ما همه شکنجه شدیم؛ جمهوری اسلامی با مخالفان خود چه کرده است

پیک ایران - ۱۳ فروردین ۱۴۰۰

 ما همه شکنجه شدیم؛ جمهوری اسلامی با مخالفان خود چه کرده است

 
محکوم به مرگی بودم که هیچ امیدی نداشتم. زندانی رسمی نبودم. مفقودالاثر بودم. وضع من با هر زندانی حتی محکومان به اعدام فرق داشت. زندانی و محکوم ‌به ‌اعدام امید به عفو دارد.

"  ما همه شکنجه شدیم؛ جمهوری اسلامی با مخالفان خود چه کرده است   محکوم به مرگی بودم که هیچ امیدی نداشتم"امکان نامه نوشتن و وصیت کردن دارد. امکان آن را دارد که شاید تمام عمر در زندان انفرادی نباشد. اما مرگ من قطعی بود. زجر و درد زنده‌ به‌ گوری، فشار جسمی و روحی مرا خرد کرد و از پا درآورد. من ویران شدم.

فرج سرکوهی این‌طور روزگار شکنجه را شرح داده است.

از نظر او میل به کشتن نزد شکنجه‌گر آغاز روایت شکنجه است.

شکنجه ویرانگر روح و روان است. روش استبداد برای دوزانو کردن مخالفان. انقلاب در ایران قرار بود پایان شکنجه و مبنای جمع ‌شدن سازمان‌های شکنجه‌گر در ایران شود. اما نه ‌تنها این اتفاق نیفتاد که طی ۴۲ سال شکنجه در دستگاه حکومت ایران، بخشی تفکیک ‌ناپذیر از برنامه‌های رسمی و شرعی برای رنج دادن مخالفان به انواع مختلف است.

از شکنجه‌های شدید فیزیکی، تجاوز و تعرض در دهه شصت تا ضرب و شتم و تعرض به مخالفان و بازداشت‌شدگان در دهه‌های هفتاد و هشتاد و ظهور پدیده شکنجه سفید از اواخر دهه هشتاد و دهه نود.

شرح شکنجه

زندگی‌ کردن در زمانه‌ای که اوضاع‌ و احوال و فرصت زیستن از تناقضی عمیق و دردناک و فشاری ویرانگر رنج می‌برد. زندگی در دورانی که آرمان‌ها و خواسته‌های انسانی با شکنجه و تحقیر و خصلت‌های غیرانسانی مسخ می‌شود.

"از نظر او میل به کشتن نزد شکنجه‌گر آغاز روایت شکنجه است.شکنجه ویرانگر روح و روان است"حاصلی عمیق و تودرتو دارد. حاصلی که آدمی را با ارزش‌ها، آرمان‌ها و آرزوهایش از پا در می‌آورد.

با توجه به این شرایط در روز ۱۲ فروردین جمعی از کنشگران مدنی ایرانی در برنامه‌ای آنلاین روایت‌های خود از «سرکوب»، «شکنجه»، «مقاومت» و «دادخواهی» در زندان‌های جمهوری اسلامی ایران را به‌صورت زنده برنامه «صد روایت، یک روایت» شرح دادند.

ایشان طی اطلاعیه‌ای در مورد این برنامه گفته‌اند: «امیدهای بردمیده از انقلاب ۱۳۵۷ (۱۹۷۹ میلادی) دیرپا نبود. با تثبیت جمهوری اسلامی در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ (اول آوریل ۱۹۷۹) و قدرت‌گیری اسلام‌گرایان، نظام حکومتی شرع محور در ایران ستون‌های خود را بر استبداد و سرکوب بنا کرد. اعدام، قتل‌های سیاسی، ناپدید کردن، شکنجه جسمی و روانی، شلاق و تعزیر، اعدام نمایشی، سلول انفرادی، تبعید زندانیان، تواب سازی، اعتراف‌های اجباری، آزار و اِعمال تبعیض بر خانواده‌های زندانیان و کشته‌شدگان و…از جمله ابزارهای تثبیت و بقای این نظام بوده‌اند.»

روایت تکان‌دهنده رنج دادن

روایت شکنجه در بیان شرکت‌کنندگان این برنامه روایت تحقیر و شکستن انسان‌هاست. بازجو شما را با چشم‌بند از پله‌ها پایین می‌آورد، دستت را می‌گیرد مبادا بیفتی و در عین حال از فشار دستش حس می‌کنی بدش نمی‌آید در همین پله‌ها بیفتی، کار ساده‌تر می‌شود قرار است زمین بخوری!

دست‌کشان، دست‌کشان به سمت اتاقی می‌روی که حس می‌کنی چندان بزرگ نیست.

رو به دیوار و پشت به بازجو روی صندلی می‌نشینی. مسیر از سلول بازداشتگاه تا سلول بازجویی آن‌قدر طولانی به نظر می‌آید که می‌توان تمام زندگی را در زمان رسیدن از آن به این مرورکردن.

آویزان شدن از سقف، حس کردن حالت تهوع و درد در سینه و سر، سرگیجه. تحقیر و تهدید حتی فرصت نمی‌دهد به درد فکر کنی و سرانجام تجاوز، روایتی برای آنکه زندانی ویران شود.

اینجاست که انقلاب وقتی ختم به چنین جنایتی شود استبداد و دیکتاتوری فاجعه‌بار از جنس جمهوری اسلامی است که با سبعیت و شقاوتی بی‌مانند انسان را فرومی‌ریزد.

او را با چه می‌زنند که این‌طور صدا می‌دهد

۱۰ روزی می‌شود که با صدای کتک‌های حسن زندگی می‌کنم. پریشب داد می‌زد: «خدددااا، خدددا...»

بعد آمدند سراغش و آن‌قدر زدندش که دیگر صدایش را نشنیدم. یک نفر دیگر در بازداشتگاه است که تق و تق کفشش شبیه صدای کفش زنانه است.

"انقلاب در ایران قرار بود پایان شکنجه و مبنای جمع ‌شدن سازمان‌های شکنجه‌گر در ایران شود"او را می‌برند به سمت اتاق بازجویی.

چند دقیقه بعد حسن را هم می‌برند. صدای بازجویی و شکنجه تا سلولم می‌آید؛ صدای حسن که مجبورش می‌کنند در مورد عروسی‌هایی که با لباس عربی رفته است هم جواب پس دهد. من تا حالا صداهای زیر شکنجه زیادی را شنیده‌ام؛ شکنجه با آب داغ، شکنجه با کابل، شکنجه با باطوم!

اما او را با چه می‌زدند که این‌طور صدای گوسفند و گاو می‌داد؟ همیشه فکر می‌کردم این‌که می‌گویند این‌قدر می‌زنمت تا صدای سگ بدهی، یعنی چه؟ حالا علی ماهیگیر را آن‌قدر زده‌اند که صدای گاو و گوسفند می‌دهد!

اینها روایت سپیده قلیان از زبان اعظم بهرامی است. بازداشتگاه احتمالا بازداشتگاه "قرارگاه حضرت ابوالفضل" سپاه در اهواز است. همان جا که سقف بلند حیاط کوچک آن روزی‌ ده دقیقه اگر شانس داشتی تنها فرصتی است که بشود فکر کرد به اینکه آیا بعد از این‌ها می‌توانی در خیابان‌های اهواز، چهار شیر، نادری، کیان پارس پرسه بزنی بدون آنکه به شکنجه فکر کنی، بدون آنکه نگران باشی و درد را ناخودآگاه زیرپوستت بفهمی، تنت مورمور شود و مو روی بدنت سیخ شود؟!

اینجاست که تنها تکرار شعر پل سلان به کار می‌آید با ترجمه محمد مختاری، او که قربانی شکنجه در حکومت اسلامی شد با ضربات چاقو شد.

«چه زمانه‌ای است/که سخن‌گفتن همچون /جنایتی است/زیرا خود/چندین صراحت در بردارد»

واقعیت تکان‌دهنده شکنجه

شکنجه جسم و جان و هرآنچه بتوان با آن رنج کشید را با هم درگیر می‌کند.

شکنجه در زمان شکنجه شدن واقعیتی تکان‌دهنده است و پس از پایان، انتزاعی که احساس را تکه‌تکه کرده است. شکنجه به انسان می‌گوید که نقطه روشنی نیست و هراس و اضطراب از زاده شدن پژواک ویرانگر زندگی ‌کردن در زمانه ما است.

شکنجه تجربه‌ای تلخ و فاجعه‌بار است که انسانی دیگر را جایگزین انسانی می‌کند که پیش‌تر بود. انسان در شکنجه نادیده گرفته می‌شود. به این ترتیب نمی‌توان در مورد شکنجه نوشت بلکه تنها می‌توان به شرح شکنجه نزدیک شد.

وارد اتاقی شدیم که تخت شکنجه وسط آن قرار داشت. مرا به تخت بستند.

بازجو گفت:«اطلاعاتت را می‌دهی یا کابل نوش جان می‌کنی»

گفتم: «مدت‌هاست که از حکمم گذشته.

"زندگی در دورانی که آرمان‌ها و خواسته‌های انسانی با شکنجه و تحقیر و خصلت‌های غیرانسانی مسخ می‌شود"چه اطلاعاتی می‌خواهید!»

گفت: «شماره پایت چنده؟»

چیزی نگفتم. تکرار کرد. گفتم: «۴۰»

الان می‌شه ۹۰ و کابل زد.

وقتی چشم‌بند را برداشتم، همه‌جا تاریک بود. فکر کردم کور شده‌ام، ولی بعد فهمیدم اشکال در تاریکی سلول است و نه چشم‌های من. محکم به در کوبیدم: لامپ سلول سوخته، باید عوضش کنید.

زندانبان گفت: این سلول لامپ ندارد.

روایت ستاره از زبان فرخنده حاجی‌زاده، مشابه صدها روایت دیگر از شکنجه بخشی تکان‌دهنده‌تر دارد، آنجا که پس از شکنجه شدن چشم بند را برمی‌دارند و فکر می‌کنی کور شده‌ای و بعد می‌فهمی اشکال از تاریکی سلول است. سلول روشنایی ندارد.

شکنجه‌گر یا ناجی الهی

روایت شکنجه وقتی دردناک‌تر می‌شود که اکثر شکنجه‌گران خود را ناجی الهی و هدایتگر مسیر بهشت در حکومت اسلامی معرفی می‌کنند. با وضو و پس از ایستادن برابر پروردگارشان با نیت قربت به وی شکنجه می‌کنند. تجاوز، کتک، فحش جنسی، لگد به کمر مشت به سر و اقرار و تهدید به اعدام.

شکنجه‌گران جوان می‌گویند زندانی سیاسی و عقیدتی مانند کرمی است که باید از تن جامعه بیرون کشیده شود و شلاق این کار را می‌کند. از سقف آویزان می‌شوی، کوبیده و تحقیر شده می‌شوی تا مانند کرمی از تن جامعه بیرون بیایی.

"با تثبیت جمهوری اسلامی در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ (اول آوریل ۱۹۷۹) و قدرت‌گیری اسلام‌گرایان، نظام حکومتی شرع محور در ایران ستون‌های خود را بر استبداد و سرکوب بنا کرد"صد روایت از شکنجه این‌طور در فراز و فرود شرح‌حال آدم‌ها از آنچه بر ایشان رفته است روزهای شکنجه و اثر آن را شرح داده است.

شکنجه تاریخی درگذشته حکومت اسلامی در ایران و یا هر حکومت مستبد دیگری نیست. اساساً شکنجه برای آنکه شکنجه می‌شود و برای آنکه روایت آن را می‌خواند، تمام نمی‌شود. در همان لحظه با همان چشم‌بند و قدم اول که در بازداشتگاه می‌گذاری، در حالی که زیر بغلت را گرفته‌اند و با فشار هل می‌خوری جلو، برای همیشه در مسیر آغاز و انجام دائم می‌ماند.
داریوش معمار/ ایندیپندنت فارسی

فیلمها و خبرهای بیشتر در کانال تلگرام پیک ایران

منابع خبر

اخبار مرتبط