتواند از عزیزش نگهداری کند. دکترها و پرستارهای مختلفی می‌آیند که جوابش را بدهند اما پاسخ همه آنها یکی است: «جا نداریم آقا.»
پیرمرد اما به سادگی نمی‌تواند بپذیرد. تخت‌های خالی اورژانس چیز دیگری به او می‌گویند.

پرستارها فقط این پیرمرد و بیمار بدحال او را که بیرون از بیمارستان است، رد نمی‌کنند. انگار این دیالوگ‌ها تکراری است.
خطوط چهره خانمی که آن طرف‌تر نشسته به پنجاه می‌رود، رنگ رخسارش بین سبز و زرد مردد است و از سرّ ضمیر خبر می‌دهد که بدحال است.

"خلوتی اورژانس و تخت‌های خالی این بیمارستان که در شمال شهر تهران است و اعتبار و شهرت زیادی دارد، با اخباری که این روزها از بیمارستان‌ها خوانده‌ایم و گزارش کرده‌اند، هماهنگی ندارد"پسرش آن طرف‌تر با دکتر حرف می‌زند و می‌فهمد مادرش کرونا دارد اما جواب می‌شنود: «اینجا تخت خالی نیست باید در خانه مراقبش باشید.» اصرار می‌کند که لااقل تست بگیرند که مطمئن شود کروناست و جواب باز هم تکراری است: «کرونا است دیگر آقا، معلوم است. تست نمی‌خواهد.» این مرد و خانم هم در بلاتکلیفی‌شان که حتی معلوم نیست واقعاً کرونا است یا نه، راه برگشت را در پیش می‌گیرند.
عقربه ساعت جلوتر رفته، آدم‌هایی آمده‌اند و حرف‌هایی زده‌اند و هیچکدام ماندگار نشده‌اند. فقط با جمله‌های ثابتی مثل اینکه «کرونا دارند، نیازی به تست نیست وقتی همه چیز واضح است» یا «اینجا تخت خالی نداریم، در خانه مراقبت کنند» همه‌شان رهسپار خانه شدند.
یک خانم جوانی سفره دلش را پشت در بیمارستان در خلوتی شبانه خیابان باز می‌کند و می‌گوید: «برادر و شوهرم درگیر کرونا شده‌اند. چندتا شماره به من داده بودند که تماس بگیرم برای مشورت و درمان. اما آنها هم پشت خط تلفن جواب‌هایشان مشابه است.

مثلاً می‌گویند که الان کسی سرما نمی‌خورد. هر کسی هم که علائم مشابه سرماخوردگی داشت، بدانید کرونا است. الکی هم نروید تست بدهید.»
خانم کمی بی‌اعتماد شده. گاهی حرف‌هایش را می‌خورد و بریده بریده می‌گوید: «نمی‌دانم. یک نفر می‌گفت می‌خواهند آمار کرونا بالا نرود.

"پیرمردی در میان همین سکوت و خلوتی ایستاده و با صدایی دردمند اصرار می‌کند بیمار کرونایی‌اش را که در ماشین است، بستری کنند"حتی یک دکتر خودش این حرف را به من زد. واقعاً چه چیزی را باید باور کنیم؟ دکتر نمی‌خواهد مریضش بیشتر اذیت شود در تست و… یا واقعاً موضوع آمار است؟ شاید هم مساله پولش است. بالاخره من که نمی‌توانم پول زیادی در جاهای خصوصی برای یه تست بدهم. آن هم در این وضعیت اقتصادی!»
این سوال‌ها هم تقریباً جواب‌های مشترکی دارند. همگی، هم آدم‌ها و هم سوال‌ها و جواب‌هایشان در هاله‌ای از ابهام و تکرار گم می‌شوند.

ما رام مرگ شده‌ایم؟

بی رمقی و خستگی حدود شش ماه مبارزه مستمر با کرونا و مرگ، از چهره کادر درمان که هیچ، از دیوارهای بیمارستان هم می‌بارد اما انگار واژه مرگ که پیش از این حتی ترکیب حروفش هم هول‌آور بود، حالا مفهوم نزدیک هرروزه‌ای شده که ما احتمال نزدیکی‌اش را بیشتر از همیشه پذیرفته‌ایم.

ما رام مرگ شده‌ایم وگرنه این جمله که «برو داروی گیاهی مصرف کن تا خوب شوی» یا حتی جواب ندادن واضح در برابر سوال «چند درصد از ریه‌ام درگیر شده» چیزهایی نیستند که ما بخواهیم در برابر ترسمان از این ویروس کشنده بشنویم.
روز دیگر، به مرکز درمانی دیگری می‌روم. این بار به یک مرکز خصوصی در حوالی شمال شرق تهران. اینجا وضعیت فرق می‌کند. هیچکس مانع تست کرونا نمی‌شود. یک خانواده چهارنفره، زن و شوهر جوان و دو پسربچه که یکی حدوداً نه ساله است و یکی هم ۵ ساله، می‌آیند.

"دکترها و پرستارهای مختلفی می‌آیند که جوابش را بدهند اما پاسخ همه آنها یکی است: «جا نداریم آقا.» پیرمرد اما به سادگی نمی‌تواند بپذیرد"زن و شوهر به شدت سرفه می‌کنند، اما بچه‌ها سر حال هستند. هر چهار نفرشان تست کرونا می‌دهند. صدای گریه پسربچه همه کسانی را که چشم‌انتظار نوبتشان هستند، بدجور اذیت می‌کند.

با خانم جوان و پیری که کمی آن طرف‌تر نشسته‌اند، هم‌صحبت می‌شوم. خانم جوان تعریف می‌کند: «مهمانی گرفته بودم و ظاهراً یک نفر تب داشت و همه‌مان را درگیر کرد. حالا با مادرم آمده‌ام تست بدهم.

دیروز هم شوهرم آمده بود. از او هم به سادگی تست گرفتند.»
خانم تنها شکایتش این است که «هزینه تست بالاست.» با یک حساب دو تا دوتا چهار، الان بیشتر از ده نفر از همان کسانی که در مهمانی بوده‌اند در همین مرکز تست کرونا داده‌اند، و آن یک شب مهمانی، کلی خرج اضافی روی دستشان گذاشته است.

برخوردهای همدلانه

وقتی صحبت از کرونا می‌شود، همه ایران که تهران نیست. شهرهای با وضعیت قرمز هم کم نیستند. پس از راه‌های مختلف به سراغ کرونایی‌ها از شهرهای دیگر رفتم. نتیجه چه بود؟ جواب‌های آنها دور از پاسخ‌های پایتخت نشنیان نبود.

"تخت‌های خالی اورژانس چیز دیگری به او می‌گویند.پرستارها فقط این پیرمرد و بیمار بدحال او را که بیرون از بیمارستان است، رد نمی‌کنند"محمد اهل سیستان و بلوچستان بود که خودش و خانواده‌اش درگیر کرونا شده بودند. او در توصیف نوع برخوردها می‌گفت: «برخوردها تند است، یک معاینه معمولی شامل اندازه گیری تب و چک کردن گلو دارند و می‌گویند کروناست، بروید خانه مراقبت کنید. دیگر هم به مراکز درمانی مراجعه نکنید مگر اینکه خیلی بدحال شوید. ما برای تست دادن به آنها اصرار می‌کنیم که لااقل خیالمان راحت شود اما دکترها به همین راحتی به تست گرفتن رضایت نمی‌دهند.»
احمد که ساکن اردبیل است خاطره‌ای تعریف کرد که بیشتر شبیه شوخی بود تا واقعیت. می‌گفت: «با علائمی مثل تب و سرفه به درمانگاه مراجعه کردم و دکتر بعد از دست گذاشتن روی پیشانی ام گفت تب ندارم.» احمد متعجب از این اتفاق درخواست تب سنج کرده و درمانگاه در این اوضاع کرونا یک تب سنج ساده نداشته است!
محسن اما از رشت خبرهای خوبی داشت؛ پدرش با حدود هفتاد سال سن درگیر این مریضی شده و محسن می‌گفت: «در بدو ورود به بیمارستان برخورد کادر درمان خیلی همدلانه بود؛ از تست گرفتن به موقع گرفته تا فراهم بودن شرایط برای بستری پدرم.»

در قم هنوز می‌توان صدای این ساز ناکوک بیماری و درمان را شنید.

مریم که معلمی است بیست و شش ساله، تعریف می‌کرد: «برای آماده سازی محتوای آموزش آنلاین، مدارس برای ما معلم‌ها باز است و ما مثل قبل روتین سرکار می‌رویم. برخوردها و مراوداتمان هم کم نیست. چند روز پیش با بدن درد و تب به درمانگاهی مراجعه کردم بدون هیچ تست و آزمایشی تشخیص کرونا داد. مادر مریم به تازگی دوره شیمی درمانی گذرانده و مریم که اطمینان از درگیری با کرونا برایش خیلی مهم بود، از اصرارش برای تست دادن برایم گفت و انکار دکترها برای تست گرفتن. آخرش هم خبری از تست نبود.
می‌گویند مشت نمونه خروار است.

"خطوط چهره خانمی که آن طرف‌تر نشسته به پنجاه می‌رود، رنگ رخسارش بین سبز و زرد مردد است و از سرّ ضمیر خبر می‌دهد که بدحال است"مشت ما پر از اطلاعات خوب نیست، خبرها ناخوشایندند و کدر. حالا ما نگران آن خرواریم. اینکه چقدر می‌شود این ضرب المثل قدیمی را تعمیم داد به حال این روزهایمان.
ما در این میان به خبرهای خوب دلخوش می‌کنیم و امیدواریم در این برهه مشت بی مسئولیتی و خستگی نمونه‌ی خروار نباشد.

