بهرام مرادی: «گاماسیاب ماهی ندارد»؛ متن و حاشیه

بهرام مرادی: «گاماسیاب ماهی ندارد»؛ متن و حاشیه
رادیو زمانه
رادیو زمانه - ۱۹ آبان ۱۴۰۱

با شتاب‌گرفتنِ نبردِ مردم با رژیمِ جمهوری اسلامی در ایران و همراهی استوارِ تبعیدی‌ها و مهاجرینِ ایرانی در خارج از کشور، تلا‌ش‌هایی شکل گرفته و می‌گیرد با هدفِ مخدوش‌کردنِ چهره‌هایی که به نمادهای مبارزه با رژیم تبدیل شده‌اند. یکی از این چهره‌ها حامد اسماعیلیون است که برخی با دستاویز ‌قراردادنِ رُمانِ «گاماسیاب ماهی ندارد» تلاش در حاشیه‌سازی دارند تا به هدف‌های دیگری برسند. من در این نوشته ابتدا به متنِ این کتاب می‌پردازم و در پایان به «حاشیه»‌ها.

نبرد با فراموشی

چند ماه پیش همسایه‌ی من رونمایی کتاب داشت. او روزنامه‌نگاری باسابقه است. کتابش پژوهشی مستند است در زندگی پدربزرگِ یهودی‌اش که در حکومتِ وحشتِ نازی‌ها گشتاپو دستگیرش می‌کند و دیگر خبری از او نمی‌شود.

"یکی از این چهره‌ها حامد اسماعیلیون است که برخی با دستاویز ‌قراردادنِ رُمانِ «گاماسیاب ماهی ندارد» تلاش در حاشیه‌سازی دارند تا به هدف‌های دیگری برسند"این داستان آشنا نیست؟ هست. از این داستان‌ها زیاد شنیده‌ و خوانده و دیده‌ایم؛ گاهی از وابستگانِ جان‌باخته‌گان، گاهی هم به‌شکلِ رُمان یا فیلم. در آلمان سالیانه صدها فیلم، رُمان، کتابِ خاطره، نمایش‌نامه و پژوهش با موضوع حکومتِ فاشیست‌ها و قربانی‌های آن با رویکردهای گوناگون نوشته و ساخته و اجرا می‌شود. در همین برلین جلوی درِ ورودی برخی ساختمان‌ها پلاک‌های برنجی کوچکی روی زمین کار گذاشته شده با مشخصاتِ کسانی که در سالِ فلان از این ساختمان به اردوگاه‌های مرگ و کوره‌های آدم‌سوزی فرستاده شده‌اند. هفتادوهفت سال از فروپاشی نازی‌ها می‌گذرد.

آیا دیگر بس نیست کنکاش در آن روزها؟ آیا این تکرارها نتیجه‌ی وارونه نمی‌دهد؟ آیا گفتن و نوشتن و ساختنِ آن فجایع بی‌حسی نمی‌آورد؟ ما می‌گوییم: گذشته‌ها گذشته، گذشته برنگشته. این‌ها می‌گویند: تاریخ نشان می‌دهد گذشته‌‌ها همیشه برگشتنی اند. ما می‌گوییم: تکرار بی‌حس می‌کند. این‌ها می‌گویند: تکرار احساس را زنده نگه می‌دارد (و صدالبته آن‌گونه تکرار که فرم‌های به‌روز و خلاقانه به‌خود بگیرد). ما می‌گوییم: فراموش کنیم.

"کتابش پژوهشی مستند است در زندگی پدربزرگِ یهودی‌اش که در حکومتِ وحشتِ نازی‌ها گشتاپو دستگیرش می‌کند و دیگر خبری از او نمی‌شود"این‌ها می‌گویند: فراموشی یعنی مرگ. و ما قرن‌ها فراموش کرده‌ایم، قرن‌ها زور زده‌ایم گذشته را فراموش کنیم تا شاید در اکنون زندگی کنیم؛ اما چون اکنون‌مان آغشته به سمومِ همان گذشته بوده آینده‌مان را هم به بادِ فنا داده‌ایم. ما هیچ‌وقت نتوانسته‌ایم در نبردِ نهایی با برخی چیزها حتا شرکت کنیم، چون فراموش کرده‌ایم، چون ترسیده‌ایم نکند ببازیم. اما چون ریاکار بوده‌ایم همین فراموشی و جازدن را هم نشانه‌ی بزرگ‌منشی و فروتنی جازده‌ایم. آن‌چه در رُمانِ «گاماسیاب ماهی ندارد» رخ می‌دهد در وهله‌ی اول تلاشِ نویسنده‌اش است برای نبرد با فراموشی.

.) یکی از توانایی‌های نویسنده مدیریتِ صحنه‌های شلوغِ کتاب‌ است؛ هم‌چون صحنه‌ی آوردنِ پیکرِ یکی از اهالی روستای مزنگ که در درگیری با پاسدارها کشته شده.

این بخش یکی از تکان‌دهنده‌ترین صحنه‌های کتاب است. پاسدارها به سرگردگی یکی دیگر از اهالی پیکرِ او را به چاه مستراحِ خانه‌ی پدریش می‌اندازند؛ صحنه‌یی که افشاگرِ  یکی از رفتارهای بنیادینِ حکومت با مخالفین است و شکل‌های دیگرش را این روزها می‌توان در خیابان‌های ایران دید. اوجِ توانایی نویسنده در مدیریتِ چنین صحنه‌های شلوغ را می‌توان در فصلِ آخر دید که به حمله‌ی مجاهدین و سرکوبِ آن توسطِ رژیم می‌پردازد. تمامی این داستان‌های ریزبافت با زبانی ساده و روایی‌ بازنوشته می‌شود. زبانی که به «زبانِ شاعرانه» و «معماگونه»، که یکی از ویژگی‌های داستان‌نویسی سه‌ دهه‌ی اخیر است، باج نمی‌دهد.

تاریخ در «گاماسیاب ماهی ندارد»

بهرام مرادی، نویسنده

رُمان از سه کانونِ موضوعی تشکیل شده: انقلاب، جنگ و سرکوبِ نیروهای سیاسی.

"از این داستان‌ها زیاد شنیده‌ و خوانده و دیده‌ایم؛ گاهی از وابستگانِ جان‌باخته‌گان، گاهی هم به‌شکلِ رُمان یا فیلم"این سه رویدادِ مهم چنان وزنی در تاریخِ معاصرِ ایران دارد که اندک کسی را می‌توان یافت که از ترکش‌های بنیان‌کن‌شان برکنار مانده باشد. بازی‌گرانِ این عرصه‌ها هم «سیاست‌مدارنِ» نام‌آشنا هستند هم مردمی معمولی. نویسنده بدونِ معماگویی و روپوشانی پیش‌زمینه‌ها و فضای سیاسی ‌اجتماعی زمانِ رویدادها را روایت می‌‌کند. اما اشتباه است اگر فکر کنیم با رُمانی تاریخی سروکار داریم. «تاریخ»ی که به شکل‌های گوناگون و پیچیده در این چهار دهه بازتولید شده است، دیگر تاریخ نیست، بلکه واقعیتِ هر روزه است.

حامد اسماعیلیون از جمعِ واقعیتِ بیرونی به‌اضافه‌ی تخیل، «واقعیتی داستانی» می‌آفریند؛ «واقعیتِ سومی» که ممکن است تکه‌به‌تکه «واقعیت» نداشته باشد، اما تصویری «واقعی‌تر» از رویدادها و شخصیت‌ها در اولین دهه‌ی پس از انقلابِ ۵۷ به خوانندگانش می‌دهد؛ همان دهه‌یی که بنیادهای رژیمِ منحوسی به‌نامِ جمهوری اسلامی در آن ریخته شد.  و این دقیقن همان کارکردِ ادبیات است که می‌تواند پوششِ سخت‌جانِ رخدادها و شخصیت‌ها را کنار بزند و عریان‌شان کند تا درک‌شان کنیم؛ تأیید یا ردشان به‌کنار.

«گاماسیاب ماهی ندارد» و گفتمانِ مسلط

بارها پیش آمده که در مواجه با کسانی که از رویدادهای همین دهه‌های گذشته آگاهی ندارند مبهوت بشوم که مگر می‌شود؟ و به خود گفته‌ام البته که می‌شود؛ چرا که همه‌ی رژیم‌های دیکتاتوری تلاش می‌کنند تاریخی «دیگر» بسازند. گفتمانِ مسلطِ جمهوری اسلامی در این چهل‌وسه ساله تلاش کرده است نه‌تنها شروعِ تاریخ را با به‌قدرت‌رسیدنِ خود جابزند، بلکه تلاش کرده روایت‌های ایدئولوژیک‌زده‌ی خود را هم به‌عنوانِ روایت‌های «واقعی» جابزند. «گاماسیاب ماهی ندارد» اما روایتی دیگر از همین رویدادها دارد. رُمان از فروردینِ ۱۳۵۸ آغاز و تا مردادِ سال ۱۳۶۷ (پذیرش قطعنامه‌ و حمله‌ی ناموفقِ مجاهدین به ایران و سرکوبِ خونینِ آن‌ها) ادامه می‌یابد. مکانِ رویدادها روستای «مزنگ» در استانِ گلستانِ امروزی، کرمانشاه، فرانسه و پایگاه اشرف در عراق است.

"در آلمان سالیانه صدها فیلم، رُمان، کتابِ خاطره، نمایش‌نامه و پژوهش با موضوع حکومتِ فاشیست‌ها و قربانی‌های آن با رویکردهای گوناگون نوشته و ساخته و اجرا می‌شود"از روستای مزنگ، جعفر مزنگی را داریم که در بحبوحه‌ی انقلاب کسی آدم به‌حسابش نمی‌آورد و با رفتن به جبهه تبدیل به یکی از آن بی‌شمارانی می‌شود که رژیم را بر شانه‌های خود گرفتند و بعدها به درجه‌های بالای نظامی رسیدند. در کرمانشاه پوران را داریم با دو پسر و شوهرش که کارمندِ پالایشگاه است؛ زنی دلنگرانِ شوهر، بچه‌ها و البته بمباران‌ها. سوسن ـ خواهرِ پوران ـ هم از دلِ انقلاب می‌آید؛ اما در جبهه‌ی مقابلِ جعفر مزنگی. او به خانواده پشت کرده، به مجاهدین پیوسته و ابتدا به فرانسه فرار کرده و سپس به قرارگاه اشرف منتقل شده است. هر سه‌ی این کلان‌روایت‌ها سرانجام در جریانِ عملیات «فروغ جاویدان» به هم می‌پیوندند تا تصویری پانورامایی از یک برهه‌ی تاریخی به خواننده بدهد.

در این روایت‌هاست که نویسنده خوانشی دیگر از جنگ، بمباران‌ها و سرکوب و فعالیت نیروهای مخالف به‌دست می‌دهد؛ خوانشی که به‌روشنی با خوانشِ گفتمانِ مسلط تفاوت دارد. برای نمونه خوانشی که نویسنده از عملیاتِ «کربلای ۴» ارایه می‌دهد. در این خوانشِ «دیگر» است که ما به بی‌کفایتی سران و فرماندهانِ جنگ، که موجبِ کشته‌شدنِ انسان‌های بسیاری شدند، پی می‌بریم.

ساختار داستانی «گاماسیاب ماهی ندارد»

این رُمان اثری رئالیستی است در ژانرِ اجتماعی‌سیاسی و تشکیل‌شده از پانزده فصل. هر فصل‌‌ تاریخِ ماه و سال دارد و داستان را از زاویه‌دیدِ یکی از شخصیت‌‌های اصلی ـ جعفر، پوران، سوسن ـ روایت می‌کند. نویسنده زاویه‌دیدِ سوم‌شخص را برای همه‌ی شخصیت‌ها به‌کار برده است.

"آیا دیگر بس نیست کنکاش در آن روزها؟ آیا این تکرارها نتیجه‌ی وارونه نمی‌دهد؟ آیا گفتن و نوشتن و ساختنِ آن فجایع بی‌حسی نمی‌آورد؟ ما می‌گوییم: گذشته‌ها گذشته، گذشته برنگشته"او با به‌کارگیری تکنیکِ فلش‌بک گذشته‌های دور و نزدیک شخصیت‌ها و تکه‌یادمان‌هایی که نقشی بزرگ در زندگی آن‌ها بازی کرده را برون‌فکنی می‌کند. این فلش‌بک‌‌ها گاه یک پاراگراف گاهی یک جمله یا حتا تک‌واژه است تا ذهنیتِ شخصیت را در لحظه‌ی حالِ روایت تصویر کند. البته گاهی وفاداری به این زاویه‌دید مخدوش می‌شود. برای نمونه در فصلِ «فروردین ۱۳۶۴» که از زاویه‌دیدِ پوران روایت می‌شود، پس از موشکی که به جایی می‌خورد، دو پسرش می‌خواهند به پشت‌بام بروند ترکش جمع کنند. پوران قبول می‌کند.

با رفتنِ پسرها ناگهان نویسنده پوران را ـ کسی که تا به‌حال داستان از نگاه او روایت شده ـ رها می‌کند و به‌دنبالِ بچه‌ها به پشت‌بام می‌رود. این تغییر یکدستی رویکردِ اصلی را برهم می‌زند.

شخصیت‌پردازی در این اثر اُبژکتیو و بر بنیادِ کنش/ درنگ است. شخصیت به کنشی بیرونی دست می‌زند و همزمان دچارِ درنگی ذهنی، حسی و اندیشگی در موردِ موقعیتی که در آن قرار دارد و کنشی که کرده/ می‌کند می‌شود. رویکردِ ابژکتیوِ حامد اسماعیلیون موجب می‌شود هم ضرباهنگِ اثر درجا نزند و هم که به صدای شخصیت‌ها گوش بدهد. منظور از گوش‌دادن به صدای شخصیت‌ها این است که در کنش‌ و واکنش‌های آن‌ها دخالت نمی‌کند، فضا را می‌سازد و شخصیت‌ها را در موقعیت قرار می‌دهد و می‌گذارد همان‌گونه عمل کنند که ویژگی‌هاشان می‌طلبد.

"این‌ها می‌گویند: تکرار احساس را زنده نگه می‌دارد (و صدالبته آن‌گونه تکرار که فرم‌های به‌روز و خلاقانه به‌خود بگیرد)"(شاید تنها کنشِ ناسازگار را بتوان در پاساژ مانده به پایان دید. در این پاساژ سوسنِ مجاهد، جعفر مزنگی پاسدار را در یک گودال گیر انداخته. دست‌وپاش را بسته و منتظر است تا موقعیتی پیدا کند همراه باقی‌مانده‌ نیروهای مجاهدِ در حالِ عقب‌نشینی از منطقه فرار کند. در این انتظار گفت‌وگویی بینِ آن‌ها درمی‌گیرد. گذشته از حرف‌هایی که جعفر می‌زند و به شخصیتِ او نمی‌خورد، سرانجام سوسن او را نمی‌کشد، بلکه چاقویی برای او می‌گذارد، از گودال بیرون می‌پرد و فرار می‌کند؛ درحالی‌که با توجه به ذهنیتِ ایدئولوژیک‌زده‌ی سوسن انتظار می‌رود جعفر را بکشد.) یکی از توانایی‌های نویسنده مدیریتِ صحنه‌های شلوغِ کتاب‌ است؛ هم‌چون صحنه‌ی آوردنِ پیکرِ یکی از اهالی روستای مزنگ که در درگیری با پاسدارها کشته شده.

این بخش یکی از تکان‌دهنده‌ترین صحنه‌های کتاب است. پاسدارها به سرگردگی یکی دیگر از اهالی پیکرِ او را به چاه مستراحِ خانه‌ی پدریش می‌اندازند؛ صحنه‌یی که افشاگرِ  یکی از رفتارهای بنیادینِ حکومت با مخالفین است و شکل‌های دیگرش را این روزها می‌توان در خیابان‌های ایران دید. اوجِ توانایی نویسنده در مدیریتِ چنین صحنه‌های شلوغ را می‌توان در فصلِ آخر دید که به حمله‌ی مجاهدین و سرکوبِ آن توسطِ رژیم می‌پردازد. تمامی این داستان‌های ریزبافت با زبانی ساده و روایی‌ بازنوشته می‌شود. زبانی که به «زبانِ شاعرانه» و «معماگونه»، که یکی از ویژگی‌های داستان‌نویسی سه‌ دهه‌ی اخیر است، باج نمی‌دهد.

