قسمت دوازده آخرین تابستان
سریال آخرین تابستان قسمت دوازده 12Akharin Tabestan Serial Part ۱۲
آخرین تابستان ۴-۳
جانان متوجه زخم روی سر سلیم می شود و از او می خواهد بیاید تا آن را پانسمان کند. سلیم از جانان می پرسد که چرا کفش هایش را بیرون انداخته و جانان می گوید: «حرصمو سر اونا خالی کردم... به اندازه کافی امروز حس نارضایتی از خودم داشتم وقتی فاتح زنگ زد گفت پرونده کنسل شده خیلی ناراحت شدم. شاید مناسب این کار نیستم. » سلیم به خاطر این که امیدهای جانان را خراب کرده خودش را مقصر میداند.
" سریال آخرین تابستان قسمت دوازده 12Akharin Tabestan Serial Part ۱۲ آخرین تابستان ۴-۳جانان متوجه زخم روی سر سلیم می شود و از او می خواهد بیاید تا آن را پانسمان کند"
ناز از طریق استوری یکی از دوستانشان فهمیده که کان در بار و همراه دوستانش است. یامور راه می افتد تا با کان صحبت کند و وقتی پیش او می رود، کان که خیلی مست است به سردی می گوید: «من حرفی با تو ندارم! » و با دختر دیگری که آنجاست گرم می گیرد. یامور بدون حرفی میرود که کان اسلحه ای از جیبش بیرون می آورد و برای بامزه بازی روی سرش می گیرد. دوستانش می ترسند و پا به فرار می گذارند و یامور از صدای شلیک هوایی کان برمیگردد و با نگرانی از او می خواهد این کار را نکند. کمی بعد آکگون هم می آید و از کان می خواهد آرام باشد و در فرصت مناسب او را زمین می زند و اسلحه را از دستش می گیرد!
متین به در خانه سراب می رود و حال او را می پرسد.
سراب با دیدن او قصد دارد در را به رویش بندد که متین می پرسد چه کاری کرده که او را ناراحت کرده و سراب می گوید: «به نظرم برو چون اینجا اومدی مجبور نشی به امل دروغ بگی! » متین جا می خورد و می گوید: «بخدا نمیدونم چرا دروغ گفتم! شاید نخواستم امل حساس شه. » سراب با عصبانیت می گوید: «اون دوست منه چرا باید دروغ بهش میگفتی؟ ما که کاری نکردیم خیلی دوستانه باهات درد دل کردم. به نظرم برو. » و در را به رویش می بندد.
شب سونر که داخل شهرک رفته جلوی راه آکگون سبز می شود.
"سلیم از جانان می پرسد که چرا کفش هایش را بیرون انداخته و جانان می گوید: «حرصمو سر اونا خالی کردم.."آکگون با دیدن او عصبانی شده و سونر می گوید: «اومدم ببینم کاری که ازت خواستیم رو کردی یا نه! » آکگون او را به سمت ماشین هل میدهد تا بروند اما سونر می گوید: «اون دختره قدر بلند خوشگل دختر خاله ی یامور همون دختر بازپرسه نه؟! » آکگون وحشت می کند و می گوید: «اینا آدمای معمولین سونر! تو کارت با منه! کاریشون نداشته باش! » سونر با پوزخند روی لب از انجا دور می شود.
سلیم یامور را صدا میزند تا با او صحبت کند و از او می پرسد که چه چیزی مادرش را الان خوشحال می کند. یامور جا می خورد و می گوید: «اصلا رفتارت شبیه سلیم کارا نیست! » سلیم لبخند میزند و می گوید: «شاید تو منو خوب نشناختی. » و یامور در مورد این که مادرش همیشه میخواسته دفتر وکالت داشته باشد می گوید و سلیم تصمیم می گیرد همراه یامور برای جانان دفتر وکالت اجاره کنند.
سلیم شب، به اکگون می گوید که می تواند او را اگر دوست داشته باشد به دانشگاه بفرستد اما آکگون جوابی نمیدهد...
سلیم و یامور دفتر وکالتی را که گران هم هست برای جانان اجاره می کنند و حتی تابلوی اسمش را هم می خرند و آنجا می گذارند تا جانان را سورپرایز کنند.
صبح زود آکگون به دیدن سونر و افرادش می رود و از انها میخواهد به خلیل زنگ بزنند. او به خلیل می گوید که دیروز سونر وارد شهرک شده و او را با افراد آنجا تهدیدش کرده و این کارهای سونر هم او و هم عملیاتش را به خطر می اندازد. خلیل هم فورا دستور میدهد تا سونر به استانبول برگردد و سونر با خشم و نفرت به آکگون خیره می شود. احمد قبل از رفتن به آکگون می گوید: «با این کارات داری خودت رو به خطر میندازی! من به خاطر قولی که به مادرت دادم تا آخر ازت محافظت میکنم اما کاری نکن به تله بیفتی! »
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران