سریال بازی سرنوشتم قسمت ۲۵ بیست و پنجم

پندار - ۱۵ خرداد ۱۴۰۱

جمال را به بازداشتگاه می برند اما او خوشحال است و به نگهبان می گوید امروز پسرش او را برای اولین بار بابا صدا زد.

هلین با مادرش تماس می گیرد و ماجرا را به او می گوید. ندرت می گوید همین الان با وکیل به کلانتری می آید. از طرفی آسیه با بی قراری گریه می کند و می گوید باید خودش را معرفی کند اما نرگس می گوید: «من میرم و حقیقت رو میگم. نمی خوام تو و بابام تو زندان باشین.» آسیه او را سرزنش می کند و ماهر برای اینکه آرامشان کند می گوید با وکلای خوبی که دارند همه چیز را حل خواهند کرد.

نرگس بی خبر از مادرش و ماهر به کلانتری می رود و اعتراف می کند که قاتل خلیل اکبر اوست و پدرش جرم او را گردن گرفته است. از طرفی هلین همه چیز را به پلیس می گوید اما جمال از ملاقات با او امتناع می کند و هلین عصبانی می شود.

وقتی ماهر و آسیه به کلانتری می رسند آسیه با گریه نرگس را در آغوش می گیرد و او را سرزنش می کند.

"جمال را به بازداشتگاه می برند اما او خوشحال است و به نگهبان می گوید امروز پسرش او را برای اولین بار بابا صدا زد.هلین با مادرش تماس می گیرد و ماجرا را به او می گوید"نرگس را به بازداشتگاه می فرستند. وقتی نرگس به بازداشتگاه می رود و جمال او را می بیند و ماجرا را می فهمد با گریه می گوید: «اون اتفاق برات افتاد چون من پیشت نبودم. منو ببخش.» جلوی کلانتری آسیه به محض دیدن جمال او را در آغوش می گیرد و جمال اهمیتی به هلین نمی دهد. هلین با حرص به آنها نگاه می کند. جمال به هلین می گوید: «از خانواده من دور بمون.»

شب شده و آسیه هنوز جلوی کلانتری است و گریه می کند.

جمال نزدیکش می نشیند و او را دلداری می دهد. ماهر با دیدن آنها ناراحت می شود اما می رود تا تنها باشند. جمال او آسیه هم عذرخواهی می کند و می گوید اگر او کنارشان بود هیچکدام از این اتفاقات نمی افتادند.

این را هم ببینید:  سریال محکوم قسمت ۲۳ بیست و سوم

در عمارت هارون از همه چیز با خبر شده و خانواده اش را به خاطر پنهان کاری هایشان سرزنش می کند. بعد می گوید برای آزاد کردن نرگس هر کاری از دستشان برمی آید انجام خواهند داد. ماهر به ندرت می گوید: «شما که می دونستید دامادتون یه خانواده داره.

"از طرفی آسیه با بی قراری گریه می کند و می گوید باید خودش را معرفی کند اما نرگس می گوید: «من میرم و حقیقت رو میگم"از همه مخفی کردین حتی از دخترتون. وقتی آسیه و بچه هاش رو دیدین چرا سکوت کردین؟ همه تون فقط به اونها ظلم کردین.» ندرت می گوید: «برای محافظت از خانواده دخترم این کار رو کردم. تو هم همین کار رو با من کردی هارون. یه روز ماهر رو آوردی و گفتی این پسر منه.»

جمال رئیس کلانتری را راضی کرده که او و آسیه شامشان را در کنار نرگس بخورند. نرگس با دیدن پدر و مادرش در بازداشتگاه خوشحال می شود.

فردا قاضی پرونده به دلیل پایین بودن سن نرگس و قتل به خاطر دفاع از خود، حکم قضاوت بدون بازداشت را می دهد و نرگس موقتا آزاد می شود تا زمانی که شاهد اتفاق را پیدا کنند و جزئیات بیشتری از حادثه به دست بیاورند.
زاهده که به طلاق راضی شده شروطی را که تنظیم کرده به راجی می دهد.

او نصف اموال راجی را می خواهد و راجی فورا می پذیرد.

جمال آسیه و بچه ها را به خانه شان می رساند و صبحانه را درکنار آنها می خورد. جمال قول می دهد برای تبرئه شدن نرگس هر کاری از دستش برمی آید انجام بدهد.

در شرکت ماهر وقتی می بیند حال زحل خوب نیست با او همراه می شود و پیش دکتر می روند. دکتر آن روز می گوید زحل دوقلو باردار است و هر دو بچه دختر هستند. زحل خیلی خوشحال می شود. ماهر به زحل می گوید: «یه لحظه به پدرشون حسادت کردم.» زحل به ماهر می گوید پدر بچه ها در خارج از کشور است.

این را هم ببینید:  سریال قضاوت قسمت ۲۷ بیست و هفتم

جمال به دیدن هارون می رود و از او به خاطر همه چیز عذرخواهی می کند.

"از طرفی هلین همه چیز را به پلیس می گوید اما جمال از ملاقات با او امتناع می کند و هلین عصبانی می شود.وقتی ماهر و آسیه به کلانتری می رسند آسیه با گریه نرگس را در آغوش می گیرد و او را سرزنش می کند"هارون می گوید: «من تو رو مثل پسر خودم می دونستم برای همین قلبم شکست. اما می دونم زندگی کردن با یه راز چطوریه. گذشته آدم بالاخره یه روز میاد و یقه ش رو می گیره.» جمال می گوید از شرکت استعفا می دهد و از هلین هم جدا می شود و هارون تصمیم او را تایید می کند.

جمال به دیدن بچه ها می آید و می گوید ماه هاست پنهانی زندگی کرده اند و حالا می خواهد استانبول را نشانشان بدهد. آنها با هم به گردش می روند و لحظات خوشی را کنار هم سپری میکنند.

بیشتر ببینید:

سریال عزیز قسمت ۲۸ چه خواهد شد؟

۱۵ خرداد ۱۴۰۱

سریال سه خواهر قسمت ۱۴ چهاردهم

۱۳ خرداد ۱۴۰۱ قبلی بعدی

شب هلین به دروغ به جمال می گوید حال احمد خوب نیست و او را به خانه می کشاند. او که مست است سعی می کند جلوی رفتن جمال را بگیرد.

جمال می فهمد این نقشه هلین بوده و او را سرزنش می کند. اما احمد از او می خواهد شب کنارش بماند. وقتی جمال خواب است هلین به او می گوید: «خیلی دوستت دارم جمال.»

ماهر که می بیند بچه های جمال از بودن در کنار پدرشان خوشحالند غمگین است و اوئور به او می گوید: «تو همیشه بابا ماهر منی. می تونم بابا صدات کنم؟» ماهر از او می خواهد هر چه دوست دارد صدایش بزند و بعد از آسیه می خواهد اجازه بدهد همیشه در کنار بچه ها باشد. آسیه می گوید: «تو دوست عزیز منی.

"وقتی نرگس به بازداشتگاه می رود و جمال او را می بیند و ماجرا را می فهمد با گریه می گوید: «اون اتفاق برات افتاد چون من پیشت نبودم"ما هم همیشه کنار تو هستیم.»

این را هم ببینید:  سریال رویاها و واقعیت‌ها قسمت ۱۴ چهاردهم

فردا صبح جمال احمد را با آسیه و بچه هایش برای خوردن صبحانه بیرون می برد.

وقتی هلین این را می فهمد فورا سراغشان می رود و احمد را با خودش می برد. جمال با عصبانیت به خانه می رود و شالگردنی که آسیه برایش بافته و عکس خانوادگیشان را برمیدارد تا برای همیشه برود.

هلین عصبانی می شود و می گوید: «تو چطورآدمی هستی؟ اصلا منو دوست نداشتی؟»

جمال می گوید: «تو برام باارزشی. مادر بچه منی. ولی من زن دیگه ای رو دوست دارم. من متعلق به اینجا نیستم.»

هلین می گوید: «نمیذارم بری.» جمال اعتنایی نمی کند و هلین می گوید: «خودم رو میکشم.

قبلا این کار رو کردم باز هم می کنم.»

جمال می گوید: «این بار نمی تونی منو از تصمیمم منصرف کنی.» و عمارت را ترک می کند.

جمال برای دیدن آسیه و بچه ها به خانه آنها می رود اما ماهر در خانه تنهاست

. ماهر از جمال می خواهد اجازه بدهد او همیشه کنار بچه ها باشد.

جمال می گوید: «پس منم کنار بچه های تو خواهم بود.» و دل را به دریا می زند و می گوید پدر بچه های زحل اوست. ماهر که زبانش بند آمده فورا سراغ زحل می رود.

بعد از آمدن آسیه و بچه ها احمد با پدرش تماس می گیرد و می گوید مادرش او را به جایی می برد و زنگ زده تا خداحافظی کند.

هلین به احمد می گوید: «تو ما رو از این زندگی بیرون کردی.» جمال از او می خواهد دیوانگی نکند اما هلین اعتنایی نمی کند و جمال با درماندگی بر جا می ماند.

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
پندار - ۱۷ فروردین ۱۴۰۱
خبرگزاری دانشجو - ۱۲ دی ۱۴۰۰