«کارنامه احیاء»: فرودست، فرودست می‌ماند؟

رادیو زمانه - ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲

نیما یوشیج شعرِ نسبتاً مشهوری دارد به نام «مهتاب» که ظاهراً در سال ۱۳۲۷ نوشته شده است. او در این شعر وضعیت شبه‌آوارگی، خفقان و طردشگی جمعی در عصر دیکتاتوری پهلوی دوم را بازنمایی می‌کند و در بند آخر می‌آورد:

«می‌تراود مهتاب

می‌درخشد شبتاب؛

مانده پایِ آبله از راهِ دراز

بر دمِ دهکده مردی تنها

کوله‌بارش بر دوش

دستِ او بر در، می‌گوید با خود:

غمِ این خفتۀ چند

خواب در چشمِ تَرَمْ می‌شکند».

انور خامه‌ای، یکی از معاصران و معاشران نیما، در کتاب چهار چهره به توصیف وضعیتی می‌پردازد که شعر «مهتاب» و برخی دیگر از اشعار اجتماعی ـ‌ سیاسی نیما برآمده از آن سروده شده‌اند. خامه‌ای می‌نویسد:

لازم به گفتن نیست که این دوران بدبینی نیما همزمان با یک دوره‌ی اختناق و افول آزادی در سطح جامعۀ ایران بوده است. در این سال‌ها ارتجاع به‌تدریج سیطره‌ی خود را مستحکم ساخت. انتخابات تحمیلی دوره‌ی پانزدهم زیر سر نیزه‌ی دربار، ارتش و دولت قوام صورت گرفت.

"نیما یوشیج شعرِ نسبتاً مشهوری دارد به نام «مهتاب» که ظاهراً در سال ۱۳۲۷ نوشته شده است"نفوذ استعمارگران آمریکایی بر نفوذ انگلستان افزوده گشت، دولت شوروی می‌کوشید با جلب موافقت انگلیسی‌ها نفت شمال ایران را تصاحب کند و در نتیجه عمال این کشور که روزگاری دعوی آزادی‌خواهی داشتند خود را به دامان دست پروردگان استعمار فرتوت انگلیس مانند سید ضیاءالدین افکنده و به اصطلاح «جبهه‌ی متحد ضد دیکتاتوری» تشکیل داده بودند. در نتیجه آزادی‌خواهان واقعی نومید و پراکنده برای حفظ کالبد پوسیده‌ای که از مشروطیت باقی مانده بود دست و پا می‌زدند که آن هم با حادثه‌ی ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ (ترور بی‌نتیجۀ شاه در دانشگاه) به کلی از میان رفت و بگیر و ببند جانشین آن گردید.

انور خامه‌ای (۱۳۶۸)، چهار چهره، انتشاراتِ کتابسرا (ص۶۴)

حدود بیست و پنج سال بعد و در سال ۱۳۵۵، حسن حسام مجموعه داستانِ کارنامه‌ی احیاء را منتشر ساخت و در یکی از داستان‌های این مجموعه که نام کتاب نیز از همین داستان است، بند آخر شعر «مهتاب» از نیما یوشیج که ذکر آن در قطعه‌ی نخست این نوشتار رفت، را در آغاز داستان تکرار کرد. مخاطب حتی بی‌آنکه داستان را شروع به خواندن کند، به محتوا و مضمون اصلی مشترک بین این شعر و داستان پی خواهد برد: روایتی از انسان‌هایی که در دوران حکمرانی دیکتاتور، تحقیر، طرد و حذف شده‌اند. مردِ شعر نیما جای خود را به زنی به نام احیاء در داستان «کارنامه‌ی احیاء» داده است.

با این حال، موضوع و هدفِ نوشتارِ پیش‌رو، مقایسه یا بیان شباهت‌های این دو اثر نیست، بلکه مشخصاً به داستان کارنامه‌ی احیاء و داستان‌های دیگر این مجموعه پرداخته خواهد شد و به این سوال نیز در ادامه پاسخ داده می‌شود که چه نسبتی بین جنبش «زن زندگی آزادی» در امروز ما و مؤلفه‌های کارنامه احیاء در سال‌های دهه‌ی ۱۳۵۰ برقرار است.

کارنامه‌ی احیاء درباره زنی به نام احیاء است که روزهای پایانی زندگی خود را می‌گذارند. داستان در فلش‌بک‌های متعددی به سرگذشت و سال‌های دور احیاء نیز می‌پردازد. در واقع داستانِ روایتِ همزمان یک احیاء حال و یک احیاء گذشته است. شخصیتی که تمامِ زندگی‌اش از سوی اربابان، خانواده و نزدیکان خود تحقیر شده است و هیچ فرصت پیشرفت یا احیای فردی را در خود نمی‌بیند و پنداری از اساس چنین وضعیتی را پذیرفته است. روایتِ تفاوت‌های این شخصیت و روزگارِ رفته بر او از همان نخستین سطرهای داستان آغاز مشهود است:

 مدتی بود که توی زیرزمین افتاده بود و نمی‌توانست تکان بخورد.

"خامه‌ای می‌نویسد: لازم به گفتن نیست که این دوران بدبینی نیما همزمان با یک دوره‌ی اختناق و افول آزادی در سطح جامعۀ ایران بوده است"پاها و تمام بدنش ورم کرده بود و به زحمت نفس می‌کشید. آن‌ وقت‌ها که حالش خوب بود، روی صندوق برنج می‌خوابید. اما حالا تشکش را کف اتاق روی حصیر نموری انداخته بودند.»

«کارنامه احیاء»، (ص۹)

یکی از نقاط مثبت روایت گره‌گشایی‌هایی است که نویسنده از همان ابتدا از آن استفاده می‌کند، زیرا در بستر داستان‌های رئال خواننده بیش از هرچیز مشتاق شنیدن و خواندن توصیف‌هایی برای پیشبرد مسیر ذهنی خود است. نویسنده در همان ابتدا دلیل وضعِ دردآلود جسمانی احیاء را بیان می‌‌کند. احیاء نمی‌تواند «تکان» بخورد.

احیاء گویی خود نماینده وضعیتی سرکوب‌شده است؛ مردمانی که مطلقاً امید خود به سامان و آزادی را از دست داده‌اند و جهش و جنبشی را در افق پیش روی خود نمی‌بینند:

احیاء آنجا زیر لحاظ کهنه و پاره‌اش دراز کشیده و نمی‌توانست تکان بخورد. دکتر گفته بود ورمش از رماتیسم است، رماتیسمی که یادگارِ خانه‌ی کرد محله بود.

 احیاء درد قدیمی‌ای و میراثی از گذشته را با خود حمل می‌کرد با این تفاوت که این درد برای او زمینه‌ساز درمان‌های بنیادین نیست، بلکه جان او را آرام‌آرام می‌گیرد. از سوی دیگر، در ابتدای داستان نویسنده میانه‌ی خود با تضاد طبقاتی را نیز آشکار می‌کند. در واقع بیانگر این است که تضاد طبقاتی در وضعیتی که عدالت اجتماعی تحقق نیابد، بیشتر و عمیق‌تر می‌شود؛ به همین دلیل است که هرچه اربابان احیاء مرفه‌تر و موفق‌تر می‌شود، تغییری در وضع احیاء حاصل نمی‌شود:

دوازده سال بود که توی خانه‌ی حاج آقا اسماعیل سمسار کار می‌کرد. توی این مدت‌ خیلی چیزها عوض شده بود، خیلی اتفاق‌ها افتاده بود.

"مخاطب حتی بی‌آنکه داستان را شروع به خواندن کند، به محتوا و مضمون اصلی مشترک بین این شعر و داستان پی خواهد برد: روایتی از انسان‌هایی که در دوران حکمرانی دیکتاتور، تحقیر، طرد و حذف شده‌اند"حاج آقا اسماعیل هنوز پسر وسطی‌اش را آمریکا نفرستاده بود، هنوز مهدی آقا دو ساله بود، هنوز حاج آقا این همه مستغلات و زمین نداشت، هنوز شوهر عمه‌قزی نمرده بود و عمه‌قزی بچه‌های شیطانش را نیاورد بود توی این خانه‌ی ولنگ‌واز… از آن روز تا حالا خیلی چیزهای توی این خانه تغییر کرده بود، خیلی اتفاق‌‌ها افتاده بود، اما برای احیاء هیچ چیز تغییر نکرده بود.

در میانه‌ی داستان و هرچه داستان پیش می‌رود، طردشدن و فرودست‌تر شدن، تبدیل به تحقیر نیز می‌شود. این تحقیر مدام و هر بار به شکل جدیدی خود را نمایان می‌سازد:

خانواده، شنگول و سر حال که بودند، دورش می‌کردند و می‌پرسیدند: از کجا آمدی احیاء؟ باید می‌گفت: از باغ وحش. می‌پرسیدند: اسمت چیه؟ باید می‌گفت: شامانزه. تا آن‌ها هرهر خنده‌شان بلند بشود. دوازده سال تمام هرکس از در وارد می‌شد و می‌خواست خوشمزگی بکند، از احیاء می‌پرسید: از کجا آمدی احیاء.

 این پرسش البته آستانه‌ای نیز برای روایت محسوب می‌شود که خواننده را با گذشته‌ی احیاء آشنا کند و به‌راستی به مسیر رنج‌آلود احیاء بپردازد.

این‌که در خانه‌ی برادرش «به کتک‌خوردن از زن برادر و تحقیرشدن عادت کرده بود»، اینکه به عقد مش‌رمضان در آمده بود و در «اتاق تنگ و تاریک و نمورد گذراند»، این که «هر بهار می‌رفت کرجی کار می‌کرد و شش قوطی برنجش را می‌داد مش رمضان». این که چندی بعد زن حسین آشتالو شده بود و زن اول او «دست می‌کرد و کشاله‌ی رانش را چنان چنگ می‌زد و دندان می‌گرفت که احیاء از حال می‌رفت». این تحقیرشدن، له‌شدگی و آوارگی تا جایی ادامه یافت که در همان زیرزمین حاج اسماعیل جان داد.

چنانکه اشاره شد کارنامه‌ی احیاء برشی از وضعیتِ فرودستان، محذوفان و تحقیرشدگان دهه‌ی پنجاه شمسی است که زمزمه‌های انقلاب به گوش می‌رسید. یکی از وجوه مشترک جنبش امروز ایران یعنی زن، زندگی، آزادی با وضعیتی که نام آن را «احیاءگونه» می‌گذارم، در همین خواسته‌هاست: رعایت حقوق زنان، داشتن یک زندگی عادی و عاری از هرگونه تحقیر و طردشدن، برآورده‌شدن آزادی‌های فردی و گروهی.

یادداشت:

مجموعه داستان «کارنامه احیاء» نخستین بار در سال ۱۳۵۵، توسط انتشارات جاویدان منتشر شد. در سال ۱۳۹۹ نیز انتشارات مهری آن را مجدداً و با ویراست جدیدی منتشر و عرضه کرده است.

.

منابع خبر

اخبار مرتبط

خبر آنلاین - ۳۰ بهمن ۱۴۰۰
رادیو زمانه - ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
رادیو زمانه - ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
رادیو زمانه - ۲۲ بهمن ۱۴۰۱
آفتاب - ۲۶ فروردین ۱۳۹۹
رادیو زمانه - ۱۸ دی ۱۴۰۱