حامد اسماعیلیون از جمعِ واقعیتِ بیرونی به‌اضافه‌ی تخیل، «واقعیتی داستانی» می‌آفریند؛ «واقعیتِ سومی» که ممکن است تکه‌به‌تکه «واقعیت» نداشته باشد، اما تصویری «واقعی‌تر» از رویدادها و شخصیت‌ها در اولین دهه‌ی پس از انقلابِ ۵۷ به خوانندگانش می‌دهد؛ همان دهه‌یی که بنیادهای رژیمِ منحوسی به‌نامِ جمهوری اسلامی در آن ریخته شد.  و این دقیقن همان کارکردِ ادبیات است که می‌تواند پوششِ سخت‌جانِ رخدادها و شخصیت‌ها را کنار بزند و عریان‌شان کند تا درک‌شان کنیم؛ تأیید یا ردشان به‌کنار.

حاشیه‌های متن

هر متنی خوانش‌های گوناگون به تعدادِ خواننده‌‌هاش دارد.

"و ما قرن‌ها فراموش کرده‌ایم، قرن‌ها زور زده‌ایم گذشته را فراموش کنیم تا شاید در اکنون زندگی کنیم؛ اما چون اکنون‌مان آغشته به سمومِ همان گذشته بوده آینده‌مان را هم به بادِ فنا داده‌ایم"بدفهمی، کج‌فهمی یا نفهمیدنِ یک متن همیشه هست. در این حالت می‌توان با متن و در متن به جست‌وجو پرداخت و پاسخ‌هایی برای خود یافت. اما گاهی حاشیه‌هایی گریبانِ متن را می‌گیرند که تنها ناشی از هدف‌های دیگری است. «گاماسیاب ماهی ندارد» را دچارِ چنین حاشیه‌هایی کرده‌اند چرا که نویسنده‌اش حامد اسماعیلیون است؛ کسی که در سال‌های اخیر نمادِ استوارِ دادخواهی و کنش‌گری سازش‌ناپذیر با رژیمِ جمهوری اسلامی است؛ کسی که در چند هفته‌ی گذشته نقشی بی‌همتا در ایجادِ همدلی و همبستگی داشته است. هدفِ حاشیه‌سازی‌ها هم خراب‌کردنِ این چهره، راه‌انداختنِ بحث‌های بیهوده و به بی‌راهه‌کشاندنِ چیزی است که در حالِ رخدادن است و نامی ندارد جز انقلاب.

حاشیه‌سازان دو دسته‌اند: دسته‌ی اول را من «نئوشعبان‌بی‌مُخ‌ها» می‌نامم و دسته‌ی دوم هم پادوهای رژیمی که در حالِ لرزیدن است. جامعه‌ی هدفِ هر دوی این‌ها مردمانی ساده‌دل و کتاب‌ناخوان است. بیاییم دو اتهامِ‌ اصلی که به این کتاب می‌زنند را نگاهی دیگر کنیم:

ـ گفته‌اند طرح جلد کتاب نشان از «طرفداری» از مجاهدین دارد. هر کس با نشرِ کتاب در ایران و جاهای دیگر آشنا باشد می‌داند طرح جلد را همیشه ناشر با توجه به «مظنه‌ی بازار» به طراح سفارش می‌دهد و نویسنده نقشی در تولید آن ندارد (که البته وجودِ قاعده به‌معنای وجودِ استثناء هم هست).

ـ گفته‌اند نویسنده در این کتاب توصیف‌های دقیقی از رفتارها و روابطِ مجاهدین در ایران و پاریس و عراق  دارد و همین نشان می‌دهد که او اطلاعاتِ دست‌اولی ـ تجربه‌ی شخصی ـ از این فرقه دارد. هر نویسنده‌ای اگر بخواهد داستانش باورپذیر باشد ناچار است به ریزه‌کاری‌هایی دقت کند.

"ما هیچ‌وقت نتوانسته‌ایم در نبردِ نهایی با برخی چیزها حتا شرکت کنیم، چون فراموش کرده‌ایم، چون ترسیده‌ایم نکند ببازیم"او نمی‌تواند تنها به دیده‌ها و شنیده‌هاش بسنده کند. پژوهش در زمینه‌ها و زمانه‌ی رویدادهاست که می‌تواند باورپذیری را محکم‌تر کند. رفته‌رفته از اواخر دهه‌ی شصتِ خورشیدی مجاهدینِ جداشده خاطرات خود را نوشتند و با فراگیرشدن اینترنت این نوشته‌ها دست‌به‌دست شد و تصویری شفاف از آن‌چه در این فرقه می‌گذشت و می‌گذرد به دست داد. «گاماسیاب ماهی ندارد» در سالِ ۱۳۸۹ نوشته و در سالِ ۱۳۹۲ منتشر شده است. می‌توان به‌راحتی تصور کرد که حامد اسماعیلیون در فصل‌هایی که به این روابط می‌پردازد از همین منابع استفاده کرده است.

نکته‌ی قابل‌توجه در این «اتهام» اما این انگاره‌ی بدوی در ذهنیتِ بسیاری کتاب‌ناخوان ـ و البته کتاب‌خوان ـ هم هست که گویا نویسنده داستانِ تجربه‌های خودش را می‌نویسد و اگر نظرِ مثبتی به شخصیتی دارد حتمن از او دفاع می‌کند. با این استدلال پس باید داستایوسکی خود قتل کرده باشد تا بتواند شخصیتِ رُمانِ «جنایت و مکافات»‌ را وادار به قتل کند. دلیل؟ توصیفِ دقیقِ قتلِ پیرزن و عذاب‌وجدانِ‌ بعدی شخصیتِ این رُمان و ایجادِ حسِ‌ همذات‌پنداری در خواننده. با این حساب هر نویسنده‌ای اگر شخصیتی اختلاس‌چی آفرید حتمن اختلاس‌چی است؛‌ اگر قتلی را توصیف کرد حتمن در واقعیت قتلی انجام داده. یادمان نرود که پس از انقلاب ـ و تا سال‌ها بعد ـ درست بر پایه‌ی همین انگاره متهمینِ عادی و به‌ویژه سیاسی از دسترسی به وکیل محروم بودند.

"اما چون ریاکار بوده‌ایم همین فراموشی و جازدن را هم نشانه‌ی بزرگ‌منشی و فروتنی جازده‌ایم"«استدلالِ» قاضی‌القضات‌های تازه‌به‌دوران‌رسیده هم این بود که وکیلی که از متهمی دفاع می‌کند حتمن خودش هم طرفدارِ عمل یا اندیشه‌ی اوست.

نه، نویسنده نه قاتل است نه مصلح اجتماعی؛ غیب‌بین و پیام‌آور هم نیست؛ تنها داستان‌گوست. همین. می‌نویسد تا درکی دیگر از واقعیت ارایه بدهد. سؤال دارد نه پاسخ. که اگر چیزی جز این باشد ادبیات تبدیل به بلندگوی نگاهی ویژه، نگاهی ایدوئولوژیک‌زده خواهد شد.

«گاماسیاب ماهی ندارد» همین نگاه ایدئولوژیک‌زده در دو سوی جغرافیای سیاسی دهه‌ی شصتِ خورشیدی را، همین گفتمانِ مسلط را، به چالش می‌کشد؛ همان چیزی که تمامیت‌خواهان از آن وحشت دارند.

منابع خبر

اخبار مرتبط

رادیو زمانه - ۱۳ شهریور ۱۴۰۰
رادیو زمانه - ۱۷ تیر ۱۴۰۱
باشگاه خبرنگاران - ۱۸ فروردین ۱۴۰۰
رادیو زمانه - ۲۸ آبان ۱۴۰۰
رادیو زمانه - ۲۱ بهمن ۱۴۰۰
صدای آلمان - ۱۳ آبان ۱۴۰۰