حالا بهترین زمان برای لغو سلطنت است
هر کسی که ماه ژانویه امسال را به یاد میآورد، احتمالاً از ابراز عشق این روزهای محافظهکاران آمریکایی برای حکومت سلطنتی بریتانیا متعجب خواهد شد. دو روز پیش از پایان ریاستجمهوری دونالد ترامپ، «کمیسیون ۱۷۷۶» دولت او اعلامیه استقلال را سند مهمی خواند که آمریکا را به کشوری «بینظیر» تبدیل کرده است. در طول دوران ریاستجمهوری اوباما، شمایلنگاریِ مبارزه انقلابیِ آمریکا ضد تاجوتخت بریتانیا آنقدر فراگیر بود که جناح راستِ حزب جمهوریخواه واقعاً خود را «حزب چای» نام نهاد.
با وجود این، وقتی مگان مارکل و شاهزاده هری در مصاحبه اخیرشان با اپرا وینفری خانواده سلطنتی را مورد انتقاد قرار دادند، واکنشِ دستکم تعدادی از چهرههای برجسته نهادهای محافظهکار هلهلهکشیدن برای همان نهادی بود که بنیانگذاران آمریکا در سال ۱۷۷۶ بر ضد آن شوریدند.
چندین و چند دفاعیه در حمایت از نظام سلطنتی در مجلاتی نظیر فدرالیست و نشنال ریویو منتشر شد. بنیاد هریتج نیز رویدادِ مجازیای را با این عنوان برگزار کرد: «تاجوتخت زیر رگبار آتش: چرا کارزار چپ برای الغای سلطنت و تضعیف یکی از شالودههای دموکراسی غربی ناکام خواهد ماند؟ »
نمیشود این جمله را خواند و واکنشها به جنجال اخیر در مورد سلطنت را دید و به یاد شعارهای رسمیِ حزب حاکم در رمان ۱۹۸۴ جرج اورول نیفتاد. جنگ صلح است! آزادی بردگی است! سلطنت شالوده دموکراسی است!
کریستوفر هیچنز در مقابل نشنال ریویو
جزوه سال ۱۹۹۰ کریستوفر هیچنز با عنوان «سلطنت: نقدی بر فتیشِ محبوب بریتانیا» بیانیه مدرنی ضدِ سلطنت است که حالا جایگاه یک متن کلاسیک را دارد.
"هر کسی که ماه ژانویه امسال را به یاد میآورد، احتمالاً از ابراز عشق این روزهای محافظهکاران آمریکایی برای حکومت سلطنتی بریتانیا متعجب خواهد شد"گرچه ده سال بعد از آن هیچنز در واکنش به حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر به جناح راست گروید، باید گفت که او قبل از آن یک سوسیالیست متعهد و یکی از بهترین نویسندگان چپگرا بود.
در این جزوه، او دفاعیههای مرسوم حامیان سلطنت را رد میکند؛ مثلاً، مینویسد که مدافعان نظام پادشاهی از یک طرف اصرار دارند که اجرای وظایف تشریفاتیِ سران دولت توسط شهریارانِ بدونِ قدرت هیچ ضربهای به دموکراسی بریتانیا نمیزند، و از طرف دیگر میگویند که اعضای خانواده سلطنتی از «هر قدرتی که دارند» برای مقاصد نیک استفاده میکنند.
اگر متوجه منظور او در اینجا نمیشوید، تصور کنید که یک نفر فردا به شما بگوید «از حالا به بعد، هر هفته میتوانید از فرصت تشرف خصوصی به حضور نخستوزیر یا رئیسجمهور یا صدراعظم کشورتان بهرهمند شوید، اما وضعیت یک طوری است که حتی نارضایتی تلویحی شما از آن مقام مربوطه یک خبر داغ و مهم محسوب میشود. و البته هر وقت بخواهید میتوانید با امتناع از توشیح ملوکانه برای تأیید یک قانون، بحران قانونگذاری به راه بیندازید، هرچند با این کار جایگاه و شأن خود را نیز به خطر خواهید انداخت.» به نظر شما، در چنین شرایطی قدرت سیاسیای که به عنوان یک شهروند دارید کاهش مییابد یا افزایش؟
نمیشود واکنشها به جنجال اخیر در مورد سلطنت را دید و به یاد شعارهای رسمیِ حزب حاکم در رمان ۱۹۸۴ جرج اورول نیفتاد. جنگ صلح است! آزادی بردگی است! سلطنت شالوده دموکراسی است!
آنهایی که استدلال میکنند سلطنت مشروطه آنقدرها هم به عنوان یک الگوی حکومتی قابلسرزنش نیست، اغلب میگویند جامعهای که در آن «اعضای خانواده سلطنتی» وجود دارد از جامعهای که در آن سلبریتیهای ثروتمند وجود دارد بدتر نیست، اما هیچنز بهوضوح بیربطی این قیاس را نشان میدهد. شما میتوانید بگویید که میزان سرمایهگذاری احساسی مردم عادی در زندگیِ بازیگران و ستارههای پاپ (که هیچوقت آنها را حتی نخواهند دید) ناسالم است و مسلماً میتوانید بگویید که بخش زیادی از ثروت آن بازیگران و ستارههای پاپ باید بازتوزیع شود، اما قضیه صرفاً و بهسادگی این است که میزان قدرت بیانسه و ملکه الیزابت قابلمقایسه با یکدیگر نیست.
در مقالهای در نشنال ریویو با عنوان «یک دفاع آمریکایی از سلطنت مشروطه بریتانیا»، جوزف لوکونت، عضو بنیاد هریتج، بهشدت به جناح چپ و چپ رادیکال به خاطر خصومتشان نسبت به سلطنت میتازد. او از هیچنز یا هیچ نویسنده چپگرای متأخری نام نمیآورد.
تنها ضدسلطنتی که نام میبرد ماکسیمیلیان روبسپیر است. او آرمانهای انقلاب فرانسه برای تحقق «طلوع سعادت همگانی» را در مقابل تاریخِ ظاهراً باشکوه «مشروطهخواهی» سلطنت قرار میدهد.
در تمام این مقاله، او تمام حق و حقوقی را که نجیبزادگان شورشی یا نیروهای مردمی بهزور از سلطنت گرفتهاند (منشور کبیر و یا حق رأی همگانی) را به نوعی به حساب سلطنت مینویسد و به این نهاد امتیاز میدهد. در رابطه با منشور کبیر میگوید که «سلطنت پذیرفت که هیچ رهبر سیاسیای بالاتر از حاکمیت قانون نیست». مثل این است که بگوییم «جنرال موتورز پذیرفت که اتحادیه کارگران خودرو را به رسمیت بشناند» یا اینکه «یازده ایالت جنوبی آمریکا در نبرد اپوماتوکس پذیرفتند که دوباره به ایالات متحده بپیوندند.»
به همین ترتیب، لوکونت هنگام ستایش از «دموکراسی پارلمانی» نیز فراموش میکند به تمام آن منشورگرایانی اشاره کند که در مبارزه برای حق رأی مردان بریتانیایی عضو طبقه کارگر در انتخابات پارلمانی کشته شدند به زندان یا به تبعید رفتند؛ از سافرجتهایی که در آغاز قرن بیستم برای حق رأی زنان مبارزه کردند نیز نامی به میان نمیآورد. در جهان واقعی، این مبارزات مشخصاً علیه و ضد هیئت حاکمه بریتانیا و در رأس آنها خانواده سلطنتی بود.
با یک سلسله استدلالهای شگفتانگیز، لوکونت حتی بابت انقلاب آمریکا و حتی الغای بردگی نیز برای نظام سلطنتی بریتانیا نوشابه باز میکند.
