قسمت سیصد و شصت و چهار گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت سیصد و شصت و چهار 364Çukur Serial Part ۳۶۴

گودال

۱۲۷ – ۳

در بیمارستان اکین با خوشحالی به اتاق یاسمین می رود و به او می گوید که از از دست دادنش خیلی ترسیده بود و خدا را شکر می کند که دوبراه او را می بیند. یاسمین با ناراحتی می گوید:« کاش حرفهای دکتر درست درمی یومد و من می مردم. چه باشم و چه نباشم باعث ناراحتیت می شم. ما هیچ وقت نمی تونیم خوشبخت باشیم.» اکین می گوید:« درسته نمی تونیم خوشبخت باشیم اما بدبخت بودن با تو هم برای من کافیه. » و یاسمین را در اغوش می گیرد.

"ما هیچ وقت نمی تونیم خوشبخت باشیم.» اکین می گوید:« درسته نمی تونیم خوشبخت باشیم اما بدبخت بودن با تو هم برای من کافیه"وقتی که اکین از یاسمین می خواهد که وسایلش را جمع کند تا به خانه بروند، یاسمین می گوید:« من به اون خونه نمی یام. اینبار عمو جومالی حتما منو می کشه. تو باورم نمی کنی اما من واقعا زیاد قرص نخوردم. عمو جومالی اون قرصارو بهم داد.» اکین که به عمو جومالی شک کرده و می خواهد حرفهای یاسمین را یک بار هم که شده باور کند او را به خانه ی یاماچ می برد.

عمو جومالی در راه رفتن از گودال به ندیم می گوید:« حالا ببینیم گودال بدون من می تونه دووم بیاره یا نه. کار عمو هم تا امشب باید تموم بشه.»

جومالی به نمایشگاه ماشین عاکف می رود و به او می گوید:« تو وارتولو سعد ادین می شناسی؟ تا حالا ازش اسلحه خریدی؟» عاکف با عصبنیت می گوید:« می شناسمش ازشم اسلحه خریدم.

تو مکان خودم ازم حساب پس می گیری؟» محافظهای عاکف به جومالی نزدیک می شوند و جومالی در یک چشم به هم زدن به پای همه ی انها شلیک می کند و بعد اسلحه را به سمت عاکف می گیرد و می گوید:« اون جنسایی که از وارتولو گرفتی رو سوار کامیون می کنی و مثل بچه ی ادم سوئیچ کامیونو می دی بهم. فهمیدی؟» عاکف به ناچار قبول می کند اما بعد از اینکه جومالی انجا را ترک کرد ادمهایش را جمع می کند تا به جومالی حمله کند و سلاحهایش را پس بگیرد. در همین موقع تدیم وارد مکان عاکف می شود و به او می گوید:« من دشمنتون نیستم حتی توی این لحظه دوستتون محسوب می شم. وارتولو سعدالدین و برادرهاش سرتون کلاه گذاشتن و هم پولتونو بالا کشیدن و هم اسلحه هاتونو ازتون گرفتن. من ادمهامو در اختیارتون قرار می دم تا به وارتولو حمله کنید و در ازاش کافیه بهش بگید که ادرسشو پسر باباش بهتون داده.»

وارتولو به دیدن یاماچ می رود و با نگرانی به او می گوید:« عمو جومالی رفت افغانستان.

"وقتی که اکین از یاسمین می خواهد که وسایلش را جمع کند تا به خانه بروند، یاسمین می گوید:« من به اون خونه نمی یام"معلومه که تنها برنمی گرده. اون متحدای زیادی داره و اینهمه سال بخاطر قدرت اوناست که گودال در امان بوده. اگه عمو با ادماش برگرده دردسر بزرگی به پا می شه.» یاماچ می گوید:« بذار دردسر به پاشه. تو که به هر حال طرف اونایی. واسه چی نگرانی؟» وارتولو می گوید:« من دشمنت نیستم یاماچ.» یاماچ می گوید:« نیستی می دونم.

حتی تو داداش صالحم بودی که هر وقت زمین می خوردم بلندم می کرد اما وارتولو سعد الدین هیچ وقت بهم رحم نکرد و من از دستش خیلی عذاب کشیدم. من برای محافظت از امانت بابام به وارتولو هم رحم نمی کنم.» وارتولو که نتوانسته او را قانع کند با عصبانیت انجا را ترک می کند.

.قتی جومالی اسلحه ها را پیش پیش یاماچ می برد، مدد می گوید:« هر کاری بخواین با این اسلحه ها بکنین وارتولو می فهمه چون از همه تون باهوش تره. اون مثل شما تو ناز و نعمت بزرگ نشده و سختی زیاد کشیده و درمورد اسلحه و مواد و این جور چیزا تا تهشو بلده.» جومالی می خواهد راهی پیدا کنند اسلحه ها را به اسلحه فروشهای گودال برسانند اما یاماچ می گوید:« مدد حق داره. وارتولو منو بهتر از خودم می شناسه و هر کاری کنم می فهمه... وارتولو هم حق داره.

"فهمیدی؟» عاکف به ناچار قبول می کند اما بعد از اینکه جومالی انجا را ترک کرد ادمهایش را جمع می کند تا به جومالی حمله کند و سلاحهایش را پس بگیرد"گودال قدیمی هم درستکار و بی گناه نبود. اسلحه می فروختیم. من یه راه دیگه پیدا می کنم و اسلحه ها رو وارد محله نمی کنم.» جومالی عصبی می شود و اعتراض می کند و می گوید:« ما اسلحه فروسیم یاماچ. مردم ما بی سرناه و گرسنه بودن و بابام گودال رو با اسلحه فروختن راه انداخت. اگه اسلحه نفروشیم پس چیکار کنیم؟» یاماچ می گوید:« بابام اون راهو درست می دید اما من بابام نیستم.

یه راه دیگه پیدا می کنم. انتظار این تصمیمو نداشتین نه؟ پس وارتولو هم انتظارشو نداره.»

نیمه شب، ادمهای عمو جومالی ماشین ادریس را از جلوی خانه ی یاماچ عبور می دهند تا توجه عمو را جلب کنند. عمو که تمام روز منتظر ادریس بوده از خانه بیرون می رود و ماشین ادریس را با پای پیاده دنبال می کند. از طرفی اکین با جومالی تماس می گیرد و به او خبر می دهد که عمو در خانه نیست. جومالی و یاماچ و مدددر کوچه ها می گردند و اسم عمو را فریاد می زنند.

"در همین موقع تدیم وارد مکان عاکف می شود و به او می گوید:« من دشمنتون نیستم حتی توی این لحظه دوستتون محسوب می شم"

عاکف و ادمهایش به قهوه خانه حمله می کنند و انجا را تیرباران می کنند. وارتولو و مرتضی که در قهوه خانه هستند در پشت میز پناه می گیرند و بعد از گلوله باران شدن قهوه خانه، عاکف به وارتولو نزدیک می شود و به او می گوید:« سرم کلاه گذاشتی و پولمو بالا کشیدی. یه روز وقت داری پولامو پس بدی وگرنه دفعه ی بعد به مغزت شلیک می کنم. جاتو پسر بابات بهم گفت.» بعد از رفتن عاکف وارتولو ادمهایش را جمع می کند تا برای گرفتن انتقام سراغ او برود. در بین راه وارتولو یاماچ را می بیند و با عصبانیت و خشم به او می گوید:« ازت هر کاری انتظار داشتم به جز این.

می خوای قاتل برادرت بشی؟» یماچ متوجه منظور او نیست و وارتولو ادامه می دهد:« بخاطر تو توی این قهوه خونه داشتم می مردم. برای تو و در راه نجات دادنت نه، بخاطر تو داشتم می مردم. حالا که انقدر می خوای بجنگی باشه. منم امادم.» او برای گرفتن انتقام از عاکف با عجله انجا را ترک می کند و یاماچ درست و حسابی متوجه قضیه نشده به جومالی می گوید:« صالح مگه منو نمی شناسه؟ نمی دونه همچین کاری نمی کنم؟ یه اتفاقای داره می یفته. قضیه مشکوکه.»

ماشین ادریس در مکان خلوتی نگه می دارد و عمو با عمو جومالی رو به رو می شود و با دیدن او اتفاقات اخیر را به یاد می اورد.

"وارتولو سعدالدین و برادرهاش سرتون کلاه گذاشتن و هم پولتونو بالا کشیدن و هم اسلحه هاتونو ازتون گرفتن"عمو جومالی نامه ی عمو را مقابل چشمان او اتش می زند و می گوید:« بهت گفته بودم روزی که تهدیدم کردی رو فراموش نکنی.» او اسلحه اش را به طرف عمو می گیرد و ادامه می دهد:« حرف اخری داری؟» عمو دستانش را به دو طرف باز می کند و می گوید:« منو بکش جومالی. چون من اگه بمیرم هم نمی میرم. منو بکش چون با مرگ من گودال به پا می شه و اونوقته که جنگ شروع می شه.» همو جومالی مکث کوتاهی می کند و بعد سه گلوله به عمو شلیک می کند. صدای گلوله ها یاماچ را به محل حادثه می رساند. هیچکس به جز عمو در انجا نیست.

یاماچ عمو را در اغوش می گیرد و با بغض می گوید:« طاقت بیار الان امبولانس خبر می کنم.» عمو می گوید:« نترس پسرم. گودال رو به تو امانت می کنم. از گودال در مقابل اون ادم محافظت کن.» او نفس اخرش را در اغوش یاماچ می کشد و چشمانش را می بندد. یاماچ مات و مبهوت به عمو که دیگر نفس نمی کشد نگاه می کند.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت سیصد و شصت و پنج ۳۶۵ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت سیصد و شصت و سه ۳۶۳ Next Episode - Çukur Serial Part ۳۶۵ Previous Episode - Çukur Serial Part ۳۶۳

منابع خبر

اخبار مرتبط

باشگاه خبرنگاران - ۱۹ دقیقه قبل
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
پندار - ۲۳ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۱۷ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۲۵ فروردین ۱۴۰۱