در شنبهبازار محله شهران چه میگذرد؟
با یک دست میله وسط چادر را محکم میگیرد و با دست دیگر سعی میکند سقف چادرهای غرفه را نگه دارد. شدت باد هر لحظه بیشتر میشود و چشمان نگران فروشندهها به سقف ناپایدار غرفهها و اجناسی است که هر لحظه آماده به هوا رفتن هستند. با هر وزش باد، غبار آسمان شنبه بازار را فرا میگیرد و مشتی خاک را روی میز اجناس میریزد؛ نمایی از یک روز طوفانی در شنبه بازاری که امید کاسبهایش به همین بازار یکروزه است.
به گزارش ایسنا، روزنامه «ایران» در ادامه نوشت: چند قدم مانده به کوههای شمال غرب تهران کنار دکلهای برق فشار قوی بازارچه محلی برپا شده است. جایی که به قول یکی از فروشندهها از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن پیدا میشود.
"با یک دست میله وسط چادر را محکم میگیرد و با دست دیگر سعی میکند سقف چادرهای غرفه را نگه دارد"اول صبح سر و کله وانتیهایی که هر کدام اجناسی را بار کرده اند، پیدا میشود. اینجا خبری از بلندگو و خرید ضایعات نیست. اینجا همه فروشندهاند. پای حرف فروشندههای شنبه بازار که مینشینی، از سختیها و مشکلات میگویند. «کاش باد و باران نیاید.» این جمله مشترک همه آنهاست.
در منطقه شهران سراغ شنبه بازار را از هر که بگیری، خیابانی را نشان میدهد که انتهای آن به کوه میرسد؛ جایی که خانههای آپارتمانی و ویلایی در دامنه آن سبز شدهاند.
وانتیها پشت سر هم وارد محوطه بزرگ خاکی میشوند؛ جایی که قرار است شنبهبازار برپا شود.
همدیگر را میشناسند. چندنفری برای اینکه جای بهتری بساط پهن کنند، نیمه شب آمدهاند و نوبت گرفتهاند. سر و کله پیمانکار هم پیدا میشود و جای هرکس را مشخص میکند. نوبت به پهن کردن بساط میرسد و چادرهای پارچهای و برزنتی علم میشوند. سقف چادر را با طناب محکم میکنند تا از گزند آفتاب در امان باشند.
"شدت باد هر لحظه بیشتر میشود و چشمان نگران فروشندهها به سقف ناپایدار غرفهها و اجناسی است که هر لحظه آماده به هوا رفتن هستند"هر فروشنده برای خودش متراژی تعیین میکند و اجناس را روی میز آهنی یا روی تکه پارچهای میچیند. پیرمرد با لباس محلی دیگ آلومینیومی را وسط محوطه زمین میگذارد تا بطریهای پلاستیکی را با عسل پر کند. با آماده شدن شنبهبازار کم کم سر و کله مشتری هم پیدا میشود. هشدار نارنجی سازمان هواشناسی فروشندهها را نگران کرده است. با هر وزش باد خاک به آسمان بلند میشود و فروشندهها مجبور میشوند هر چند دقیقه یک بار خاک روی اجناس را پاک کنند.
سعید با نظم خاصی وسایل و سبدهای پلاستیکی را روی میز میچیند.
با شدت گرفتن باد سبدهای پلاستیکی زمین میافتند. سبدها غلت میخورند و بساط دمپایی و کفشهای کتانی آقاکریم، فروشنده کناری را هم بههم میزنند. سعید درحالی که جواب مشتری را میدهد با یک چشم سبدهایی را که یکی یکی با وزش باد به این طرف و آن طرف میروند دنبال میکند: «۱۵ سال است وضعیت به همین شکل است. حتی اینجا را آسفالت نمیکنند که با هر باد و طوفان اجناس ما خاکی نشوند. پیمانکار هم متری ۱۰ هزار تومان از ما میگیرد.