از سفیدِ سفید تا سیاهِ سیاه

هم‌صحبتی با چندین بیمار کرونایی در شهرهای مختلف، نشان می‌دهد دل‌نگرانی‌ها و ترس‌های همه درگیرشده‌ها به هم شباهت بیشتری دارد تا علائم بیماری‌شان. ویروس کج‌رفتاری که از اسفند تا حالا تغییر رفتار داده برای همه ما ترس یکسانی دارد: ترس از دست دادن. حالا انگار باید دست‌های هم را محکم‌تر بگیریم و رو به روی این طوفان سهمناک بایستیم.

امید به مثال مشتی آب از لا به لای انگشت‌هایمان ریخته می‌شود. اما در این بین هستند کسانی که رفتارشان آب زلالی در دست‌های خیس خالی ماست. برای اینکه برای حرفم مثالی داشته باشم، سری به صفحه دکتر حمید قادری در اینستاگرام بزنید؛ کسی که درس دین و پزشکی خوانده و در این روزهای کرونایی، از همان اسفندماه تاکنون، از هرآنچه در توانش است، برای مردم کم نگذاشته. از پر بازدید بودن صفحه‌اش برای آگاه سازی و کمک به پریشانی مردم استفاده می‌کند و متخصصان مختلف را به هر نحو معرفی می‌کند تا دلهره کسانی که بیماری‌های زمینه‌ای دارند، کمی کم شود. اصلاً چند نفر مثل او، انقدر حوصله دارند که شماره شخصی‌شان را در چنین صفحه پربازدیدی بگذارند که جوابگوی سوالات کرونایی مردم شوند؟
دکتر قادری اما این وقت و حوصله را برای مردم گذاشت.

"تست نمی‌خواهد.» این مرد و خانم هم در بلاتکلیفی‌شان که حتی معلوم نیست واقعاً کرونا است یا نه، راه برگشت را در پیش می‌گیرند"مثل او را باز هم می‌توان یافت.
دوستی که همسرش با کرونا دست به گریبان شده بود، تعریف می‌کرد که در اوج بدحالی مریضش وقتی که حتی امکان بردن او را تا مراکز درمان نداشتند، با درمانگاهی تماس گرفته بودند و دکتر چقدر خوب با او که همراهش بود، حرف زده بود و علاوه بر توصیه‌های پزشکی، همدلی کرده بود تا رنج او را بکاهد و نگرانی‌اش را کم کند. آن دوست با لبخند می‌گفت: «هر بار که تلفن را قطع می‌کردم، خودم جان دوباره‌ای می‌گرفتم تا از مریضم مراقبت کنم.»

کم نیستند پزشکانی مشابه این دو شخص، اما حرف‌های تلخ هم کم به گوش نمی‌رسند. حالا در این میان سعی می‌کنیم کمتر دلگیر شویم از تجربه‌های تلخی که می‌شنویم یا خودمان با آن مواجهیم. مثلاً تجربه سخت و طاقت‌فرسای خانم بارداری که هفته آخر قبل از وضع حملش می‌فهمد که به کرونا مبتلا شده اما بیمارستان بعد از مثبت شدن تست حاضر به بستری او نمی‌شود و با هزار نگرانی و بی پشتوانه پزشکی، او را به خانه برمی‌گرداند، در حالی که دکتر خودش هم اطمینانی نمی‌دهد که روز زایمان او باشد! خانم جوان که تجربه سوم بارداری‌اش بود تعریف می‌کرد: «دکترم به من گفت: پاشو برو خونه‌ات. اینجا، در این بیمارستان ما هیچ مریض کرونایی را نگه نمی‌داریم.

برو خودمون از دور حواسمون به تو هست. فقط آرامش داشته باش و به خودت برس.»
درست است که بعد از یک هفته، مادر به سلامت زایمان کرد و فرزندش هم درگیر کرونا نشد، درست است که هر روز حداقل یک بار از آن بیمارستان مشهور گران‌قیمت با او تماس گرفتند و احوالش را پرسیدند اما خدا می‌داند که این ترخیص ناگهانی و آن جمله «ما اینجا مریض کرونایی نگه نمی‌داریم» چه بر سر خودش و خانواده‌اش آورد.

ما کرونایی‌ها را رها نکنید

همه ما از روز اول این بیماری تا روز آخرش که امیدواریم نزدیک باشد، قدردان کادر درمانیم که از خانواده‌هایشان دور افتاده‌اند و جانشان سپر بلای مردم شده. از یکی از همین کادر درمان شنیدم که می‌گفت: «همه مان بالاخره به نحوی با کرونا درگیر شده‌ایم. گرچه می‌دانیم ممکن است به زودی زود در دام آن بیفتیم اما روز فردای اتمام قرنطینه‌هایمان سر کار حاضر شده‌ایم و به مداوای بیماران مشغول شدیم.» اما ما بیماران و همراهان کرونایی‌ها هم دلمان می‌خواهد و امیدواریم که در بدو مراجعه به بیمارستان پاسخ همدلانه‌تری در برابر چشم‌های نگران و پر اشکمان بگیریم و برای دادن یک تست ساده کرونا که حداقل تکلیفمان با خودمان روشن شود، از همان در ورود بیمارستان‌ها و درمانگاه‌ها و آزمایشگاه‌های مختلف رانده نشویم.

منابع خبر

اخبار مرتبط