زندگینامه عاشقانه همسر معلم شهید موسوی چاپ شد

زندگینامه عاشقانه همسر معلم شهید موسوی چاپ شد
خبرگزاری مهر
خبرگزاری مهر - ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰

به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از روابط عمومی انتشارات سوره مهر، «اندکی بنشین که باران بگذرد» شامل خاطرات شمسی فلاحتی همسر معلم شهید سید امیرحسین موسوی نوشته لیلا داورزنی به‌تازگی توسط انتشارات سوره مهر منتشر و راهی بازار نشر شده است.

مطالب این‌کتاب طی سه‌سال رفت و آمد به روستای ابدال، زادگاه شهید، مصاحبه و گفتگو با همسر شهید موسوی،‌ خانواده و دوستان وی تهیه شده‌اند و همسرانه‌ای ساده و صمیمی را در قالب روایت‌های کوتاه و عاشقانه تشکیل داده‌اند.

نویسنده کتاب در بخشی از مقدمه خود بر آن، نوشته است:

بعد از هر جلسه مصاحبه، می‏نشستم پای رایانه و صوت‏‌های ضبط‌‏شده را گوش می‏‌کردم. همزمان که تایپ می‌‏کردم، سؤالات جدیدی برایم پیش می‌‏آمد که یادداشت می‏‌کردم تا در جلسه بعدی مصاحبه بپرسم. گاهی در اینترنت چرخی می‏زدم تا شنیده‌‏هایم را از راوی با وقایع تاریخی انقلاب و دفاع مقدس تطبیق دهم. در بعضی موارد، با هم جلسه می‏‌گذاشتیم و گفت‏گو می‏‌کردیم تا به نتیجه‏‌ای واحد می‌رسیدیم. بعد از پایان مصاحبه‌‏ها، شروع کردم به نوشتن.

داورزنی همچنین در مقدمه خود خطاب به همسر شهید موسوی می‌گوید:

چند روزی وقتم به مطالعه خاطرات گذشت.

"همزمان که تایپ می‌‏کردم، سؤالات جدیدی برایم پیش می‌‏آمد که یادداشت می‏‌کردم تا در جلسه بعدی مصاحبه بپرسم"هر چه جلو می‌‏رفتم، بیشتر احساس نزدیکی می‏‌کردم. تا اینکه رسیدم به خاطرات ازدواجت. نفسم توی سینه حبس شده بود. شوکه شده بودم. آن روز، روزی که به عقد او درآمدی، روزی که با این ازدواج سرنوشتت تغییر ‏کرد، درست روزی بود که خداوند به روح من حیات بخشید.

روزی که زاده شدم. هرگز فکر نمی‌‏کردم که قرار است یک روز عاشقانه‏‌های از جنس نورِ تو را قلم بزنم. سرنوشت این گونه بود که سال‏‌ها بعد، با تو و زندگی‏ات گره بخورم و سرنوشت خودم هم تغییر کند. عزمم را بیشتر جزم کردم و با اشتیاق پیگیر بازنویسی خاطراتت شدم. اما نواقصی در آن یافتم.

"گاهی در اینترنت چرخی می‏زدم تا شنیده‌‏هایم را از راوی با وقایع تاریخی انقلاب و دفاع مقدس تطبیق دهم"به همین منظور، حدود چهارده جلسه با هم صحبت کردیم و یک بار دیگر تو را غرق در خاطراتت کردم؛ خاطراتت از کودکی‌‏ات، مبارزات انقلابی‌‏ات، و آشنایی‌‏ات با او. جاهایی می‌‏دیدم که گل لبخند بر لبت می‌‏نشیند و گاهی شرم اجازه ادای خاطره‏ات را نمی‌‏دهد. گاهی هم اشک‏هایت سرازیر می‏‌شد؛ اما سریع بر خودت مسلط می‌‏شدی. در همه این جلسات او را در کنار خودمان حاضر و ناظر می‌‏دیدم و در تمام لحظات نوشتن، او قلمم را همراهی می‌‏کرد. از او و تو ممنونم که مرا در این مسیر قرار دادید.

در بخشی از این‌کتاب می‌خوانیم:

با صدای لرزان گفتم: «تو رو خدا مراقب خودت باش.

من می‌ترسم.» لبخندی زد و گفت: «گریه نکن دیگه. برای بچه خوب نیست. من برمی‌گردم. شهادت که قسمت من نمی‌شه. مگه به این راحتیاست؟!» بعد مکثی کرد و گفت: «خداحافظ.

"در بعضی موارد، با هم جلسه می‏‌گذاشتیم و گفت‏گو می‏‌کردیم تا به نتیجه‏‌ای واحد می‌رسیدیم"حلالم کن

لب‌هایم را محکم روی هم فشار می‌دادم که هق‌هقم بلند نشود. تا جلوی در دنبالش رفتم. در را که پشت سرش بست، چیزی در درونم فروریخت.

در را باز کردم و از لای در سرک کشیدم. تا از پیچ کوچه رد شود، قدم‌هایش را شمردم. اصلاً پشت سرش را نگاه نکرد.

چند لحظه همان‌طور ایستادم. در را بستم و همانجا پشت در نشستم و زار زدم.

این شعر مدام توی ذهنم تکرار می‌شد:

می‌روی و گریه می‌آید مرا
اندکی بنشین که باران بگذرد

این‌کتاب با ۲۸۰ صفحه، شمارگان هزار و ۲۵۰ نسخه و قیمت ۵۵ هزار تومان منتشر شده است.

منابع خبر

اخبار مرتبط