تعصب و لجاجت از منظر قرآن کریم

جام جم - ۱ دی ۱۳۹۹

به گزارش جام جم آنلاین و به نقل از سایت اندیشه قم، تعصب به معنی «وابستگی غیر منطقی به چیزی‏» تا آنجا که انسان حق را فدای آن کند و لجاجت‏ به معنی اصرار بر چیزی است‏به گونه ای که منطق و عقل را زیر پا بگذارد، ثمره این دو شجره خبیثه نیز «تقلید کورکورانه‏» است که سد راه پیشرفت و تکامل انسانهاست.

هنگامی که به تاریخ انبیای بزرگ بازمی‏ گردیم و علل انحراف و گمراهی اقوام پیشین را مورد بررسی قرار می‏ دهیم به خوبی می‏ توان دریافت که این سه امر(تعصب و لجاجت و تقلید کورکورانه) نقش اصلی را در انحراف آنها داشته است و یک برنامه عام برای همه اقوام زشت کار پیشین بوده است، آنها به خاطر وابستگی شدید به افکار و برنامه‏ های خرافی، و لجاجت و اصرار بر آنها، چشم و گوش بسته به پیروی نیاکانشان ادامه می‏ دادند و به این طریق، خرافات بی‏ اساس از نسلی به نسل دیگر منتقل می ‏شد، وصدای دلنشین مردان الهی که برای هدایت آنها آمده بودند، در میان نعره ‏های جاهلانه آنان گم می ‏شد.
نخست از داستان نوح- علیه السلام - شروع می‏ کنیم می‏بینیم که بت‏ پرستان عصر آن پیامبر اولوالعزم به قدری لجوج و متعصب بودند که حتی از شنیدن صدای این منادی توحید وحشت داشتند، همان گونه که در نخستین آیه مورد بحث از زبان نوح- علیه السلام - می‏ خوانیم: «و من هر زمان آنها را دعوت کردم که ایمان بیاورند، و تو(ای خدا) آنها را بیامرزی انگشتان خود را در گوش ها قرار داده و لباس هایشان را بر سر و صورت می ‏پیچیدند و در مخالفت‏ با حق اصرار ورزیدند و شدیدا تکبر کردند»! (وَإِنِّی کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَارًا ) [نوح،7]
آری تعصب و لجاج آنها به قدری شدید بود که اجازه نمی‏ دادند ذره‏ای از امواج صوتی نوح- علیه السلام - که حامل پیام حقیقت ‏بود به گوش آنها برسد، و یا چهره او را ببینند و این گونه گریز از حقیقت‏ به راستی عجیب و خطرناک است.
در آیه بعد چهره دیگری از همین رذایل اخلاقی در قوم نوح- علیه السلام - به چشم می‏ خورد، قرآن در باره آنها می‏ گوید: «آنها گفتند: دست از خدایان و بت های خود برندارید مخصوصا بت های(بزرگ) «ود»، «سواع‏»، «یغوث‏»، «یعوق‏» و «نسر» را رها نکنید»، (وَقَالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَلا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلا سُوَاعًا وَلا یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسْرًا) [نوح،۲۳]

اما چرا و به چه دلیل دست از این بت‏ های رنگارنگ که ساخته و پرداخته دست‏ خودشان بود برندارند و آنها را بر مقدرات جهان هستی، و هم بر مقدرات سازندگانش حاکم بدانند؟! هیچ دلیلی بر آن جز تعصب و تقلید کورکورانه نداشتند.
در سومین آیه که از قوم عاد و گفتگوی پیامبرشان هود- علیه السلام - با آنها سخن می‏ گوید، می‏ فرماید: «قوم عاد به قدری لجوج و متعصب و جاهل بودند که در برابر دعوت آن حضرت به توحید خالص و ناب گفتند: آیا به سراغ ما آمده‏ای که تنها خدای یکتا را بپرستیم و آنچه را پدران ما می‏ پرستیدند رها کنیم؟(ما هرگز چنین کاری نخواهیم کرد، هر کاری از دست تو ساخته است انجام بده و) آنچه را(از بلا و عذاب الهی) به ما وعده می‏ دهی بیاور اگر راست می‏ گویی‏»! (قَالُوا أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَنَذَرَ مَا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ) [ اعراف، 70]
به این ترتیب بر اثر تعصب و لجاج و تقلید کورکورانه، توحید خالص که روح جهان هستی است در نظر آنها امری وحشتناک، و پرستش بت‏ های بی عقل و شعور امری شایسته و با ارزش جلوه می ‏کرد، و حتی برخلاف قانون دفع ضرر محتمل که عقل حاکم به آن است کمترین اعتنایی به احتمال عذاب الهی نمی‏ کردند و مصرا از او می‏ خواستند که به تهدیدهای خود جامه عمل بپوشاند، این خیره‏ سری چیزی جز محصول تعصب و لجاج نبود.
آری آنها برای فرار از حق و ادامه تقلید کورکورانه به سوی عذاب الهی شتافتند و سرانجام خود را در آتش عذاب سوزاندند، و این است نتیجه لجاجت و تعصب خشک و تقلید غلط!
در چهارمین آیه، سخن از پیامدهای شوم این رذایل اخلاقی درباره «نمرود» و نمرودیان است، می‏ فرماید: «هنگامی که ابراهیم به پدرش(عمویش آزر) و قوم او گفت این مجسمه‏ های بی‏روحی را که شما همواره پرستش می‏ کنید چیست‏»؟ (إِذْ قَالَ لأبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ) [انبیاء، 52]
ولی آنها جوابی نداشتند جز اینکه «گفتند: ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت می‏ کنند»، (قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ) [ انبیاء،53]
و هنگامی که ابراهیم- علیه السلام - با صراحت‏به آنها گفت که هم خودتان و هم نیاکانتان در گمراهی آشکاری بوده ‏اید بیدار نشدند، ابراهیم- علیه السلام - بی اعتبار بودن این خدایان ساختگی و بی ارزش را از طریق بت‏ شکنی به آنها نشان داد، باز هم بر سر عقل نیامدند، بلکه ابراهیم بیدارگر و پاره کننده پرده‏ های جهل و تعصب و لجاجت را به سوزاندن در آتش تهدید کردند  و به تهدید خود جامه عمل پوشاندند و او را در میان دریایی از آتش پرتاب کردند، و هنگامی که آتش بر ابراهیم- علیه السلام - سرد و خاموش و گلستان شد، و بزرگترین معجزه الهی در برابر چشمانشان به وقوع پیوست‏ باز هم این اسیران زنجیرهای جهل و تعصب و لجاج به بهانه‏ های دیگری همچون سحر به راه خود ادامه دادند.
اینها همه نشان می‏ دهد که تا چه حد این رذایل اخلاقی خطرناک و مانع از آزاد اندیشی و رسیدن به حق است، و آنها که در چنگال آن گرفتار می‏شوند تن به هر ذلت و حقارتی می‏ دهند و عظمت مقام انسان و روح بلند او را در هم می‏ شکنند ولی تسلیم حق نمی‏ شوند.
در پنجمین آیه نیز اشاره به بت‏ پرستی لجوجانه قوم «نمرود» می‏ کند، هنگامی که ابراهیم- علیه السلام - با دلیل بسیار روشن و قاطع، بت ‏پرستی را ابطال می ‏نماید و به آنها می‏ گوید: «آیا آنها را که می‏ خوانید صدای شما را می‏ شنوند؟ یا سود و زیانی به شما می ‏رسانند»؟ (قَالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ × أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ) [شعراء،۷۳ ، 72]
آنها هیچ پاسخ منطقی در برابر این گفتار روشن نداشتند، جز اینکه پناه به تقلید کورکورانه ببرند و بگویند: «ما فقط نیاکان خود را یافتیم که چنین می‏کردند»، (قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا کَذَلِکَ یَفْعَلُونَ) [ شعراء، 74]
در حالی که اگر انسان می‏ خواهد تقلید کند حداقل باید از عالم و دانشمندی تبعیت کند که او را به واقعیت‏ها رهنمون گردد نه از جاهل و گمراهی بدتر از خود! ولی این حجاب تعصب و لجاج به قدری ضخیم است که اجازه نمی ‏دهد کمترین نور آفتاب هدایت و منطق و دلیل عقل در آن نفوذ کند و ماورای آن را روشن سازد.
در ششمین آیه سخن از لجاجت فرعونیان در برابر معجزات روشن حضرت موسی- علیه السلام - است، آنها بر آیین بت ‏پرستی نیاکانشان لجاجت و اصرار ورزیدند و گفتند: «(ای موسی) آیا آمدی که ما را از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم منصرف سازی؟ و بزرگی(و ریاست) در روی زمین فقط از آن تو و برادرت باشد، ما هرگز به شما ایمان نمی‏ آوریم‏»! (قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا وَتَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیَاءُ فِی الأرْضِ وَمَا نَحْنُ لَکُمَا بِمُؤْمِنِینَ) [یونس، 78]

آنها هرگز از خود سؤال نمی‏ کردند که آیین موسی- علیه السلام - حق است‏یا باطل و در برابر آیین نیاکانشان چه امتیازی دارد؟ سخن آنها فقط این بود که ما باید آیین نیاکان خود را حفظ کنیم، خواه حق باشد یا باطل! ارزش واقعی برای ما همین است و بس، سپس آن را با سوء ظن نیز آمیختند و گفتند آنچه را موسی- علیه السلام - به عنوان آیین الهی ارائه می‏ دهد در واقع مقدمه‏ ای است‏برای رسیدن به مقاصد سیاسی و حکومت‏ بر مردم، نه خدایی در کار است و نه وحی آسمانی! این بدبینی نیز از آثار همان تعصب و لجاج بود که جهت فرار از حق، عذر و بهانه‏ های واهی برای خود می‏ تراشیدند.
و شاید آنها از این بیم داشتند که اگر نور هدایت از طریق آیین موسی- علیه السلام - بر افکار مصریان بیفتد، هم آیین خرافی نیاکانشان را از دست می‏ دهند، و هم حکومتی را که بر اساس آن بنیان نهاده بودند. به همین دلیل با تمام قدرت در برابر آن به پا خاستند و مردم را به تعصب و لجاجت تشویق کردند و از آنجا که درباریان فرعون همه چیز را برای ادامه حکومت‏ خود می‏ خواستند، تصورشان این بود که موسی و هارون نیز همه چیز را ابزار وصول به حکومت کرده‏ اند.
این رشته در طول تاریخ همچنان ادامه می‏یابد تا عصر رسول خدا - صلی الله علیه و آله - می‏ رسد.
در هفتمین آیه نیز می‏ بینیم که عامل اصلی انحراف مشرکان عرب تقلید کورکورانه و تعصب است که درهای معرفت و شناخت را از هر سو به روی صاحبان این صفات رذیله می‏ بندد، می‏ فرماید: «هنگامی که به آنها(مشرکان عرب) گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید می ‏گویند: ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروی می‏ نماییم‏»، (وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا...) [بقره، 170]
و قرآن بلافاصله در پایان این آیه جواب دندان شکنی به آنها می ‏دهد و می‏ گوید: «مگر نه این است که پدران آنها چیزی نمی‏ فهمیدند و هدایت نیافتند»؟ (...أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَلا یَهْتَدُونَ) [بقره، 170]
تعبیرات آیه نشان می‏ دهد که آنها انکار نمی‏ کردند که آنچه را پیغمبر آورده «ما انزل الله‏» و فرمان الهی است، بلکه به قدری گرفتار جهل و تعصب بودند که آیین نیاکانشان را بر آن مقدم می ‏شمردند، نیاکانی که واقف به جهل و گمراهی شان بودند.
به این ترتیب جهل و تعصب سبب می‏ شود که انسان به راحتی ما انزل الله را رها سازد و پشت‏به حق کند و رو به باطل نماید، هر چند حق را از باطل بشناسد!
در هشتمین آیه خداوند مسلمانان را به یاد ماجرای حدیبیه می‏ اندازد که کفار با دیدن آن همه آیات و نشانه ‏های حقانیت پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله - به خاطر تعصب ‏های جاهلی ایمان نیاورند و این رذیله اخلاقی آنها را از سعادت بزرگ بازداشت، می‏ فرماید: «به خاطر بیاورید هنگامی را که کافران در دل های خود خشم و نفرت جاهلیت داشتند(به همین دلیل نه تنها ایمان نیاوردند بلکه در مقام مبارزه با حق برآمدند) و در مقابل خداوند آرامش و سکینه را بر رسول خود و مومنان نازل فرمود (تا با رعایت اصول حق و عدالت در برابر آن دشمنان متعصب بایستد، و آنها را به کلمه تقوا ملزم ساخت که از هر کس شایسته ‏تر و اهل آن بودند و خداوند بر هر چیز غالب است‏»، (إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَی وَکَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا) [فتح،26]

حمیت از ماده حمی(بر وزن حمد) به معنی حرارتی است که بر اثر عوامل خارجی در بدن انسان یا اشیای دیگر به وجود می‏آید، به همین دلیل به حالت تب، حمی(بر وزن کبری) گفته می ‏شود.
سپس به حالات روحی همچون خشم و تکبر و تعصب، حمیت اطلاق شده است، چرا که همه اینها حالتی آتشین در انسان ایجاد می ‏کند.
جالب اینکه در این آیه حمیت‏ به جاهلیت اضافه شده که اشاره ‏ای به تعصب‏ های برخاسته از جهل و نادانی  و سکینه که نقطه مقابل آن است‏به خدا نسبت داده شده است که آرامشی است آگاهانه و برخاسته از ایمان.
در بحث‏ های آینده پیرامون تعصب منفی و مثبت نکته اضافه شدن حمیت‏ به جاهلیت روشن‏ تر خواهد شد.
در نهمین آیه اشاره به نکته دیگری شده است که پرده از روی تعصب شدید مشرکان عرب در عصر اهلیت‏بر می‏ دارد، می‏ فرماید: «هرگاه قرآن را بر بعضی از عجم‏ ها (غیر عرب ها) نازل می ‏کردیم و او آن را به ایشان می‏ خوانده، به آن ایمان نمی ‏آوردند»، (وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَی بَعْضِ الأعْجَمِینَ ×فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ مَا کَانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ) [شعراء،۱۹۹ - 198]
یعنی نژادپرستی و تعصب قومی آنها به قدری شدید بود که اگر قرآن با تمام معارف عالی و فصاحت و بلاغت فوق العاده و محتوای بی نظیر بر فردی غیر عرب نازل می‏ شد، تعصب و لجاجت هرگز به آنها اجازه نمی ‏داد که آن را پذیرا شوند!
این تعبیر قاطع به خوبی نشان می ‏دهد که رذیله اخلاقی «تعصب و لجاج‏» تا چه حد می ‏تواند انسان را از درک حقیقت و رسیدن به مقصود بازدارد.
گرچه بعضی از مفسران برای این آیه تفسیرهای دیگری ذکر کرده ‏اند ولی روشن‏ ترین و مناسب‏ترین تفسیر همان است که در بالا ذکر شد.
روی همین اصل در بعضی از روایات اسلامی پیغمبر اکرم - صلی الله علیه و آله - افراد متعصب و لجوج را در سرنوشت‏ شوم اعراب جاهلی شریک می‏ شمرد و می ‏فرماید: «من کان فی قلبه حبة من خردل من عصبیة بعثه الله یوم القیامة مع اعراب الجاهلیة; هر کس در دلش به اندازه دانه خردلی عصبیت‏باشد، خداوند روز قیامت او را با اعراب جاهلیت محشور می‏کند»، (دانه خردل دانه بسیار ریزی است که همواره به عنوان ضرب المثل برای خردی ذکر می‏ شود).
در دهمین آیه، چهره دیگری از این رذیله اخلاقی در اقوام مختلف دیده می ‏شود و آن اینکه هر گروهی به خاطر تعصب و لجاج، خود را بهترین می ‏داند، و دیگران را نفی می‏ کند گویی تنها بندگان برگزیده خدا آنها هستند و دیگران هیچ و همین امر سبب درگیری مستمر در میان اقوام می ‏شود، می ‏فرماید: «یهود گفتند مسیحیان(نزد خدا) هیچ ارزشی ندارند و مسیحیان نیز گفتند: یهودیان ارزشی ندارند، در حالی که هر دو گروه، کتاب آسمانی را می‏ خواندند(که به آنها دستور می ‏داد باید از این‏گونه تعصب‏ها به کنار باشند) آری افراد نادان(از مشرکان عرب) نیز سخنی همانند آنها داشتند، خداوند روز قیامت در باره اختلاف آنها داوری خواهد کرد»، (وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَی عَلَی شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَی لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَی شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ) [بقره،113]
از تعبیرات این آیه به خوبی استفاده می ‏شود که این گونه تعصب‏ها و خودبینی ‏ها از جهل و نادانی سرچشمه می‏ گیرد و هر قوم جاهل و بی خبر گرفتار این رذیله اخلاقی خواهد شد.
تعبیر به « الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ ‏» (کسانی که نمی‏ دانند) مفهوم وسیع و گسترده ‏ای دارد که مشرکان عرب یکی از آن بودند و لذا بعضی از مفسران آن را به قوم نوح، یا همه امت‏ های پیشین که بر اثر جهل و نادانی گرفتار تعصب و لجاجت‏ بودند، تفسیر کرده ‏اند.
در یازدهمین آیه سخن از یک حکم کلی و عمومی است و نشان می‏دهد که در تمام طول تاریخ تعصب و لجاجت نقش اصلی را در ادامه کفر و توحیدستیزی ایفا می‏ کرده است، می‏ فرماید: «این گونه در هیچ شهر و دیاری پیش از تو پیامبری بیم دهنده نفرستادیم، مگر اینکه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما نیاکان خود را بر آیینی یافتیم و به آثار و روش آنها اقتدا می‏کنیم‏»!(وَکَذَلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّاوَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَی آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ) [ زخرف،23]
این تعبیر نشان می ‏دهد که همیشه مهم ترین مانع در برابر ایمان به آیین پیامبران الهی همان تعصب و تقلید کورکورانه ناشی از جهل بوده است. و از اینجا خطر این رذیله اخلاقی آشکارتر می‏ شود.
در دوازدهمین و آخرین آیه می‏ خوانیم که اقوام جاهلی به خاطر تعصب و لجاج بزرگ‏ترین انبیای الهی و عقل کل را متهم به جنون می‏ کردند و آن را بهانه مخالفت‏ خود با آیین آنها قرار می‏ دادند، می‏ فرماید: «آنها پیوسته می‏ گفتند: آیا ما خدایان خود را به خاطر شاعری دیوانه رها کنیم‏»؟ (وَیَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِکُو آلِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَجْنُونٍ) [صافات،36]
عجب اینکه آنها به قدری در حجاب تاریک جهل و تعصب گرفتار بودند که نمی‏ فهمیدند این سخن یک گفتار ضد و نقیض است، «شاعر بودن‏» احتیاج به تفکر و ذوق سلیم و آگاهی کافی از دقایق سخن دارد(توجه داشته باشید که شاعر از ماده شعور گرفته شده است) و این با مجنون بودن هرگز سازگار نیست.
همچنین گاه آنها را متهم به «سحر» و «جنون‏» می ‏کردند در حالی که سحر نیز احتیاج به آگاهی قابل ملاحظه ‏ای نسبت‏ به بخشی از علوم و دانش ها دارد، و هوشیاری خاصی را می ‏طلبد، و این با جنون سازگار نیست، این سخنان ضد و نقیض ناشی از جهل و تعصب بود.
 
نتیجه نهایی
یک نگاه اجمالی به آیات گذشته که اشتباه و نظایر دیگری نیز در قرآن مجید دارد این حقیقت را اثبات می‏ کند که از مهم ترین موانع معرفت و شناخت، تقلیدهای کورکورانه‏ ای است که از تعصب و لجاجت و وابستگی بی قید و شرط نسبت‏ به اموری که با تمایلات نفسانی و هوا و هوس های انسان می‏ سازد ناشی می‏ شود.
ضایعات و آثار زیان بار این رذیله اخلاقی صفحات تاریخ بشریت را سیاه کرده و پیامبران الهی را با مشکل‏ ترین موانع رو به رو ساخته، و خون های زیادی بر خاک ریخته است و همین معنی برای پی بردن به آثار زیان بار آن کافی است.
اگر این رذیله اخلاقی در درون جان انسان ها نبود، تاریخ بشریت چهره دیگری داشت و پیشرفت تکامل تمدن ها شتاب دیگری پیدا می‏ کرد، و نیروهای خلاق در مسیر سعادت انسان ها به کار می‏ افتاد، و به جای اینکه به صورت سیل ویران گری در آید، نهرهای منظمی از معارف الهیه را تشکیل می‏داد که همه جا مایه عمران و آبادی قلوب بود.

منابع خبر

اخبار مرتبط