"با هر وزش باد، غبار آسمان شنبه بازار را فرا میگیرد و مشتی خاک را روی میز اجناس میریزد؛ نمایی از یک روز طوفانی در شنبه بازاری که امید کاسبهایش به همین بازار یکروزه است"هیچ امکانات رفاهی هم نداریم. از ۸ صبح تا ۸ شب هم اینجا هستیم. اینجا نزدیک به ۴۰۰ نفر کار میکنند و بساط دارند. خیلیها از همین بازارهای هفتگی نان میبرند. متأسفانه رسیدگی شهرداری منطقه خیلی ضعیف است درحالی که برپایی این بازارچههای هفتگی به نفع مردم منطقه است.
اینجا هرکسی زودتر بیاید جای بهتر برای اوست. باد و طوفان که میشود استرس میگیریم. باد جنس ما را میبرد و با نگرانی باید مراقب باشیم. باران که بیاید شرایط بدتر هم میشود. این پارچهها هم مقاومتی در برابر آب ندارند.
"به گزارش ایسنا، روزنامه «ایران» در ادامه نوشت: چند قدم مانده به کوههای شمال غرب تهران کنار دکلهای برق فشار قوی بازارچه محلی برپا شده است"اینجا گِلی میشود و مشتری هم نمیآید. همین الان شما ببین با این باد و طوفان چند مشتری اینجا است؟ حالا همه اینها هیچ، این دکلهای برق فشار قوی را چه کنیم. بارها درخواست کردیم برای بازارهای هفتگی جایی را اختصاص بدهید که حداقل امنیت داشته باشیم. همه میلهها و ستونهای چادرها جریان برق دارند. شما دست بزن ببین دستت چطور میلرزد.
اگر کارشناس سلامت اداره کار اینجا بیاید مطمئن باشید از این همه بلا و خطری که با آن دست و پنجه نرم میکنیم شوکه میشود. حالا اینجا خوب است، در جمعه بازار جنت آباد که کاملاً زیر دکل برق هستیم. برای پیمانکار هم که این چیزها مهم نیست. بدون کمک گرفتن از دولت برای خودمان اشتغالزایی میکنیم. ای کاش حداقل بازارچههای هفتگی را رایگان کنند.
"هر فروشنده برای خودش متراژی تعیین میکند و اجناس را روی میز آهنی یا روی تکه پارچهای میچیند" خیلیها با گرفتن وامهای چند صد میلیون تومانی اشتغالزایی میکنند اما ما بدون هیچ کمکی با همین وانت و چادر برای خودمان کار میکنیم و نان سر سفره میبریم. باور کنید خیلی از این فروشندهها تحصیلات دانشگاهی دارند اما برای اینکه بیکار نباشند سراغ این کار آمدهاند.»
زن با وسواس خاصی کاسههای رویی را بالا میگیرد و داخل آن را ورانداز میکند. دنبال زدگی یا لکهای میگردد تا بتواند قیمت را پایینتر بیاورد. فروشنده یکی از کاسهها را دست میگیرد و میگوید: «آبجی خیالت راحت باشد. من جنس دست دوم نمیفروشم.»
حسین آقا ظرفهای رویی را روی هم میچیند و فلاسک چای را به فروشندهای که روبهرو بساط کرده، تعارف میکند.
محتویات کارتن رنگ و رو رفته کنار وانت توجهم را جلب میکند؛ درهای قابلمه در اندازههای مختلف. فروشنده متوجه میشود و با لبخندی میگوید: «باور کن همین در قابلمه میتواند خانوادهای را خوشحال کند.
بارها پیش میآید که خانمها یا آقایان موقع آشپزی در قابلمه از دستشان میافتد و میشکند. با شکستن در قابلمه سرویسشان ناقص میشود. اینجا میآیند تا در مناسب قابلمهشان را پیدا کنند. این ظرفهای رویی را هم که میبینی مشتری خاص خودش را دارد.
"پیرمرد با لباس محلی دیگ آلومینیومی را وسط محوطه زمین میگذارد تا بطریهای پلاستیکی را با عسل پر کند"البته بیشتر کارگران ساختمانی یا کسانی که اهل نیمرو و املت هستند از این ظرفها میخرند. این کاسههای فلزی هم که مناسب درست کردن یخ یا خوردن آبگوشت و آب دوغ خیار است.»
وانت حسین آقا شباهت زیادی به سمساریها دارد. هر چیزی که فکرش را بکنید، در آن پیدا میشود. «سعی میکنم کار مردم را راه بیندازم. نزدیک به ۲۰ سال است که در بازارهای هفتگی حاضر میشوم.
شنبهها اینجا میآیم. یکشنبهها استراحت میکنم و دوشنبهها میروم اندیشه و جمعهها هم جنتآباد. باور کنید خیلی از این جنسها را گران میخرم ولی مردم چانه میزنند تا قیمت دلخواه خودشان را بپردازند. تا چند ماه قبل مس میخریدم اما از وقتی گران شده، قید خرید و فروش آن را زدم. همین ظرف و ظروف را میفروشم و سود کمی میبرم.
"با هر وزش باد خاک به آسمان بلند میشود و فروشندهها مجبور میشوند هر چند دقیقه یک بار خاک روی اجناس را پاک کنند.سعید با نظم خاصی وسایل و سبدهای پلاستیکی را روی میز میچیند"مشتریها هم اهالی همین اطراف هستند. البته قدرت خرید مردم کم شده و دنبال جنس ارزان میگردند. این کاسهها را ۲۰ هزار تومان میفروشم و این ظروف رویی هم ۱۵ هزار تومان. خوردن املت در این ظرفها مزه دیگری دارد.»
سرعت باد هر لحظه بیشتر میشود. فروشنده گیاهان دارویی سعی میکند نایلون روی داروها را با سنگ محکم کند اما فایدهای ندارد.
باد برگهای اسطوخودوس و نعناع کوهی را به هوا میبرد. کمی آن طرفتر مردی شلواری را به فروشنده نشان میدهد و میپرسد: «اندازه من میشود؟» فروشنده به پشت وانت اشاره میکند و میگوید: «ما پرو هم داریم. کنار وانت اتاق پارچهای درست کردیم و میتوانی آنجا امتحان کنی. ولی به نظر من که اندازه است. با این قیمت هیچ جا نمیتوانی این شلوار را پیدا کنی.»
مرد شلوار را بر میدارد و کارت بانکیاش را میدهد.
"سبدها غلت میخورند و بساط دمپایی و کفشهای کتانی آقاکریم، فروشنده کناری را هم بههم میزنند"انتهای بازارچه بساط فلافل داغ برپاست. فروشنده فلافلها را از روغن در میآورد و داخل ظرف میاندازد و فوراً در آن را میبندد. میگوید: «باد و خاک هم برای ما دردسر شده است. مشتری رغبت نمیکند در این هوا ساندویچ بخورد. مشتری ما معمولاً همین فروشندهها هستند که سر ظهر فلافل میخرند.»
خورشید به بالای آسمان رسیده و خیلی از فروشندهها زیر سایه ماشین چرت میزنند.
چند نفری پشت وانت استراحت میکنند و بساطشان را به همسایه میسپارند. پیرمرد عسل فروش یکی از بطریهای عسل را به زن جوانی نشان میدهد و تأکید میکند که عسل محصول کندوهای خودش است. کمی آن طرفتر فروشنده لباسهای کودک مشغول جمع کردن بساط میشود و رو به یکی از فروشندهها میگوید: «با این باد و خاک نمیشود کاسبی کرد.»
لباسها را جمع میکند و با کمک همسرش بار وانت میکند. میگوید شنبه بازار کاسبی نکردیم. خدا کند دوشنبه بازار هوا بهتر باشد.
فکر نمیکنم هیچ کاسبی به اندازه ما نگران آب و هوا باشد.
انتهای پیام
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران