حاجی‌ فیروز؛ 'طرفای آفریقا هر روز نوروزه'

حاجی‌ فیروز؛ 'طرفای آفریقا هر روز نوروزه'
بی بی سی فارسی
بی بی سی فارسی - ۱۲ فروردین ۱۴۰۰

حاجی‌ فیروز؛ 'طرفای آفریقا هر روز نوروزه'

  • مهتاب دهقان
  • بی‌بی‌سی
۴ ساعت پیش

منبع تصویر،

Abdullah Qajar/Courtesy of Pedram Khosronejad/Kimi

توضیح تصویر،

ناصرالدین‌شاه را می‌بینید، به همراه پسران، اعضای درباره و غلامان بانفوذ و محبوبش (از جمله حاجی فیروز)، در نوروز ۱۲۷۴، احتمالا در شهرستانک تهران. این عکس از مجموعه‌ای است که پدرام خسرونژاد مردم‌شناس و استاد دانشگاه سیدنی غربی در پژوهش‌هایش درباره برده‌داری در ایران گرد آورده است و نخستین بار در روزنامه بریتانیایی گاردین در ژانویه ۲۰۱۶ منتشر شد

در یکی از عکس‌های دربار ناصری در نوروز ۱۲۷۴ شمسی، "شاه فقید" دست بر شکم جلوی حضار ایستاده و پسرانش، اعضای دربار، و گزیده‌ای از خواجه‌ها و بردگان محبوبش پشت سر او ردیف شده اند. ۱۰ برده-خواجه در این جمع حضور دارند که یکی از آنها برده سیاه محبوب ناصرالدین‌شاه، "حاجی فیروز" است.

دم‌دمهای عید، مردی از طبقات فرودست به خیابان می‌زند، چهره‌اش را سیاه می‌کند و با رقص و طرب می‌خواند: "ارباب خودم سامبولی‌بلیکم". او امروز به یکی از نمودهای برده‌داری در ایران تبدیل شده و محل بحث و جدال فرهنگ‌دوستان. برخی روسای شهرداری دستور جمع کردنش را داده، و برخی دیگر او را "میراث فرهنگی" و مستحق پاسداشت دانسته‌اند.

حاجی فیروز کیست؟ "خدایگانی" پای دربند که همچنان ساز می‌زند و وعده بهار می‌دهد؟ یا مرد سفیدی که خود را سیاه کرده تا مسخره شود و بخنداند؟

سیاه کجای تاریخ ایران ایستاده است؟



منبع تصویر،

VAHID ZAMANI

توضیح تصویر،

نمایش طرب‌نامه کاری از بهرام بیضایی

بهرام بیضایی کارگران تئاتر و سینمای ایران چند سال پیش در آمریکا "طربنامه"‌ای نوشت و به صحنه برد.

"او امروز به یکی از نمودهای برده‌داری در ایران تبدیل شده و محل بحث و جدال فرهنگ‌دوستان"شخصیت اصلی این نمایش یک حاجی و غلام سیاهش مبارک بود. غلام سیاه به تاسی از نمایش روحوضی-سیاه‌بازی شخصیت‌پردازی ‌شده بود.

پس از اجرای طربنامه، شخصیت سیاه در نمایش سنتی ایرانی بار دیگر موضوع بحث‌های داغ حول نژادپرستی شد. این بحث گرچه جدید نبود، اما پیش از آن چندان مورد توجه عامه مخاطبان تئاتر قرار نگرفته بود. سوال‌هایی از این قرار مطرح شد: چرا یک بازیگر سفید باید نقش یک سیاه را ایفا کند؟ این نوع نمایش سیاه با تاریخ برده‌داری در ایران چه نسبتی دارد؟ آیا شخصیت‌پردازی سیاه متاثر از نوع نگاهی است که عامه مردم به بردگان داشته اند؟

بیضایی در توضیح شخصیت سیاه طربنامه گفته است:

"رنگ چهره‌اش ربطی ندارد به نژادپرستی و نژاد و غیره".

او در جایی دیگر گفت که "تصادفا سیاه تخت حوضی در اصل، در پایه‌اش به برده ربطی ندارد".

اینجا به نظر می‌رسد بیضایی بر خلاف آنچه در تاریخ نمایش نوشته، یک سیاه، که غلام است و نامش مبارک را بی‌ارتباط با نژاد می‌داند. اینکه بیضایی و مهرداد بهار ریشه باستانی شخصیت سیاه را بی‌ارتباط با نژاد می‌دانند توجیه کافی به "باستان گرایان" داده است تا حاجی فیروز را به هر نحوی که هست برای "شادی" نوروزی حفظ کنند.

ظاهرا بیضایی در دفاعیاتش به نظرات مهرداد بهار ارجاع می‌دهد و در جایی دیگر در توضیح پیشینه شخصیت سیاه در نمایش ایران می‌گوید:

"در گذشته خیلی خیلی خیلی دور، سیاه بودن علامت قدرت جوانی، تازگی و باروری بود...

این مفهوم سیاه و سفید که با خوب و بد همراه شده مال یک دوره دیگری است... در دوره اول اینطور نیست، مثلا سیاوش..."

مهرداد بهار اسطوره‌شناس بی‌آنکه به مستندات تاریخی ارجاع دهد، با کمک نشانه‌شناسی، عناصر شخصیت حاجی فیروز را به سیاوش ربط می‌دهد.

او می‌گوید "جشن باززایی سیاوش در رویکردی تبارشناسانه به دسته‌های حاجی فیروز در ابتدای سال می‌رسد و سیاهی نشانگر برخاستن از مرگ تاویل می‌شود... او همان خدایی است که هر ساله به هنگام نوروز از جهان مردگان باز می‌گردد، و عیاشی‌ها و دسته‌های نوروزی به سبب بازگشت وی و ازدواج مجدد او با الهه باروری است، پس محتمل است که نام سیاوش در اوستا به معنای مرد سیاه باشد... حاجی فیروز نیز بازمانده آیین بازگشت سیاوش است.

"غلام سیاه به تاسی از نمایش روحوضی-سیاه‌بازی شخصیت‌پردازی ‌شده بود.پس از اجرای طربنامه، شخصیت سیاه در نمایش سنتی ایرانی بار دیگر موضوع بحث‌های داغ حول نژادپرستی شد"چهره سیاه او نماد بازگشت او از جهان مردگان و لباس سرخ او نماد خون سیاوش و حیات مجدد ایزد شهیدشوند، و شادی او شادی زایش دوباره آنهاست که رویش و برکت را با خود می‌آورند ".

حکم مهرداد بهار و بعد تفسیر بیضایی از سیاه‌ طربنامه پایه استدلال کسانی شد که در جنجال‌های حول شخصیت حاجی فیروز می‌خواهند او را کنار سفره سرگرمی نوروزی به عنوان "میراث ملی" حفظ کنند.

اما ارتباطی که بهار و به تبع او بیضایی میان حاجی فیروز و سیاوش ایجاد می‌کنند، ارتباطی نامانوس و صرفا مبتنی بر ایجاد اتصالی فراتاریخی میان نشانه‌ها، از جمله رنگ سیاه صورت و قرمزی لباس حاجی فیروز است. در حالی که همین نشانه‌ها هر کدام به قول خود بیضایی در طول تاریخ و در دوره‌های متفاوت معناهای متفاوتی داشته‌اند.

  • آیا سیاهی چهره حاجی فیروز 'نژاد زده' است؟
  • حذف حاجی فیروز با چهره سیاه؛ 'تبعیض نژادی' یا 'الگوبرداری غربی'

با وجود تاکید بیضایی بر اهمیت تحلیل تاریخی شخصیت‌های نمایش و اهمیت توجه به سیر و تحول معنای نشانه‌ها، به نظر می‌رسد شخصیت سیاه او از هر تاریخی تهی است.

بیضایی درباره تاریخ تحولات مفاهیمی همچون "دیو" در فرهنگ ایرانی تعمق کرده و تلاش دارد که تصورات عامیانه از این مفاهیم را با ایجاد نوعی نابه‌جایی در شخصیت‌های نمایش بر هم بزند. اما وقتی پای سیاه وسط می‌آید او مبهم‌گویی می‌کندو به "گذشته‌های خیلی خیلی خیلی دور" ارجاع می‌دهد اما توضیح نمی‌دهد سیاه اگر به قول بهار "نماد زایش" بود چه طور در تاریخ معاصر ایران به نماد بردگی و فرودستی بدل شد.

چه طور از یک خدا به یک غلام، از نماد باروری به نماد اختگی، و از صلابت خدایگانی‌اش به موجودی الکن فروکاسته شد.

اما در کتاب نمایش در ایران، بیضایی پژوهشگر پاسخ بیضایی کارگردان را می‌دهد. او در این کتاب نه تنها به "گذشته‌های خیلی دور" ارجاع نمی‌دهد بلکه تلاش می‌کند که حاجی فیروز را در بستر تاریخی پیدایشش ترسیم کند. بیضایی در کتابش به روشنی اذعان دارد که سیاه در اوایل دوره قاجار هنوز شخصیت مهمی در نمایش‌های روحوضی نیست: "در اوایل قاجاریه گرچه سیاه مورد علاقه مردم است در اغلب نمایش‌ها ظاهر می‌شود ولی هنوز شخصیت نمونه‌ این نمایش‌ها نیست و مشخصات روانی و سنتی خود را به طور کامل به دست نیاورده است."

با الهام از خود بیضایی، می‌توانیم سیاه را به بستر تاریخی خود بازگردانیم، به همان جا که به عنوان "شخصیت مسخره و لوده" در نمایش‌های ایرانی جا باز کرد، به همان دوران که برده‌‌داری سیاهان در ایران رونق داشت و رنگ سیاه به نماد اصلی نوکری و فرودستی تبدیل می‌شد.

بستر تاریخی شخصیت سیاه در نمایش‌های ایرانی

در دوره قاجار با پایتخت‌شدن تهران، گروه‌های نمایش‌ روحوضی و مطربان و رقاصان دوره‌گرد کم‌کم به این شهر نقل مکان کردند و به بداهه‌پردازی و تقلید برای اربابان نو مشغول شدند.

حاجی‌فیروزها بیشتر در تهران و شیراز پدیدار شدند تا در شهرهای دیگر ایران. شیراز از مراکز سنتی برده‌داری در ایران بود و تهران محل استقرار تخت‌وتاج و خریداران عمده برده. تخمین زده می‌شود که در زمان ناصرالدین‌شاه، ۲/۵ درصد جمعیت تهران را فقط بردگان سیاه تشکیل می‌دادند.

بردگان از دو راه عمده به ایران آورده می‌شدند، یکی از راه خلیج فارس و دیگری از راه زمینی و از مسیر عراق و سوریه امروزی.

"این بحث گرچه جدید نبود، اما پیش از آن چندان مورد توجه عامه مخاطبان تئاتر قرار نگرفته بود"فریدون آدمیت در کتاب "امیرکبیر و ایران" اشاره می‌کند که بسیاری از حجاج ایرانی موقع بازگشت از حج یکی دو تن برده می‌خریدند و از بغداد به ایران می‌آوردند. از همین رو، بسیاری از این بردگان پیشوند حاجی را یدک می‌کشیدند.

در زمان سلطنت قاجار تعداد بردگان سیاهی که سالانه به ایران وارد می‌شد در مواقعی به ۲۰۰۰ تا ۳۰۰۰ تن می‌رسید. عمده بردگان حبشی یا زنگباری بودند.

گفته می‌شود که از زنگباری‌ها برای کارهای سخت‌تر و از حبشی‌ها برای کارهای سبک‌تر استفاده می‌شده و گروه دوم به دلیل نزدیکی بیشتر به اربابان الگوی تقلیدگران نمایشی بودند.

جعفر شهری در در کتاب "تهران قدیم" حاجی فیروز را میراث بردگان سیاه در خواجه‌سرا می‌داند و می‌گوید:

"به سبب خصی یا اخته بودن و بی‌مویی صورت و سیاهی چهره این غلامان و نداشتن برخی مخرج‌های صدا، مردم آنها را مسخره می‌کردند. بعدها لوطی‌های تنبک‌زن و دوره‌گرد و مطرب‌های روحوضی این غلامان سیاه را برای سرگرم کردن مردم و سودجویی در دسته‌های خود و نمایش‌های روحوضی به کار گرفتند. با از میان رفتن غلامان سیاه، بازیگران و مسخرگان با سیاه کردن سر و صورت و پوشیدن لباس سرخ و برگرداندن زبان و لهجه، با نام سیاه در نمایش‌های روحوضی و حاجی فیروز در دسته‌های نوروزی آتش‌افروز و حاجی فیروز آشکار گردید."

در اینکه بازیگران اولیه نقش سیاه خود بردگان سیاه بودند جای تردید وجود دارد.

اول اینکه آنها برده بودند و در خدمت ارباب و نه در خدمت "مطربان سودجو". دوم، اساس نمایش تقلید بر هجو و اغراق در لهجه و رفتار "دیگری" استوار است، بنابراین احتمالا اجرای نقش سیاه از سوی یک بازیگر غیرسیاه می‌توانست این مسخرگی را بیشتر کند. با این حال اگر در جایی نیز سیاهان این نقش را بازی کرده اند، در اصل ماجرا خللی ایجاد نمی‌شود: روحوضی در یک نظام طبقاتی رونق یافت، و برای خنداندن اربابان و ثروتمندان که تماشاچیان اولیه نمایش روحوضی بودند با مسخره‌کردن فرودستان به دست گروهی دیگر از فرودستان ادامه یافت.

منبع تصویر،

Farhad and Firouzeh Diba Collection of Qajar Phot

توضیح تصویر،

توضیح عکس: پسر کوچک ظل‌السلطان حاکم اصفهان در میانه این عکس روی صندلی نشسته و دو عضو دربار در دو سوی او و هشت خواجه آفریقایی پشت او قرار گرفته اند. این عکس از مجموعه‌ای است که پدرام خسرونژاد مردم‌شناس و استاد دانشگاه سیدنی غربی در پژوهش‌ایش درباره برده‌داری در ایران گرد آورده است و نخستین بار در روزنامه بریتانیایی گاردین در ژانویه ۲۰۱۶ منتشر شد.

شخصیت‌پردازی سیاه در نمایش ایران

جالب اینجا است که در قالب‌های اولیه نمایش روحوضی، ماجرا نه حول حاجی و نوکرش که حول بقال و دزد می‌گشت. با رشد طبقه بازاری و تبدیل خرده‌بازاریان به تاجران متملک، "دزد" جای خودش را به "غلام" داد.

"در دوره اول اینطور نیست، مثلا سیاوش..."مهرداد بهار اسطوره‌شناس بی‌آنکه به مستندات تاریخی ارجاع دهد، با کمک نشانه‌شناسی، عناصر شخصیت حاجی فیروز را به سیاوش ربط می‌دهد"محمود عزیزی در پژوهشی درباره تخت‌حوضی می‌نویسد: "آنچه قابل توجه است، ویژگی بقال‌بازی از نوع شهری آن است که می‌توان آن را استعداد یا آمادگی تبدیل شدن تیپ‌های اصلی به تیپ‌های دیگر در اثر تغییرات و تحولاتی دانست که در زمینه اجتماعی و فرهنگی پدید آمده و این فرض مطرح شده است که دو تیپ "بقال" و "دزد" بقال‌بازی در اثر بزرگ شدن شهرها و افزایش جمعیت و در نتیجه ظهور بازارها و رشد طبقه بازاری و تجار در شهرهای بزرگ به مرور تحول یافته و تبدیل به بازاری و نوکر شده است که دو تیپ مشخص و بنیادی تخت حوضی است."

چرا این نوکر صورتش سیاه است؟ چرا اسمش حاجی فیروز است؟ چرا لهجه و حرف‌زدن و صدایش به این شکل است؟

صورت سیاه:

بیتا بقولی‌زاده پژوهشگری که روی نژاد و شخصیت حاجی فیروز در ایران کار کرده، به پیوندی اشاره می‌کند که بین ملی‌گرایی ایرانی و نمایش سیاه‌بازی و تمسخر بردگان وجود دارد. باقولی‌زاده با این استدلال که با بروز ملی‌گرایی "پنداره" سفید بودن نژاد آریایی شکل گرفت، نوعی همزمانی میان سفید شدن ایرانیان و سیاه‌شدن "دیگری" را رصد کرده و می‌گوید که به موازات این تحولات و در صد سال اخیر و حتی پس از لغو برده‌داری در ایران، سیاه‌بازی رونق بیشتر یافت.

بنابراین تقابل جدید میان سیاه و سفید پوششی شد برای تقابل ارباب و بنده، که حتی با پایان برده‌داری توجیهی برای ادامه حیات یافت. با رشد هویت ایرانی تصویر مرد سیاه‌شده‌ای که تنبوره می‌زند و رقص و آواز می‌خواند، تعبیری اسطوره‌ای یافت، که نه یادآور تاریخ ظلم و ستم بر بردگان و فرودستان است و نه نقشی در مناسبات اجتماعی دارد، و تنها وظیفه‌اش سرگرمی مردم در ایام باستانی نوروز است.

تصویر سیاه در نمایش ایران مستقیما زاده تخیل سوژه نویی است که ملت ایران نام دارد. و این ملت که خود را سپید می‌پندارد در هر دوره‌ای دیگری سیاهش را به شیوه‌ای متفاوت ترسیم کرده و حضور او را توجیه کرده است. در ادامه همان تخیل تاریخی است که امروز برخی ادعا می‌کنند خدایگان سیاه‌رو که زمانی سیاوش نام داشت همان "فیروز" امروزی است، مطربی سیاه‌رو که با سرور و شادی، داوطلبانه در آستانه نوروز از اربابش می‌خواهد سرش را بالا بگیرد و سکه‌ای به او ببخشد.



نام فیروز:

بیضایی در توضیح شخصیت سیاه می‌گوید :

"با هر اسمی که می‌خوانندش اسم پرشگونی‌ است، یا مبارک یا الماس یا جواهر یا هر چیزی که اسمش را می‌گذارند، یک اسم خوب است، یک اسم شادی‌بخش‌ است."

شواهد تاریخی نشان می‌دهد که فیروز، مبارک، الماس یا یاقوت، اقبال یا مسرور، اینها از جمله اسامی بردگان یا خواجگانی بودند که در بارگاه اربابان خدمت می‌کردند. جعفر شهری پژوهشگر درباره نام "فیروز" می‌گوید که این نام احتمالا برای خوش‌یمنی به غلام داده می‌شد.

در مورد جایگاه برده در خانه ارباب و اهمیت مسئله "شگون" باید به یاد داشت که بردگان تنها خدمتگزار نبوده‌اند، بلکه باید معتمد و کمک‌دست ارباب نیز می‌شدند. در دربار قاجار بسیاری از بردگان را خواجه می‌کردند و بالاخص خواجگان سیاه برای محافظت و مراقبت از زنان اندرونی گماشته می‌شدند. برده "بدشگون" برای خانه می‌توانست اثراتی زیانبار و آشوبگر داشته باشد و نظم حساس و ناپایدار دربار را آشفته کند.

از طرف دیگر نام‌گذاری بردگان گاه سویه‌های نژادی خاص خود را دارد. مثلا می‌دانیم که برخی از برده‌ها را کافور می‌نامیدند که تضادی با رنگ پوست او داشت.

"او می‌گوید "جشن باززایی سیاوش در رویکردی تبارشناسانه به دسته‌های حاجی فیروز در ابتدای سال می‌رسد و سیاهی نشانگر برخاستن از مرگ تاویل می‌شود.."از این روست ضرب‌المثل "برعکس نهند نام زنگی کافور".

آیا نام جواهرات بر برده گذاشتن، کنایه‌ای از ارزش مادی بردگان برای ارباب ندارد؟ در این باره نمی‌توان مطمئن بود اما اسناد تاریخی وجود دارد که بهای گزاف بردگان و خواجگان را تایید می‌کند. به طور کلی بردگان و بالاخص برده‌هایی که خواجه شدند عمر زیادی نمی‌کردند و بر اثر بیماری می‌مردند. از این جهت قیمت تنظیم‌شده در بازار آزاد برده به طبع بالا بود.

با این اوصاف اگر به سخن بیضایی بازگردیم، اسم چه مبارک باشد، چه فیروز، چه یاقوت و چه الماس، رنگ صورت او سیاه است و این مستقیما به تاریخ معاصر نژادپرستی و برده‌داری مرتبط.

لهجه و کلام فیروز:

عباس امانت در تاریخ ایران مدرن می‌گوید که "سیاه‌پوستان حتی اگر برده نبودند به عنوان افراد غیرعادی متمایز بودند، و به خاطر لهجه‌شان، ظاهر جسمانی و طرز رفتارشان با آنها به عنوان افراد غیرعادی برخورد می‌شد."

روایت می‌کنند که بردگان سیاه فارسی را یاد می‌گرفتند اما لهجه خودشان را داشتند و برخی حروف را نمی‌توانستند به درستی ادا کنند.

بنابراین همانطور که جعفر شهری می‌گوید و بیضایی نیز تایید می‌کند لهجه، لکنت و ادای اشتباه کلمات فارسی تمسخری است بر "سیاهان"، حال این "سیاه" آفریقایی باشد، یا کولی، یا برده‌ای از یک اقلیت قومی.

رابطه 'سیاه نمایش' و 'برده سیاه'

نمایش روحوضی با بذله‌گویی بعضا روابط ارباب‌بندگی را وارونه کرده و آن را به هجو نمایش می‌داد. با این حال اساس بداهه‌پردازانه این نمایش که بازیگران بی‌چیز و مطربان دوره‌گرد به اجرا می‌گذاشتند با مدرنیزاسیون رضاشاهی محدود و منثور شد.

دلیل آن افزایش کنترل بر محتوای نمایش بود. افول سیاه‌بازی در واقع با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ گره خورده است.

در این زمان دسته‌های نمایشی ملزم شدند که متن مکتوب نمایش را به اداره شهربانی ارائه کنند تا بخش‌های انتقادی آن حذف شود. همزمان رونق گرفتن رادیو، تلویزیون، سینما، کاباره و تئاتر به شیوه غربی آن سیاه‌بازی را به سایه برد.

امروز از سیاه‌بازی تنها نمایش‌های تک‌افتاده‌ای بر سالن تئاتر یا به شکل تلویزیونی مانده که با مناسبات مرسوم نمایش مدرن تولید و اجرا می‌شوند. هدف بیشتر آنها خنداندن مخاطب از طریق شوخی‌های کلیشه‌ای، مسخره‌کردن لهجه‌، حرکات موزون و ناموزون، و نقلی از داستان گذشتگان است، بی‌آنکه حتی مناسبات حال حاضر اجتماعی و اقتصادی بازیگران، هنرمندان و تماشاچیان را به نقد بکشد.

موارد نادر سیاه‌بازی که در سال‌های اخیر در این فضا و برای مخاطبانی به نمایش گذاشته شد، نوعی نوستالژی برای گذشته را با خود حمل می‌کنند، بی‌آنکه نگاهی انتقادی نسبت به این گذشته داشته باشند یا حقایق آن را برای مخاطب آشکار کند.

پایان حاجی فیروز پایان نژادپرستی نیست

دیدگاه‌های نژادپرستانه و نمودهای نمایشی آن را باید در بستر اجتماعی پیدایش‌شان بررسی کرد و تحولات فرم‌های نژادپرستی و استثمار را در تاریخ معاصر دید.

نمی‌توان انتظار داشت که رفع انواع نژادپرستی و تبعیض ساختاری علیه "دیگری"، چه سیاه باشد، چه افغان و چه هر اقلیت قومی و زبانی دیگر، با صرفا یک اقدام از جمله حذف "نمایش سیاه" از عرصه عمومی رخ دهد. تبعیض‌های نژادی رابطه تنگاتنگی با تبعیض‌های اقتصادی-اجتماعی دارند.

چنانچه در مورد حاجی‌فیروز بعضا می‌بینیم، نان‌آوری که در روزهای منتهی به نوروز صورتش را سیاه می‌کند و با رقص و طرب پول جمع می‌کند، اجبارا میراث‌دار تاریخی از برده‌داری شده اما از ثروت ملی و "دستاوردهای ملی" فقط همین مورد دستش را گرفته است.

رپر ایرانی هیچکس چند سال پیش آهنگی خواند به نام فیروز.

او در این آهنگ از یک طرف چهره ‌برده‌داری گذشته را نقد می‌کند:

"حتما طرفای آفریقا هر روزشون نوروزه/ آخه اینجوری حساب بکنی پر حاجی فیروزه/ اجداد ما از کجا خریدنت؟ چیه حقیقتت؟"

و از طرف دیگر چهره برده‌داری امروز را: "ارباب خودم سابیلیبلیکم/ از این آدم مثل خر کار کشیدی و جایی نیست بره/ چون پول ندادی حساب بانکیت هی بشه پر."

منابع خبر

اخبار مرتبط