سریال یاغی قسمت ۳ سوم

پندار - ۵ خرداد ۱۴۰۱

در بیمارستان جاوید از دور به صحنه شوک دادن به ابرا نگاه می‌کند، ابرا نفس می‌کشد، مادرش در حال گریستن است، برادران نرگس می‌رسند، یکی از آنها عصبی شده و می‌پرسد چرا ابرا قرص خورده و بهتر است بمیرد. او به نرگس می‌گوید عرضه بچه‌داری ندارد. مسئولین بیمارستان از آنها می‌خواهند سکوت را رعایت کنند.

جاوید در لابی بیمارستان نشسته و هدیه ابرا را در دست دارد که دوست ابرا از او می‌خواهد برود تا دردسر نشود.

جاوید می‌ماند، نرگس او را می‌بیند، با کیف به سر او ضربه زده و می‌گوید همه‌چیز تقصیر اوست. جاوید می‌گوید کاری نکرده، طبق گفته او بدنبال شناسنامه رفته است. نرگس می‌گوید آنقدر بدبخت نیست که دخترش را به او بدهد اما می‌دانست اگر به ابرا بگوید بلایی سر خودش می‌آورد.

"نرگس می‌گوید آنقدر بدبخت نیست که دخترش را به او بدهد اما می‌دانست اگر به ابرا بگوید بلایی سر خودش می‌آورد"

جاوید می‌گوید به روح مادرش کاری نکرده که ابرا ناراحت شود، نرگس می‌گوید او معنی مادر نمی‌فهمد، باید مثل سگ له‌له بزند تا کسی غذایی جلویش بیندازد، نهایتا یک بی‌بته مانند خودش نصیبش شود، آنها پنج روز دیگر به آلمان می‌روند و اگر جاوید بخواهد کاری کند از برادرانش می‌خواهد او را تکه و پاره کنند. جاوید فقط اشک می‌ریزد.

جاوید در خیابان قدم می‌زند، در خانه خواهرش زخم ابرویش که کار نرگس است را تمیز می‌کند. جاوید می‌گوید خوب شد نبوده و نشنیده نرگس چه چیزهایی گفته است. خواهرش می‌گوید بگذار بگویند، خودمان می‌دانیم چه کاره‌ایم. تو غیرت داشته باش و نگذار حرف بقیه روی تو تاثیر بگذارد.

به او هم حق بده، دخترش را در آن حال دیده و متوجه حرفهایش نبوده.

جاوید می‌گوید کاش در گود خاکی بود و الان کسی را لت و پار می‌کرد، می‌گوید گود برای دیگران شرط‌بندی است برای او جنگ. می‌جنگد تا بگوید هست. بدون ابرا نمی‌تواند، ابرا او را باور داشته و خدای اوست.

جاوید تا صبح در خیابان فکر می‌کند. صبح روز بعد به همراه دوستانش به بیمارستان می‌رود. دوستان جاوید با دایی‌های ابرا درگیری به راه می‌اندازند و جاوید که قبلا از طریق دوست ابرا با او هماهنگ کرده او را از بیمارستان خارج می‌کند.

"جاوید فقط اشک می‌ریزد.جاوید در خیابان قدم می‌زند، در خانه خواهرش زخم ابرویش که کار نرگس است را تمیز می‌کند"ابرا ترسیده و حال خوشی ندارد، جاوید گریه می‌کند و با موتور پیش عاطی می‌روند که اجرایش در خیابان تمام شده.

این را هم ببینید:  سریال یاغی قسمت ۲ دوم Yaghi Serial Part ۲

عاطی می‌گوید دایی‌های ابرا سراغشان می‌آیند، همین حالا نیز خودکشی ابرا را تقصیر جاوید می‌دانند. جاوید می‌گوید ابرا را می‌خواهد شرش را هم قبول می‌کند، اگر ابرا نباشد او یک جانی خواهد شد. عاطی می‌گوید دیگر اسم جاوید را نمی‌آورد. ابرا می‌گوید فقط پنج روز ناپدید می‌شوند تا مادرش مجبور شود بلیط‌ها را کنسل کند چون بدون او نمی‌تواند برود.

خواننده بند، که به نظر می‌رسد، به عاطی علاقه دارد، می‌گوید نباید آن دو را تنها بگذارند، چون بیشتر شر می‌شود و از عاطی می‌خواهد به او بسپارد.

در خانه ابرا، نرگس در حال گریه کردن است و دایی کوچک ابرا سعی در بازکردن قفل گوشی او دارد، که برادر ابرا می‌گوید تنها با اثر انگشت ابرا باز می‌شود. نرگس می‌گوید بازکردن گوشی فایده ندارد چون قبل از قرص خوردن گوشی را از او گرفته بوده، دایی‌های ابرا عصبی شده‌اند که او ننگ و بی‌آبرویی به بار آورده و با یک پسر فرار کرده است، آنها نرگس را که از اول علت خودکشی ابرا را به آنها نگفته مقصر می‌دانند.



آنها می‌گویند رضا زن و بچه‌اش را به آنها سپرده بوده حالا چطور جوابش را بدهند؟

دایی ابرا می‌گوید اگر می‌دانستند پای یک پسر در میان است، هر دوی آنها را به سردخانه می‌فرستادند، نرگس می‌گوید بس که همه را با چوب و چماق تهدید می‌کنند نتوانسته حقیقت را به آنها بگوید.

بگذارند پلیس را خبر کند، اما آنها می‌گویند اگر پلیس به آن محله برود همه بی‌آبرو می‌شوند.

آنها آدرس دوستان جاوید را می‌خواهند تا ابرا را دو،سه روزه پیدا کرده و آنها را به آلمان بفرستند.

این را هم ببینید:  سریال یاغی قسمت ۲ دوم Yaghi Serial Part ۲

جاوید، ابرا، عاطی و حامد(خواننده) به شمال می‌روند و پس از صرف شام در منزل یک خانواده شمالی که گویا پدر و مادر حامد هستند، ابرا حالش بد می‌شود. عاطی عصبی شده و می‌گوید می‌داند یکدیگر را دوست دارند، او هم جفتشان را دوست دارد، اما راه حل خودکشی و فرار نیست.

ابرا می‌گوید مادرش آنها را سر کار گذاشته، عاطی می‌گوید باید ممنون باشند که باعث شده جاوید بدنبال شناسنامه برود.

"به او هم حق بده، دخترش را در آن حال دیده و متوجه حرفهایش نبوده.جاوید می‌گوید کاش در گود خاکی بود و الان کسی را لت و پار می‌کرد، می‌گوید گود برای دیگران شرط‌بندی است برای او جنگ"ابرا می‌گوید نمی‌تواند به آلمان برود و منتظر معجزه باشد تا روزی جاوید به آنجا برود. او را به زور شوهر می‌دهند.

جاوید عصبی شده و می‌گوید فکر همه این چیزها را کرده، اگر عاطی دوست ندارد همراهشان باشد به تهران برگردند.

حامد می‌گوید از این ستون به آن ستون فرج است و از مادر و پدرش می‌خواهد با دف و نی یک آهنگ محلی‌ بنوازند.

روز بعد ابرا و جاوید کنار دریاچه وقت گذرانده و در قایق پارو می‌زنند و شب کنار آتش می‌نشینند.
روز بعد اسی با جاوید تماس می‌گیرد و او را به خاطر دفاع از عشقش تشویق می‌کند، جاوید می‌پرسد از کجا فهمیده و اسی گله می‌کند که چرا به او نگفته است. جاوید می‌گوید یکهو اتفاق افتاد.

اسی می‌گوید اگر عاطی همراه اوست دو، سه میلیون به حسابش واریز می‌کند. کلید ویلای جلال را نیز اگر می‌خواهد به او بدهد تا در تهران نماند. جاوید می‌گوید تهران نیست و روستای همکار عاطی هستند.

اسی می‌پرسد همان پسر مازندرانی که قصد فروش ماشینش را داشت؟ و جاوید تایید می‌کند.

صحنه فیلم به تهران می‌رود. دایی‌های ابرا پیش اسی هستند.

"بدون ابرا نمی‌تواند، ابرا او را باور داشته و خدای اوست.جاوید تا صبح در خیابان فکر می‌کند"

اسی می‌گوید به همین سادگی حل شد، مشکلی نیست که با پول حل نشود. دایی ابرا آدرس را می‌خواهد. اسی می‌گوید باید شیتیل بدهد. و ده میلیون طلب می‌کند. دایی کوچک می‌گوید فهمیده گیر هستند و سوءاستفاده می‌کند.



این را هم ببینید:  سریال یاغی قسمت ۲ دوم Yaghi Serial Part ۲

اسی هم می‌گوید آدم فروش نیست، بروند مامور بگیرند و بروند دنبال یاغی.

احمد، دایی بزرگ ابرا می‌گوید فرصت ندارند و پول را خواهد داد. اسی یازده میلیون از او می‌گیرد.

به مازندران می‌رویم ابرا و جاوید کنار حیوانات هستند و حامد برای عاطی چای می‌برد و می‌گوید خانواده‌اش عاشق مهمان هستند. عاطی می‌گوید اگر می‌خواهد حال که آنجا هستند، پول‌های حامد که در حساب عاطی است را به حساب پدرش منتقل کنند.

اما حامد مانع می‌شود، چون به خاطر آرزوی پدر و مادرش ازدواج کرده، اما پس از مدت کوتاهی همسرش درخواست طلاق داده و طلب مهریه کرده است، او نیز به خاطر اینکه سه دانگ از خانه پدرش به نام او بوده و برای اینکه آنها بی‌جا و مکان نشوند، مبلغ صد و پنجاه میلیون تومان به همسر سابقش چک داده است.

عاطی او را سرزنش می‌کند که اشتباه خودش بوده و حامد می‌خواهد تا جای او نبوده او را قضاوت نکند.

عاطی می‌گوید همه برای اشتباهاتشان توجیحی دارند حتی آن دو بچه. (جاوید و ابرا)

عاطی و مادر حامد با هم ظرف می‌شورند که مادر حامد می‌گوید، خودشان حامد را بدبخت کرده‌اند، چون دختر همسایه‌شان بوده و فکر می‌کردند او را می‌شناسند و از عاطی می‌خواهد بیشتر هوای حامد را داشته باشد و نگاهی از سر پسندیدن به او می‌کند.

جاوید و ابرا در حال تست کردن عسل در یک مغازه محلی هستند که ابرا دایی‌اش را در حال آدرس پرسیدن می‌بیند، به جاوید می‌گوید، سپس دایی‌ها آنها را دیده و در جنگل به دنبالشان می‌دوند و در نهایت کنار دریاچه به آنها می‌رسند.

آنها با هم درگیر شده، و وقتی جاوید نمی‌گذارد ابرا را ببرند با چوب به سر و صورت او ضربه می‌زنند.

ابرا نام جاوید را فریاد می‌زند و جاوید از حال می‌رود.

منابع خبر

اخبار مرتبط

رادیو زمانه - ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
پندار - ۵ خرداد ۱۴۰۱