قسمت چهارصد و سی و چهار گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت چهارصد و سی و چهار 434Çukur Serial Part ۴۳۴

گودال قسمت ۱۲۴

یاماچ و همراهانش با وارتلو و افرادش مقابل چشمان عمو جومالی با هم کتک کاری می کنند. عمو جومالی با خرسندی به این صحنه و به جان هم افتادن آنها چشم می دوزد که یاماچ متوجهش می شود و با نفرت به او نگاه می کند.

سلطان بعد از این که افسون را از خانه بیرون کرد، یک روز تمام گریه می کند و از اتاقش بیرون نرفته. سعادت این را به آکین می گوید. آکین پیش مادربزرگش رفته و در حالی که زخم های دست و زانوی او را تمیز می کند به آرامی می گوید: «مامانبزرگ تو این دنیا همه باید تاوان کارایی که کردن رو بدن.

"   سریال گودال قسمت چهارصد و سی و چهار 434Çukur Serial Part ۴۳۴ گودال قسمت ۱۲۴یاماچ و همراهانش با وارتلو و افرادش مقابل چشمان عمو جومالی با هم کتک کاری می کنند"با اینجا نشستن و گریه کردنت کسی نمی بخشدت. »

کاراجا نگران جلاسون است که از وقتی رفته پیامی به او نداده. عمو به ندیم دستور می دهد تا گوشی جلاسون را هر از گاهی روشن کند و خیال کاراجا را از زنده بودن او راحت کند. ندیم هم از طرف جلاسون پیام می دهد که به مقصد رسیده و حالش خوب است. کاراجا خوشحال می شود.



جومالی از این کتک کاری راضی به نظر نمی رسد. شب که به خانه می رسد؛ داملا حال او را می بیند و کنارش نشسته و می گوید: «جومالی یادت نیست دیشب به من چی گفتی؟ من چون دوستت دارم نمیخوام بلایی سر تو بیاد ولی تو به حرف کسی گوش نده. جوری که دوست داری باش و زندگی کن. » جومالی همان موقع بلند شده و به محله می رود و علامت بزرگ گودال را که حالا کمرنگ شده را دوباره رنگ می کند. صبح مردم محله و وارتلو با دیدن علامت خوشحال شده و لبخند می زنند.

"عمو جومالی با خرسندی به این صحنه و به جان هم افتادن آنها چشم می دوزد که یاماچ متوجهش می شود و با نفرت به او نگاه می کند"

عمو جومالی به ندیم دستور می دهد تا دوباره قرص هایی را مقابل افسون بگذارد. همان فرد قبلی به سمت زندانی که افسون در آن زندانی بود می رود. اما قبل از آن فیاض که حرف های عمو و ندیم را شنیده بوده این را به یاماچ می گوید. یاماچ به محض دیدن مرد جوان، یقه ی او را می چسبد و کشان و کشان به محله برده و جلوی چشم عمو جومالی او را کتک می زند و بعد با خشم و نفرت و چشم در چشم عمو می گوید: «دیگه هیچ وقت اینکارو نکن! »

جومالی از متین و مدد و بقیه می خواهد تا با او جایی بیایند. او همه را به لباس فروشی می برد و درست مثل قدیم کت و شلوار شیک و سیاه رنگی تنشان می کند.



یاماچ پیش افسون می رود. افسون با شرمندگی در مورد این که سلطان را از دم در خانه بیرون کرده می گوید. یاماچ بدون واکنشی می گوید: «نمیتونم چیزی بهت بگم. البته نمیگم هم کارت درست بوده. » کمی بعد افسون متوجه عکس کولکان در جیب یاماچ می شود و مثل روانی ها و در حالی که اشک می ریزد از او می خواهد کولکان را برایش پیدا کند!

صبح بعد از رفتن عمو جومالی، سلطان رو به نوه ها و سعادت کرده و می گوید: «امشب بدون این که عمو متوجه بشه به دیدن یاماچ و دخترش میریم.

"سلطان بعد از این که افسون را از خانه بیرون کرد، یک روز تمام گریه می کند و از اتاقش بیرون نرفته"» همه موافق هستند اما کاراجا با عصبانیت از جایش بلند می شود تا برود! او قبل از رفتن با حرص لیوان آب پرتقالی می نوشد.

کولکان به خانه ی جنک می رود و می فهمد که یاماچ او را کشته. از طرفی یاماچ از آکین می خواهد تا حواسش به کولکان باشد. کولکان شانس آخرش را امتحان می کند و ویدیویی که در آن در مورد حقیقت عمو به وارتلو گفته را اول به خود عمو می فرستد و تهدیدش می کند تا همین امشب ۲۵ میلیون به او پول بدهد. عمو ناچار می شود قبول کند.



یاماچ تصمیم گرفته با کاراجا صحبت کند. او سر راه کاراجا می ایستد و می گوید: «شنیدم یادت رفته کی هستی و به خانواده ت پشت کردی و طرف عمویی! » کاراجا می گوید: «درسته همین کارو کردم! چون شما نتونستین. ما خیلی کشته دادیم. » یاماچ می گوید: «میخوای بگی ارزشش رو نداشت؟ سلیم به خاطر گودال مرد... تو به خاطر گودال به کسی که دوستش داشتی شلیک کردی کاراجا...

"آکین پیش مادربزرگش رفته و در حالی که زخم های دست و زانوی او را تمیز می کند به آرامی می گوید: «مامانبزرگ تو این دنیا همه باید تاوان کارایی که کردن رو بدن"الان جلاسون کجاست؟ هیچ میدونی؟ عمو داره هرکسی که مخالفشه رو بیرون میکنه... » در آخر کاراجا را با محبت و بغضی که در گلو دارد می بوسد و می رود. کاراجا در حالی که بغض کرده و اعصابش بهم ریخته سوار ماشینش می شود به سمت انباری که عمو از او خواسته تا بررسی اش کند می رود که لحظه ی آخر، تسبیحی که خودش برای جلاسون سفارش داده بود را دست یکی از نگهبانان انجا می بیند و ذهنش درگیر می شود. او با بهانه ی این که به یک محافظ نیاز دارد تا به محله برگردد، از مسئول انبار می خواهد تا یکی از افرادش را همراهش بفرستد... کاراجا به محض این که سوار ماشین او می شود، می پرسد که تسبیح را از کجا آورده و تسبیح را می گیرد تا آن را از نزدیک نگاه کند و وقتی مطمئن می شود این همان تسبیح جلاسون است بغض کرده و با عصبانیت به سمت پسر نشانه می رود و می پرسد: «جلاسون کجاست؟! » بعد از این که حقیقت را فهمید، پسر را می کشد و از ته دل فریاد می زند.



یاماچ قول داده تا مثل قدیم مردمش نگهبان کلاب ها باشند. او منتظر جومالی و بقیه است و با دیدن ظاهر جدیدشان هیجان زده می شود و از همه مردم گودال می خواهد تا اگر مایل هستند به آنها بپیوندند. وارتلو را که این را می شنود تصمیم می گیرد مانع او بشود.

شب قرار است معامله ی جنس های بلال باشد که یاماچ خودش را می رساند و مرتضی را که مسئول آنها است تهدید می کند که بین جنس ها بمب کار گذاشته. مرتضی می ترسد و وارتلو را صدا می زند.

"عمو به ندیم دستور می دهد تا گوشی جلاسون را هر از گاهی روشن کند و خیال کاراجا را از زنده بودن او راحت کند"وارتلو خودش را می رساند. یاماچ او را به چشم اندازی که از آنجا می توانند کشتی های حمل مواد را ببینند می برد و یکی یکی آنها را منفجر می کند و می گوید: «به زودی قراره این کارو با هم انجام بد! »

سلطان لباس ها و عروسک هایی برای ماسال آماده کرده و همراه بقیه به سمت خانه ی یاماچ می رود. یاماچ با دیدن آنها خوش آمد می گوید و افسون کمی با دیدنشان تعجب می کند.

عمو به همراه ندیم به دیدن کولکان می روند و مقدار پولی که خواسته را مقابلش می گذارند. کاراجا که مثل دیوانه ها عمو را تعقیب کرده بوده این صحنه را می بیند و با نفرت خنده اش می گیرد.

وقتی عمو به خانه برمی گردد، کاراجا به سمت او اسلحه را نشانه می رود و می گوید: «گفتی جلاسون رفته... چرا کشتیش؟ » عمو خودش را به آن راه می زند و کاراجا می گوید: «کولکان میدونه؟ عمو یاماچم حق داشت. تو با ادمی که سالها اونو عذاب داده هم دست بودی... کارتو که تموم کنم همه چیزو به عمو صالحم میگم... » عمو جومالی به سمتش حمله می کند و اسلحه را از دست او می گیرد و به سمتی پرت می کند.

"شب که به خانه می رسد؛ داملا حال او را می بیند و کنارش نشسته و می گوید: «جومالی یادت نیست دیشب به من چی گفتی؟ من چون دوستت دارم نمیخوام بلایی سر تو بیاد ولی تو به حرف کسی گوش نده"بعد هم کاراجا را زمین می زند و در حالی که با خشم و نفرت گلوی او را فشار می دهد می گوید: «حرفی نمیزنی! حق نداری چیزی بگی! » یاسمین در حالی که به آرامی گریه می کند صحنه ی جان دادن کاراجا را می بیند...

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و سی و پنج ۴۳۵ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و سی و سه ۴۳۳ Next Episode - Çukur Serial Part ۴۳۵ Previous Episode - Çukur Serial Part ۴۳۳

منابع خبر

اخبار مرتبط

بی بی سی فارسی - ۱۷ بهمن ۱۳۹۹
خبرگزاری دانشجو - ۵ خرداد ۱۴۰۰
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
رادیو زمانه - ۱۳ شهریور ۱۴۰۱
خبرگزاری جمهوری اسلامی - ۲۹ آذر ۱۳۹۹
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