اگر رضا شاه امروز زنده می شد، چه کارهایی می کرد؟!؛ ف. م. سخن - Gooya News

اگر رضا شاه امروز زنده می شد، چه کارهایی می کرد؟!؛ ف. م. سخن - Gooya News
گویا
گویا - ۱۰ فروردین ۱۴۰۰

می گویند فرض محال محال نیست!

بخصوص فرض محال برای نویسندگان خیال پرداز نه تنها محال نیست بلکه جزو لوازم کارشان است.

نویسنده ی خوش فکر آلمانی، تیمور ورمش، بر اساس همین خیالات محال، در کتاب اش با عنوان «او باز گشته است» یا «او دوباره اینجاست»، هیتلر را به زمان حاضر باز گردانده و داستانی جالب، با طنزی تلخ نوشته است که نمی دانم آیا به فارسی ترجمه شده است یا نه، که اگر شده، خواندن اش را به خوانندگان عزیز مطالب ام توصیه می کنم.

امشب که نشسته بودم و داشتم غصه ی قرارداد ۲۵ ساله چین با جمهوری اسلامی را می خوردم، ناگهان رضا شاه در ذهن ام زنده شد، و او را دیدم که از محل دفن اش در شابدلعظیم بر خاسته و در حالی که لباس های خاکی اش را می تکاند، دارد با تعجب به زنانی نگاه می کند که در حال عبور از پیاده رو هستند و همگی حجاب بر سر دارند.

بعد چشم اش به داخل اتومبیل ها می افتد و باز زنان را محجبه می بیند.

سر که می گرداند، سرتاسر خیابان را پر از عمامه و آخوند می بیند.

او مردی ست دانا و تیزهوش، که متوجه شده است که صد سالی از زمان پادشاهی اش گذشته و ایران عوض شده. ولی سوالی که برای او پیش می آید این است که چرا اینجوری عوض شده و چرا همه چیز پس پسکی رفته است؟

او یک جامعه مذهبی و خرافات زده را مدرن کرد و به پسرش سپرد و پسر نیز حتما بر کارهای خوب او افزود، ولی الان که صد سال از زمان حاکمیت او می گذرد، چرا همه جا زنان حجاب دارند و چرا عمامه به سر ها این قدر زیاد شده اند؟ یعنی چرا به جای این که ایران جلو برود، به عقب برگشته است؟

رضا شاه جلوی اولین ماشینی را که می بیند می گیرد و ماشین جلوی پای او می ایستد.

مرد راننده با ناباوری و حیرت از اتومبیل پیاده می شود، و همین طور که زبان اش بند آمده، با قدم های لرزان به رضا شاه نزدیک می شود، و ناگهان جلوی پای او به زمین می افتد و شروع می کند به بوسیدن چکمه های او:
-قربانت گردم آمدی؟! خوش آمدی! این قدر گفتیم روح ات شاد که برگشتی مرد بزرگ! بابا بیا ما را از دست این آخوندهای نکبت نجات بده! دیروز هم ایران را دادند به چینی ها رفت پی کارش....

رضا شاه در حالی که سعی می کند مرد را آرام کند از او با تحکم می خواهد که سوار ماشین شود و او را به کاخ سعد آباد برساند!

مرد با خنده ای شبیه به قهقهه ی دیوانگان در اتومبیل را برای رضا شاه باز می کند و از شدت هیجان و خوشحالی در مقابل او تعظیمی تا سرِ زانو می کند. رضا شاه سوار ماشین می شود و ماشین به راه می افتد. وسط راه مرد تمام جریانات اتفاق افتاده در صد سال گذشته را برای رضا شاه تعریف می کند....

..............

.

منابع خبر

اخبار مرتبط