آیا در دنیای مدرن امروز می‌توان مسلمان ماند؟

آیا در دنیای مدرن امروز می‌توان مسلمان ماند؟
خبرگزاری مهر
خبرگزاری مهر - ۲۶ اسفند ۱۳۹۹

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ واندیشه: طبیعت زندگی این جهان مادی، فناء و نابودی است، محکم‌ترین بناها و بادوام‌ترین حکومت‌ها و قوی‌ترین انسان‌ها، و هر چیز که از آن مستحکم‌تر نباشد، سرانجام کهنه و فرسوده، سپس نابود می‌شود. امّا اگر بتوان این موجودات را به نحوی با ذات پاک خداوند پیوند داد و برای او و در راه او به کار انداخت، رنگ جاودانگی به خود می‌گیرد، چون که ذات پاکش ابدی است. به همین دلیل، قرآن مجید به ما هشدار می‌دهد که بیائید، سرمایه‌های وجود خود را از فناپذیری نجات بخشید و صندوق پس‌اندازی درست کنید که گذشتِ شب و روز، آن‌را به فناء و نیستی سوق ندهد. در مورد نگاه اسلام به جهان همواره در تغییر، و امکان پایبندی انسان مترقی به قوانین ثابت، با حجت‌الاسلام سیدحسین پورعلوی، نویسنده و محقق علوم دینی به گفتگو نشستیم.مشروح آن را در ادامه می‌خوانید؛

*یکی از سوالاتی که اذهان طبقه تحصیل کرده را از حیث تئوری، و عموم مردم را از حیث عملی به خود مشغول ساخته این است که با توجه به گستردگی و سرعت پیشرفت تکنولوژی در دنیای امروز و تغییرات زیادی که هر روز اتفاق می‌افتد آیا قوانین اسلام در دنیای جدید قابلیت اداره امور بشریت را دارند یا نه؟ آیا قوانینی که ۱۴ قرن قبل برای بشر وضع شده‌اند کارایی لازم را در این دنیای جدید دارند؟

ما در این مقایسه، خودمان را در برابر دو چیز می‌بینیم، از طرفی قوانین اسلامی و از طرفی یک حقیقت تاریخی و آن توسعه و تحول دنیای جدید است. توسعه و تحول از ضروریات زندگی بشر است.

"امّا اگر بتوان این موجودات را به نحوی با ذات پاک خداوند پیوند داد و برای او و در راه او به کار انداخت، رنگ جاودانگی به خود می‌گیرد، چون که ذات پاکش ابدی است"از روزی که بشر در این دنیا پیدا شده و زندگی اجتماعی به وجود آورده است پیوسته در حال تحول و تغییر و توسعه بوده است، مراحلی را پیموده تا به امروز رسیده است، و البته در عصر و در دنیای جدید یک جهشی در تحول پیدا شده است که در اعصار پیش شاید جهشی به این عظمت و توسعه وجود نداشته است. ضرورت طرح این بحث این است که ما حق داریم به این دو چیز هر دو علاقه ‏مند باشیم، هم حق داریم به اسلام علاقه ‏مند باشیم و هم حق داریم که به توسعه و تحول دنیا و توسعه تمدن علاقه مند باشیم. ولی باید ببینیم که آیا ما می‌توانیم هم واقعاً مسلمان باشیم و هم همراه و همگام با تحول جهان و توسعه تمدن، یا نه؟

پاسخ این سوال دارای یک مبنای ریشه‌ای است و آن بحث ثابت و متغیر است. در این بحث سوال مذکور این‌طور طرح می‌شود که چگونه با گزاره‌های ثابت دینی برای تمام متغیرات قانون وضع کنیم؟ چگونه ممکن است شریعت ثابت با قضایای متغیر هماهنگ شود؟ وقتی ما قائل هستیم به اینکه «حلال محمد حلال الی یوم القیامه و حرام محمد حرام الی یوم القیامه» چطور می‌توانیم خودمان را با این پیشرفت و تغییر سریع هماهنگ کنیم؟

*این سوال جدید نیست و نزدیک به دوقرن است که در میان متفکرین مسلمان در این مورد بحث می‌شود. اما چرا در این دو قرن اخیر، مورد توجه قرار گرفته است؟ چرا پیش از این دو قرن، مورد بحث و بررسی متفکران اسلامی واقع نشده است؟

شاید بتوان گفت مهمترین عوامل در ایجاد این سوال دو چیز است: اول اینکه قرن بیستم، شاهد حضور پررنگ گروه‌های فکری بوده است، این گروه‌ها بعضاً ادعای ارائه نظام‌های متکامل و همه جانبه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و …، داشته‌اند، علاوه بر این گروه‌ها، ادعاهای بزرگ غرب نیز با تمام قدرت در صحنه حاضر بوده‌اند.

تفکرات مخالف اسلام، برنامه‌ها و نظام‌های محصول تفکر خویش را عرضه کرده و اسلام را به نداشتن برنامه، عدم قدرت هماهنگی با شرایط و اوضاع روز، عدم قدرت اداره امور و…، متهم می‌ساخته‌اند، در چنین فضایی که اسلام متهم به عدم ارائه نظام متکامل و همه جانبه است، فقیه مسلمان ضرورت ارائه چنین برنامه‌هایی را در می‌یابد و طبعاً ابتدائاً با همین سوال مواجه می‌شود.

عامل دوم دستیابی فقهای اسلامی به حکومت بوده است. اقامه دولت سیلی از سؤال و ابهام را ایجاد می‌کند، که برای اداره صحیح امور، نیازمند پاسخ گویی به آن‌ها هستیم. فقیه بعد از مراجعه به نصوص شرعی برای پاسخ گویی به سؤال‌ها و ابهام‌های جدید که در اثر تغییرات گسترده در مدل زندگی انسان در قرن بیستم و بیست ویکم، به وجود آمده‌اند، در می‌یابد استخراج پاسخ از نصوص، بسیار مشکل به نظر می‌رسد؛ زیرا او باید توسط شریعت ثابت، احکام متغیرات عالم واقع را استخراج کند. نکته مهمی که باید به آن توجه داشت این است که در دنیای امروز فکر و نظریه زمانی صحیح دانسته می‌شود، که از کوره آزمایش سالم و بدون عیب خارج شود، اگر نظریه‌ای به وسیله هزاران برهان ارسطویی پشتیبانی شود ولی در هنگامه تجربه نتواند نقاط قدرت خود را نشان دهد و از مشکلات بشر بکاهد، نمی‌توان نام نظریه صحیح یا نظریه معقول برآن گذاشت.

ویژگی بارز دنیای تجربه آن است که در مدت محدودی می‌تواند نقاط ضعف یک نظریه را آشکار سازد، و این کار را بر متفکر مسلمان که در حال حاضر شئون مربوط به دولت را نیز در اختیار دارد، بسیار مشکلتر می‌سازد، چرا که، اکنون برای او دوران نظریه پردازی صرف، بدون اینکه نظریه‌اش به کوره آزمایش درآید تمام شده، به محض اینکه نظریه تکمیل شد باید برای اجرا ابلاغ شود و ممکن است بعد از اجرا نتواند نتیجه مطلوب را حاصل کند و بلکه گاهی عکس مطلوب را نتیجه دهد، دیروز ممکن بود نظریه‌ای در باب اقتصاد ارائه کنیم و به دلیل اجرایی نشدن گمان کنیم بهترین نظریه است، لکن امروز هنگام اجرایی شدن، ممکن است نتایج و آثار سلبی زیادی به بار آورد، به همین دلیل فقیه باید بتواند نظریه‌ای ارائه کند، که با توجه به تمام تغییرات سریعی که در حال وقوع است، قدرت توان بخشی به شریعت برای اداره حیات را داشته باشد. در راه یافتن پاسخ این سوال، متفکرین اسلامی به مساله‌ای مبنایی تر منتقل شدند و آن بحث پیرامون «شمولیت شریعت» است.

*شمولیت شریعت یعنی چه؟

شمولیت شریعت یعنی هر فعلی از افعال بشر یا هر حادثه و واقعه‌ای که برای بشر رخ می‌دهد، در شریعت دارای حکم است.

"به همین دلیل، قرآن مجید به ما هشدار می‌دهد که بیائید، سرمایه‌های وجود خود را از فناپذیری نجات بخشید و صندوق پس‌اندازی درست کنید که گذشتِ شب و روز، آن‌را به فناء و نیستی سوق ندهد"یعنی یکایک افراد بشر در هر تاریخ و زمان و مکانی که باشند برای هر فعلی از افعالشان حکمی واقعی از جانب خداوند دارند. البته اینکه میگوییم منتقل شدند به این معناست که در پی بررسی ادله آن برآمدند نه اینکه تا کنون به آن التفات نداشتند بلکه شاید بتوان ادعا کرد مرکز ذهنی علما و اندیشمندان اسلامی و حتی عرف عادی جوامع اسلامی نسبت به احکام شریعت، شمولیت بوده است.

اینکه قائل به شمولیت شریعت بشویم یا نظرمان عدم شمولیت شریعت به این معنا باشد معلول پاسخ به سوال دیگری است: خداوند متعال تا چه حدی در زندگی انسان دخالت تقنینی دارد؟ به این سوال دو پاسخ می‌توان داد: اول: خداوند در تمام امور زندگی بشر دخالت دارد. و گویی عقل تنها فایده اش فهم ارشادات خداوند است. این همان دین حداکثری است که شمولیت شریعت را نتیجه می‌دهد.

دوم: خداوند در زندگی بشر دخالت دارد لکن حداقل مقداری که لازم بوده است برای دخالت. طبق این فهم، انبیا نمی‌خواهند مطلب جدیدی ارائه کنند فقط می‌خواهند ما را ارجاع به وجدان و ضمیر ما بدهند.

طبق این پاسخ بحث اخروی بودن دین مطرح می‌شود و اینکه اساساً دین برای اداره زندگی بشر نیامده است، دین فقط به زندگی معنا می‌دهد و بیشتر فضای روحانی و اخلاقی برای انسان فراهم آورد. در این فضا انسان در آنچه که خود بدان رسیده مانند علوم تجربی و علوم انسانی و سیاسی نیاز به دین ندارد.

حسب پاسخ به سوال اخیر فقها و متفکرین نسبت به شمولیت شریعت به دو گروه تقسیم شدند، گروهی بر تفکر شمولیت شریعت، که گویی از قرون ابتدایی اسلام در اذهان علما مرکز بوده است، باقی مانده و برای سوال چگونگی پاسخگویی به نیازهای متغیر پاسخ خود را ارائه کردند. نام کسانی همچون امام خمینی، شهید صدر، شهید مطهری، علامه طباطبایی در این ردیف به چشم می‌خورد. و عده‌ای گزینه منطقی را در کم کردن ادعای اولیه دیدند و قائل شدند دین فقط حیطه‌ای خاص از زندگی بشر را تحت پوشش خود قرار می‌دهد و شمولیت به معنایی که بیان کردیم ندارد. البته ایشان در تبیین آن حیطه خاص دچار اختلاف شدند، گروهی معتقد شدند حیطه دین محدود به امور فردی است و گروهی دیگر دین را تنها متولی شئون روحی و معنوی دانستند و گروه سوم آن را مختص امور اخروی کردند، کسانی همچون، آقای سروش، مجتهد شبستری، بازرگان و…، در این ردیف جای می‌گیرند.

*اندیشمندان اسلامی در مورد ثابت و متغیر چه دیدگاه‌هایی را مطرح کرده‌اند؟

علامه در گفتگویی که با پروفسور هانری کربن داشته است در پاسخ به یکی از سوالات وی به این بحث اشاره کرده است: احکام و مقرراتی که به نظر اسلام در جامعه باید اجرا شود، دو نوع می‌باشد:
نوع اول: احکام و مقرراتی که ریشه تکوینی ثابتی دارند، مانند حوایج انسان طبیعی که با ساختمان تکوینی ثابت خود، نیازمندی‌های غیرقابل تغییری دارد، و به تبع آن نیازمندی‌های ثابت، باید احکام ثابته‌ای داشته باشد، مانند احکام و قوانین مربوط به مالکیت و اختصاص، از قبیل احکام معاملات و وراثت، و احکام ازدواج و طلاق، و اعتبار انساب و احکام حدود و قصاص و نظایر آن.و از این قبیل است احکام عبادات، که به یک ریشه ثابتی استوار است و آن رابطه ربوبیّت می‌باشد که به هیچ‌وجه قابل تغییر و تزلزل نیست.

این سلسله احکام و مقررات، همان شریعت اسلامی می‌باشد که کلیات آن در قرآن‏ کریم و جزئیات و تفاصیل آن در سنت نبویّه مشروحاً بیان شده است و به نص‏ قرآن‏ و تصریح سنت نسخ و ابطال را در این‌گونه احکام راهی نیست.نوع دوم: مقرراتی است که ارتباط به زندگی روزانه مردم دارد و در اثر تغییر و اختلافاتی که روز به روز و عصر به عصر در طرق زندگی و وسایل معاش مردم پیدا می‌شود، قهراً این نوع مقررات نیز محکوم به تغییر خواهند بود، چنان‌که مثلًا به واسطه تحولاتی که در وسایل نقل و انتقال تدریجاً به وجود آمده، و طبعاً راه‌های زمینی و دریایی و هوایی، یک وضع‌های جدیدی به خود گرفته و قهراً احتیاج به اجرای یک سلسله مقررات پیدا کرده‌اند، که در روزگارهای پیشین هرگز چنین احتیاج و نیازی به وضع این احکام و اجرای آنها حس نمی‌شد.

"ضرورت طرح این بحث این است که ما حق داریم به این دو چیز هر دو علاقه ‏مند باشیم، هم حق داریم به اسلام علاقه ‏مند باشیم و هم حق داریم که به توسعه و تحول دنیا و توسعه تمدن علاقه مند باشیم"پیش آمدن یک رشته مسائل پر پیچ و خم اقتصادی، اجرای پاره‌ای از مقررات ارزی و تصمیمات مالی را ایجاب می‌کند.

این‌گونه امور است که اسلام درباره آنها به نبی اکرم صلی الله علیه و آله- که زمامدار امور مسلمین است- یا به جانشینان او، یا- اگر نباشد- به کسی که مسلمین از روی مصلحت زمام امور را به دست او بسپارند، اختیاراتی داده که طبق آنچه صلاح می بیند تصمیماتی بگیرد و در موقع لزوم اجرا نماید، و به آنها تا مفید هستند اعتبار بدهد، و همین که از فایده افتادند، یا ولی امر خلاف آنها را اعلام داشت، از اعتبار می‌افتند.اسلام به ولیّ امر مسلمین اختیار داده که به حسب تحول اوضاع دنیا، در امور مربوط به جامعه اسلامی، با حفظ حدود شرع و احکام الهیّه که قابل تغییر و نسخ نیستند، تصمیمات مناسبی گرفته و فرامینی صادر کرده و اجرا نماید.

مثل ولّی امر نسبت به جامعه اسلامی، مثل مالک یک خانه است نسبت به حوزه‏ مالکیّت خود، همان‏طور که مالک خانه، مثلًا می‌تواند با مراعات مصلحت منزل، هرگونه تصرّفی در ملک خود نماید، یا هرگونه تنظیماتی در داخل ملک مستقر سازد، ولی نمی‌تواند مال خود را در راه غیر مشروع صرف نماید، هم‏چنین ولّی امر می‌تواند با رعایت مصلحت، هرگونه تصمیماتی نسبت به امور مسلمین بگیرد؛ تأسیساتی به وجود آورد، آبادی‌هایی بکند، تجهیزاتی تهیه نماید، با دوستان جامعه روابطی برقرار کند، با دشمنان جامعه بجنگد، یا در صورت صلاح صلح کند، یا معاهده عدم تعرّضی ببندد، و در پیشرفت این امور از مسلمین هرگونه استمداد جانی و مالی بنماید و هم‏چنین....و چنان‌که ولیّ یک منزل و خانواده‌ای که در آن هستند، می‌تواند طبق احتیاجی که در مسائل حیاتی پیش می‌آید، از اعضای تحت ولایت خود و مال خود، هرگونه استفاده‌ای در جلب منافع حیاتی و دفاع از حقوق حقه خود، در حدودی که در قوانین اجازه می‌دهد بکند، هم‏چنین مسلمین و هرچه در دست دارند، در حکم یک خانواده می‌باشند که رئیس آن ولیّ امر است، و در راه حفظ منافع عالم اسلام و دفاع از حقوق حقّه آن، ولیّ امر می‌تواند از جان و مال آنها در حدود شرع، با رعایت مصلحت استفاده نماید. ولی، نمی‌تواند حکم مؤبدی را از حلال و حرام دین تغییر دهد، و یا حکم مؤبدی صادر کند، که جزو احکام الهیّه قرار گیرد.

مراد علامه از انسان طبیعی و فطری انسانی است که خود را جزو آفرینش تصور نموده، و آنچه را دستگاه آفرینش در وجودش ودیعه گذارده، به فعلیت برساند. دستگاه تعقل را که آفرینش در وجود وی تجهیز کرده به کار انداخته و با واقع‏بینی مخصوص به انسان، عالم آفرینش و خود را، که جزئی از آن است مشاهده نموده، و اعمال خود را به جهان تکوین تطبیق کرده و از راهی که جهان آفرینش نشان می‌دهد، رهسپار شود.

چنین انسانی خود را متمیّز از سایر انواع حیوان می‌داند، و خود را در پیروی افکار خرافی و پندارهای پوچ معذور نمی بیند. چنین انسانی خود را یک موجود زنده‌ای می‌بیند، با یک زندگی بی‌نهایت و محکوم نظام آفرینش (یعنی امر خدا) می‌بیند، که خواهی نخواهی، به سوی غرض آفرینش «معاد» متوجه است. چنین انسانی خود را محکوم می‌بیند که در زندگی روشی اتخاذ کند که آفرینش او را به سوی آن هدایت می‌نماید، یعنی یک طرز زندگی که در زندگی موقتی این جهان منافع حیاتی وی را تأمین کند، و در زندگی بی نهایت بعدی سعادت وی را تضمین نماید.

چنین انسانی تسلیم مقتضیات نظام آفرینش، یعنی اراده خدای یگانه آفرینش است، و از راه کمال نادانی به جنگ علل و اسباب تکوینی قیام نمی‌کند. و بدین جهت‏ قرآن‏ کریم به آیینی که به سوی آن دعوت می‌کند اسلام نام می‌دهد (درست دقت شود).و اما انسانی که از اجتماع کناره‏ گیری نماید، یعنی از تعقل اجتماع بهره ‏برداری نکرده و حال ارتجاع و بربریّت به خود گیرد، نمی‌شود انسان حقیقی و طبیعیش نامید.و هم‏چنین انسانی که به نام انسانیت طبیعی، افکار پاک دینی را زیر پا گذاشته، و به اخلاق کریمه انسانی به نام خرافات، مارک باطله زده و با تکلّف به برهنگی و لختی عادت نموده، و به آرایش دادن اندام پرداخته و به خلاف عادت و رسوم عفّت، هرج و مرجی در شهوترانی، و عمل جنسی به وجود آورد، این رویه‌ها به شوخی و بازی بیشتر شباهت دارد تا به جد و واق.

*فرمایش علامه طباطبائی را چگونه جمع بندی می‌فرمایید؟

می‌توان گفت نکته محوری کلام علامه، بر اعتقاد به انسان طبیعی یا به تعبیر دیگر انسان فطری استوار است، در نظر علامه انسان طبیعی یا فطری قابل تغییر نیست چنانکه خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ. روم / ۳۰؛ [یعنی] روی خود را به سوی دین نموده و استوار باش در حالی که میانه روی را روش خود قرار دهی، دین همان (مقتضای) آفرینش خدایی است که مردم را روی همان نوع خلقت آفریده و خلقت خدایی تغییر پذیر نیست دینی که بتواند انسان را اداره کند همان است»

و همین انسان طبیعی است که حوزه تقنینی شریعت را تشکیل می‌دهد، وقتی دانستیم حوزه تحت پوشش شریعت موجودی ثابت است باید بگوییم از ابتدا سوال کننده دچار توهم بوده است. او گمان میکرده که اسلام برای متغیرات احکام ثابتی را وضع کرده و لذا در تغییر زمان که متغیرات نیز تغییر می‌کنند احکام اسلام قابلیت اداره امور را نخواهند داشت در حالی که شریعت اساساً در حیطه متغیرها به اقدام به قانون گذاری نکرده است، متغیرها که غالباً همان ابزار زندگی می‌باشند، دائماً در دایره ای خارج از دایره انسان طبیعی تعریف می‌شوند.

شریعت برای اداره متغیرها منصب ولی امر را تعریف کرده است و قانون گذاری در حیطه مذکور را به او سپرده است و مردم را مامور به اطاعت از او نموده است: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ؛ نساء / ۵۹ [یعنی] ای ایمان آورندگان! اطاعت کنید خدا و فرستاده او و اولوالامر را.» اسلام به ولیّ امر مسلمین اختیار داده که به حسب تحول اوضاع دنیا، در امور مربوط به جامعه اسلامی، با حفظ حدود شرع و احکام الهیّه که قابل تغییر و نسخ نیستند، تصمیمات مناسبی گرفته و فرامینی صادر کرده و اجرا نماید. لذا احکام اسلامی همیشه قادر خواهند بود به نیازهای بشر در هر زمان پاسخگو باشند.

*دیدگاه شهید مطهری در این خصوص چیست؟

شهید مطهری ابتدا سوال را تحلیل و مبانی آن را نقد می‌کند.

"ولی باید ببینیم که آیا ما می‌توانیم هم واقعاً مسلمان باشیم و هم همراه و همگام با تحول جهان و توسعه تمدن، یا نه؟پاسخ این سوال دارای یک مبنای ریشه‌ای است و آن بحث ثابت و متغیر است"ایشان سوال کنندگان را دو دسته کرده و به هرکدام طبق منطقی که بر اساس آن سوالشان را طرح کرده‌اند پاسخ می‌دهد: دسته اول: کسانی که به یک اصل فلسفی استدلال می‌کنند، می‌گویند قانون اصلی این جهان تغییر و حرکت است، هیچ چیزی در این جهان ثابت نیست و حتی در دو لحظه به یک حال نیست. همین خودِ ما که‏ اینجا نشسته‌ایم مثلًا خیال می‌کنیم ما که دیروز بودیم با ما که امروز هستیم صد درصد یکی هستیم در صورتی که ما در امروز نسبت به ما در دیروز خیلی تغییر کرده‌ایم منتها تغییر نامحسوس؛ فلاسفه درباره مسئله حرکت در عالم که اصلًا ماهیت این عالم حرکت و تغییر و تبدل است، خیلی سخنان گفته‌اند. حتی حکمای اسلامی می‌بینید که قائل به حرکت جوهریه شده‌اند و طبیعت را مساوی با حرکت و تغییر دانسته‌اند.این افراد می‌گویند وقتی که اساسی‌ترین اصل در این جهان تغییر باشد و هیچ چیزی در این جهان جاویدان نباشد، دین هم یکی از آن چیزهاست، پس نمی‌تواند جاوید بماند. همه چیز در این عالم بر ضد جاوید ماندن است.

پاسخ: آنچه که در جهان متغیر است پدیده‌های مادی جهان هستند. در اینکه پدیده‌ها متغیرند شکی نیست.

لهذا پیغمبر خودش چون یکی از پدیده‌های جهان است متغیر است یعنی به صورت یک نوزاد متولد می‌شود، دوران کودکی را طی می‌کند، جوان می‌شود، پیر می‌شود و می میرد. ولی سخن درباره قوانین جهان است: آیا قوانین جهان هم متغیر است؟ خورشیدِ ما مسلّم پیر خواهد شد و روزی خواهد رفت. ستارگان هم همین‏طور.

تمام گیاهان و حیواناتی که در عالم هست مشمول این امر هستند. ولی آیا این دلیل می‌شود که قوانین فیزیک یا قوانین زیست شناسی هم کهنه بشوند؟ اسلام قانون است نه پدیده و آنچه متغیر است پدیده است. قرآن هم می‌گوید اسلام باقی می‌ماند ولی پیغمبر می میرد، درباره پیغمبر می‌گوید: انَّکَ مَیِّتٌ وَ انَّهُم مَیِّتونَ (زمر/۳۰) ولی درباره اسلام و قرآن‏ می‌گوید: انّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ انّا لَهُ لَحافِظونَ (حجر/۹)
قانون اسلام در واقع یک قانون موضوعه نیست، یک قانون طبیعی است که از طرف خدا بیان شده و در این قانون، طبیعت اجتماعی بشر در نظر گرفته شده است.

"اقامه دولت سیلی از سؤال و ابهام را ایجاد می‌کند، که برای اداره صحیح امور، نیازمند پاسخ گویی به آن‌ها هستیم"این قانون، مدار زندگی بشر را تعیین می‌کند. لذا آنچه متغیر و کهنه شدنی و فرسودنی و مردنی و از بین رفتنی است پدیده‌هاست ولی قانون‌ها مشمول این مطلب نیست.

دسته دوم: برخی که نظر دقیق‌تری دارند روی قانون‌ها بحث می‌کنند، می‌گویند ما از این نظر نمی‌گوییم [اسلام جاودان نیست‏] که قانون طبیعت تغییر و تحول است بلکه از آن نظر می‌گوییم که اصلًا قانون زندگی بشر از آن نظر که زندگی بشر است متغیر است، چرا؟ چون بشر موجودی است که خودش مسئول خودش است و زندگی بشر متطوّر و متحول است نیازهای بشر تغییر می‌کند. و قانون هم وضع می‌شود برای رفع نیازهای بشر. قانون، ارائه طریقه شرافتمندانه و عادلانه رفع نیازمندی‌های بشر است. پس ریشه قانون نیازمندی‌های اجتماعی است.

می‌رویم سراغ نیازها: آیا نیازهای بشر همیشه یک جور است یا نیازها متغیر است؟ نیازهای بشر متغیر است. بشر در دوره صیّادی و شکارگری یک نوع نیاز داشت، در دوره کشاورزی نوع دیگری از نیاز پیدا کرد. در عصر ما که عصر ماشین است، ماشین به دنبال خودش نیازهای دیگری آورده است. نیازها که‏ تغییر کند قانون هم طبعاً باید تغییر کند.

از نظر این عده معنی اینکه مقتضیات زمان فرق می‌کند این است که نیازهای بشر تغییر می‌کند. مثالی ذکر می‌کنیم: آیا در صدسال پیش بشر نیاز داشت که برای خیابان‌ها و ترافیک شهر یک سلسله مقررات راهنمایی وضع کند که مثلًا از طرف راست حرکت کنند، سبقت در چهارراه‌ها جریمه دارد؟ خیر، برای اینکه چنین نیازی نبود.

"یعنی یکایک افراد بشر در هر تاریخ و زمان و مکانی که باشند برای هر فعلی از افعالشان حکمی واقعی از جانب خداوند دارند"این یک مسئله‌ای است که ماشین به وجود آورده است. و همچنین بسیاری از مقررات بین المللی. مثلًا مقررات کشتیرانی بین المللی که در اقیانوس‌ها در شاهراه‌ها حقوق بین المللی چه اقتضا می‌کند. اصلًا نیازش در قدیم نبود. نیاز، نیاز جدیدی است و قانون قانون جدیدی.

یا در مقررات هوایی میان ملت‌ها، مقررات مشترک و عمومی وجود دارد. خلاصه اینکه چون نیازها تغییر می‌کند پس قوانین باید تغییر کند. و از جمله قوانین دینی، لذا قوانین اسلام قادر به پاسخگویی به نیازهای امروزه نیست.

پاسخ: اینکه شرایط زندگی بشر متغیر است و نیازهای بشر تغییر می‌کند حرف صحیحی است لکن بشر یک نیازهای ثابت و همیشگی دارد و یک نیازهای متغیر و موقت. همه نیازهای بشر متغیر نیست. نیازهایی که مربوط به معنی زندگی انسان است ثابت است و نیازهایی که مربوط به شکل و صورت زندگی انسان است متغیر و متحول است.

"این همان دین حداکثری است که شمولیت شریعت را نتیجه می‌دهد.دوم: خداوند در زندگی بشر دخالت دارد لکن حداقل مقداری که لازم بوده است برای دخالت"شما نمی‌توانید این مطلب را که شکل زندگی دائماً تغییر می‌کند دلیل بگیرید که روح زندگی هم همیشه باید تغییر کند. مسائل دینی متوجه روح زندگی است نه شکل زندگی. شما اگر در خود اسلام مطالعه کنید- و این از ممیّزات اسلام است- در یک جا نمی‌بینید که اسلام روی شکل و صورت زندگی تکیه کرده باشد، بگوید من همین صورت را می‌خواهم، این صورت نباید تغییر کند. همیشه روی روح و معنی زندگی تکیه می‌کند.انسان و جهان هم همین گونه است. طبیعت، وجهه متغیر جهان است اما اگر جهان یک وجهه ثابتی نمی‌داشت این وجهه متغیر را هم محال بود داشته باشد.

اگر همه چیز تغییر کند- آن‌طور که هراکلیتوس در قدیم گفته است و در عصر ما خیلی دنبال کردند- و هیچ چیزی به هیچ وجهی و به هیچ وجه ه‌ای در دو لحظه در یک حال باقی نماند، میان گذشته و آینده هیچ ارتباطی نمی‌تواند برقرار باشد و هیچ قانونی نمی‌تواند در عالم باشد.

ولی همین عالم با این وجهه متغیری که دارد- که طبیعت وجهه متغیر عالم است- یک وجهه ثابتی هم دارد که نگهدارنده این وجهه متغیر عالم است که اگر آن وجهه ثابت نبود این وجهه متغیر هم وجود نمی‌داشت.حکمای اسلامی که حرکت جوهریه را مطرح کرده‌اند، توجه به وجهه ثابت عالم هم کرده‌اند. گفته‌اند طبیعت متغیر است اما این طبیعت روحی دارد که آن روح همیشه ثابت است. مولوی در همین زمینه اشعاری عالی دارد، می‌گوید:
قرن‌ها بر قرن‌ها رفت‌ای همام وین معانی برقرار و بر دوام‏
آب مُبْدَل شد در این جو چند بار عکس آن خورشید دائم برقرار
پس بنایش نیست بر آبی روان بلکه بر اقطار عرض آسمان‏
این صفتها چون نجوم معنوی است وان که بر چرخ معانی مستوی است‏

در کل جهان یک حقایق ثابتی است و یک وجهه متغیر. در خود ما [همین‏طور است.] ما اگر یک روح و یک حیات ثابت و یک منش مشخص نمی‌داشتیم، این پیکر متغیر را هم نداشتیم. اینکه ما ما هستیم، ما همان آدم چهل سال پیش و پنجاه سال پیش هستیم با اینکه تمام این بدن ما چندین بار تغییر کرده و ریخته، قسمتی از آن به صورت ناخن در زباله دان ریخته، قسمتهای دیگرش به صورتهای دیگر، مثلًا سلول‌های پوست بدن ما به شکلی مثل پوسته ریخته است و به شکل‌های دیگری دفع شده است و آن بدن ده سال پیش ما حالا خدا می‌داند که در کدام زباله دانیهاست ولی ما ما هستیم، به خاطر آن است که روح ما باقی است.

"طبق این فهم، انبیا نمی‌خواهند مطلب جدیدی ارائه کنند فقط می‌خواهند ما را ارجاع به وجدان و ضمیر ما بدهند"زندگی اجتماعی بشر هم عیناً مانند همان اندام بشر است و مانند همه جهان است، یک روح ثابت دارد و یک پیکر متغیر.

* نظر شهید مطهری را چگونه دسته بندی می‌فرمایید؟

در نظر شهید مطهری در پاسخ گویی به این اشکال، اثبات وجود انسان طبیعی و تعیین محدوده ثبات در انسان، از اهمیت بالایی برخوردار می‌باشد؛ زیرا تمام پاسخ ایشان نیز مانند علامه طباطبایی بر همین اساس استوار است.وی در جای دیگر می‌گوید: مغالطه‌ای که در این زمینه به کار رفته از آن جهت است که چنین فرض شده که خاصیت زمان این است که همه چیز حتی حقایق جهان را نیز کهنه و فرسوده نماید. و حال آنکه آنچه در زمان کهنه و نو می‌شود ماده و ترکیبات مادی است، یک ساختمان، یک گیاه، یک حیوان، یک انسان محکوم به کهنگی و زوال است اما حقایق جهان ثابت و لایتغیر است. آیا جدول فیثاغورث به حکم اینکه بیش از دو هزار سال از عمرش می‌گذرد کهنه شده است؟ آیا گفته سعدی «بنی آدم اعضای یکدیگرند» چون هفتصد سال از عمرش می‌گذرد منسوخ و غیر قابل عمل است؟ آیا به دلیل اینکه عدالت و مروت و وفا و نیکی چندین هزار سال است که دهان به دهان می‌گردد مندرس شده است. بلکه گفتن اینکه جدول فیثاغورث عمر چند هزار ساله دارد و گفته سعدی عمر هفتصد ساله، غلط است محتوای جدول فیثاغورث و شعر سعدی حقایقی ازلی و ابدی است و آنان بازگو کننده آن حقایق اند و بس.

منابع خبر

اخبار مرتبط

دیگر اخبار این روز

خبرگزاری دانشجو - ۲۶ اسفند ۱۳۹۹
خبرگزاری دانشجو - ۲۶ اسفند ۱۳۹۹