وقتی میگوییم نقش خانواده سلطنتی صرفاً نمادین است، باید بپرسیم آنها نماد چه چیزهایی هستند و آیا این واقعاً نمادی است که یک جامعه دموکراتیک در قرن بیستویکم باید هنوز آن را حفظ کند؟
دفاعیات جدیتر از سلطنت اغلب حول این ایده میچرخد که این نهاد هم موجب «ثبات و تداوم» شده و هم به نهادهای دموکراتیک اجازه داده شکل بگیرند و متحول شوند.
"دو روز پیش از پایان ریاستجمهوری دونالد ترامپ، «کمیسیون ۱۷۷۶» دولت او اعلامیه استقلال را سند مهمی خواند که آمریکا را به کشوری «بینظیر» تبدیل کرده است"گرچه حتی در این مورد نیز کریستوفر هیچنز به ما یادآوری میکند که این تصورات چقدر با تاریخ واقعی سلطنت بیگانهاند. مصادیق بسیار اند: از جنگ داخلی انگلستان گرفته تا دوران حکومت ادوارد هشتم که نه به خاطر نزدیکیاش به نازیها بلکه به دلیل ازدواج با یک بازیگر زن مجبور شد از تاج و تخت کنارهگیری کند.
چرا الغای سلطنت مهم است؟
ممکن است بگویید تمام آنچه گفته شد تکرار مکررات و شخمزدنِ تاریخ است. سلطنت تاریخ بهشدت زشت و شنیعی دارد، اما فارغ از همه چیز، نقشی که اکنون بازی میکند عمدتاً نمادین است.
باز هم هیچنز دورنمای مفیدی از این وضعیت به ما ارائه میدهد. او مینویسد: «هر تعریفی از زیست سیاسی یک ملت که شامل امر عرفی، مسائل قبیلهای، امر آیینی و یادبودها نشود، دمدستی و نابسنده است.»
برای آنکه متوجه منظور او شوید، مناقشاتی را در نظر بگیرید که تابستان گذشته بر سر پایینکشیدنِ مجسمههای سران ایالات مؤتلفه به راه افتاد. تمرکز بیشازحد بر فقط مسائل نمادین موجب حواسپرتی است، اما واقعاً قباهت دارد که نوادگان بردهها مجبور باشند با مجسمههای غولپیکری مواجه شوند که هیولاهای هوادار بردهداری را ارج مینهند. وقتی میگوییم نقش خانواده سلطنتی صرفاً نمادین است، باید بپرسیم آنها نماد چه چیزهایی هستند و آیا این واقعاً نمادی است که یک جامعه دموکراتیک در قرن بیستویکم باید هنوز آن را حفظ کند؟
یکی از چیزهایی که آنها نماد آن هستند تمام آن تاریخی است که لوکونت بهطرز عجیبی سعی در سفیدشویی آن دارد و بخشی از آن مربوط به همین اواخر است.
مثلاً، همین ملکه فعلی به سربازانی که یکشنبه خونین ایرلند را رقم زدند نشان امپراتوری بریتانیا را اعطا کرد.
خانواده سلطنتی نماد سلسلهمراتب عریان و بیرحم نیز هست. آنها در واقع نماد و نشان امتیازهای موروثیاند. به همین دلیل است که محافظهکاران این سوی اقیانوس اطلس بهطورغریزی حس میکنند باید از این نهاد حمایت کنند.
این تصور که یک انسان سزاوار آن است که صرفاً به خاطر پیوندهای خونیاش در نهاد دولت نقش داشته باشد همانقدر و به همان علت توهینآمیز است که این واقعیت جهانی کنونی که برخی فقیر و برخی ثروتمند زاده میشوند. اگر دولت بریتانیا از گرامیداشت این تصور شنیع دست بردارد، نتیجه ممکن است «طلوع سعادت همگانی» (آن طور که روبسپیر میگفت) نباشد، اما خب این شروع خوب و شرافتمندانهای خواهد بود.
ترجمه و تلخیص از : ژاکوبن
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران